به کاغذ باطله ها فــکـــر کـنـیــد

حرکت اجتماعي و محيط زيستي که از چند دهه قبل براي کاهش مصرف کاغذ و تفکيک آن ، نجات درختان و در ادامه نجات خودمان و نسل هاي بعدي آغاز شده، به جريان سازي و همرساني بيشتر نياز دارد و حالا با پيشرفت فناوري و شرايط استفاده از فضاي الکترونيک و مجازي مي توان بسياري از مصارف کاغذ را کم يا محدود کرد. همين که مدت هاست از گرفتن کاغذهاي گزارش دستگاه هاي خودپرداز خودداري و بانک ها و شهروندان با پيامک از تبادلات مالي خود آگاه مي شوند و بسياري از خريدها و مبادلات بانکي را اينترنتي و تلفني انجام مي دهند، روندي است که نشان مي دهد مي توان يکي از مصارف اصلي و مخرب را حذف کرد.  اگر بنايتان را روي کاهش مصرف کاغذ و يا استفاده چندباره از کاغذهاي مصرفي بگذاريد، مي بينيد که راه هاي زيادي براي حفظ بيشتر کاغذ و در نتيجه درختان وجود دارد و با اقدام هايي محدود در طول روز مي توانيد اثرگذاري زيادي داشته باشيد، ضمن اين که در اين مورد نمايشي بودن اقدام هايتان براي خانواده و محيط کار اصلا اشکال ندارد و اگر حتي يک نفر را با خودتان در اين مسير همراه کنيد، اقدامي ارزشمند است. برخي اقدام ها را در ادامه يادآوري مي کنيم که شايد همين حالا هم آن ها را شروع کرده باشيد:

کاغذهاي باطله، فکس هاي تاريخ گذشته يا هر کاغذي ديگر را که در طول روز به  دستتان مي رسد، دور نريزيد؛ آن ها را به اندازه کاغذ يادداشت چند برش بزنيد و کنار ميزتان بگذاريد و از نوشتن متن هاي کوتاه و يادداشت روي کاغذهاي بزرگ که آن ها را بلا استفاده مي کند، خودداري کنيد.

در محيط هاي اداري کشورهاي مختلف، راه هاي بسياري را متناسب با سيستم اداري و امکانات کارمندان براي کاهش مصرف کاغذ به کار مي گيرند. استفاده از اتوماسيون اداري و حذف کاغذبازي ها، يکي از اثرگذارترين راه ها بوده که زمان پيگيري و دسترسي ها را هم کم کرده است و حالا تقريبا در بيشتر ادارات دولتي و خصوصي وجود دارد.

راه هاي تبديل خودتان به يک «مصرف کننده سبز» سخت نيست و بهتر است درست مثل چند ليوان آب خوردن در روز که براي سلامتتان مهم است، کمتر استفاده کردن حداقل چند کاغذ در روز را هم در برنامه تان قرار دهيد. براي اين کار تا جايي كه ممكن است پرينت كمتر بگيريد، کمتر فکس کنيد، اطلاعات دريافتي را در سيستم داخلي يا از شبکه هاي مجازي براي همکارتان ارسال کنيد تا اگر واقعا لازم بود، نفر آخر پرينت بگيرد. در فضايي که انواع اپليکيشن ها و شبکه هاي اجتماعي، اخبار و اطلاعات روز را در اختيار شما قرار مي دهند، ديگر خريد مجلات و روزنامه ها مشتري ندارند و مي توانيد مشترک آنلاين آن سايت يا نشريه شويد.

در محيط کاريتان براي يادآوري رخدادها تابلويي داشته باشيد تا بارها رخدادها و برنامه ها را روي آن بنويسيد و پاک کنيد.

کاغذ را از زباله هاي ديگر جدا کنيد؛ کاغذ زباله نيست و همين که مخزن جداگانه اي براي کاغذ و ساير زباله ها داشته باشيد، حتما به تفکيک آن ها هم ترغيب مي شويد.

پاکت هاي نامه ها و مرسوله ها را نگه داريد و با چسباندن برگه اي روي اطلاعات و آدرس، از آن ها در دسته بندي مدارک خود استفاده کنيد.

طبق عادت ممکن است هر روز شماره ها و يادداشت هايتان را روي برگه اي يادداشت کنيد و آن برگه ديگر مفيد و سفيد نباشد،بنابراين  بهتر است برگه اي ساده يا تقويمي را روي ميزتان بگذاريد تا تمام اطلاعات خرد روزانه را روي آن يادداشت کنيد. به اين ترتيب بعدها هم مي توانيد به اين اطلاعات دسترسي داشته باشيد.

حتما هر روز  انواع گزارش ها ، پاورپوينت ها و بولتن ها با سيم و شيرازه و فولدر  به دست شما مي رسد که تنها يک روز بعد ديگر کارايي و ارزش اداري ندارند، اما مي توانيد از صفحه سفيد پشت آن ها استفاده مجدد کنيد و يکباره در سطل يا محل زباله هاي کاغذي نيندازيد.

فارغ از همه تلاش هايتان، مصرف کم کاغذ و تفکيک آن ها را به عنوان يک مسئله مهم براي فرزندانتان تبديل کنيد، آن ها مي توانند اين چرخه را در ميان همسالان خود به خوبي ادامه دهند.

با کمي خلاقيت مي توانيد روزنامه هاي باطله را تبديل به ساک هاي دستي کنيد و از به کارگيري کيسه هاي پلاستيکي خودداري کنيد و با يک تير دو نشان بزنيد. افزون بر اين اگر اهل کارهاي هنري و دست ساخته هاي هنري و دلي هستيد، مي توانيد کاغذهاي روزنامه و باطله را  به شکل هاي مختلفي به وسايل کاربردي تبديل کنيد.

در سال هاي اخير دولت ها ، شهرداري ها و شوراي شهرها مصوبات محيط زيستي زيادي داشته اند که شيوه هاي کاهش مصرف کاغذ هم در اين ميان بوده، اما بايد توجه داشت که زمينه اجراي اين قوانين راس هرم نيست و بايد اين اصلاح را خودمان و از زندگي خودمان شروع کنيم تا به نوعي فرهنگ و مطالبه عمومي تبديل شود.

آن دم که با خيالت

جـانا حـديث حـسنت در داسـتان نـگنجد           رمــزي ز راز عـشقـت در صد زبان نـگنجد

 جـولانـگـه جـلالـت در کـوي دل نـباشـد          جـلـوه گه جـمالت در چشم و جان نگنجد

 سـوداي زلـف و خـالـت در هـر خيال نـايد         انـديـشـه وصـالـت جـز در گـمـان نگنجد

 در دل چـو عشقـت آمد سوداي جان نماند           در جـان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد

 پـيـغـام خسـتگـانـت در کـوي تو کـه آرد         کـانـجـا ز عـاشـقـانـت بـاد وزان نـگـنجد

 دل کـز تـو بـوي يـابـد در گـلستان نـپويد        جان کز تو رنگ گيرد خود در جهان نگنجد

 آن دم کـه عـاشـقـان را نـزد تـو بار بـاشـد        مـسکـين کـسي که آنجا در آستان نگنجد

 بـخـشـاي بـر غـريـبي کز عشق مي نميرد          وانـگـه در آشـيـانت خود يک زمان نگنجد

 جـان داد دل کـه روزي در کوت جاي يـابد         نـشنـاخـت او کـه آخر جاي چنان نگنجد

 آن دم کـه با خـيالـت دل را ز عـشق گـويد        عـطـار اگـر شـود جـان انـدر مـيان نگنجد

عطار

چشم بسته با «فروغ»

نمي توانيد طرفدار موسيقي کلاسيک باشيد و کارهاي شنيدني عليرضا قرباني را نشنيده باشيد و راحت از کنارآهنگ هاي متفاوت و دلنشين اين هنرمند خوش ذوق بگذريد. يکي از آخرين آلبوم هاي قرباني، «فروغ» است که به آهنگسازي سامان صميمي تهيه شده است. بهره گيري از شعر نو در موسيقي کلاسيک، شيوه اي است که برخي خواننده ها با توجه به فضاي متفاوت نسل جديد موسيقي و مخاطبان آن انتخاب کرده اند و عليرضا قرباني هم شعري از فروغ فرخزاد را انتخاب کرده و نام آلبوم او هم به همين نام، نامگذاري شده است. در اين آلبوم «ميخانه در افتاده» و «خرقه رقصان» با شعر مولانا، «مستانه مي گريزي» با شعر مسعود کلانتري، «اشک»، «سجده عقل» و «شهره شهر» با شعر عليرضا کليايي، «تا بيکران» و «فروغ» با شعر فروغ فرخزاد را مي شنويد.

حميد هامون يادت هست؟

حتما «هامون» را ديده ايد، حتي اگر نديده باشيد هم به احتمال زياد به خاطر بازي خسرو شکيبايي و ديالوگ هاي معروفش، درباره آن شنيده ايد. داريوش مهرجويي، «هامون» را در سال 68 و پس از بازگشتش به ايران ساخت و روايتي با برداشت آزاد از اوضاع جوانان روزهاي پس از جنگ تحميلي ارائه کرد؛ جواناني که دچار تناقض و سرگشتگي شده و نمي دانستند به چه و کجا چنگ بيندازند تا خود را نجات دهند، نسلي که دچار به نوعي روشنفکري بلاتکليف و دستش براي بسياري از کارها بسته بود  و تلاش مي کرد، به هر شکلي حرفش را بزند. «هامون» در جشنواره فيلم فجر سال 68 پنج سيمرغ بلورين را از آن خود کرد و از آن سال تا همين امروز، جزو فيلم هاي اثرگذار سينماي ايران است که نسل آن روز و نسل هاي بعد، هنوز هم اين فيلم را مي بينند و تکيه کلام هاي حميد هامون را به ياد دارند.

تلنگر

مردي همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پي روزي خود و خانواده اش، راهي سرزميني دور شد. فرزندانش او را از صميم قلب دوست داشتند و به او احترام مي گذاشتند. مدتي بعد، پدر نامه اولش را براي آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه را در آن بود، بخوانند؛ بلکه يکي يکي آن را در دست گرفته و بوسيدند و گفتند: اين نامه از طرف عزيزترين کس ماست. سپس بدون اين که پاکت را باز کنند ، آن را در کيسه مخملي قرار دادند. هر چند وقت يکبار نامه را از کيسه درآورده و غبار رويش را پاک کرده و دوباره در کيسه مي گذاشتند و با هر نامه اي که پدرشان مي فرستاد، همين کار را مي کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولي به جز يکي از پسرانش کسي باقي نمانده بود.

از او پرسيد: مادرت کجاست؟

پسر گفت: سخت بيمار شد و چون پولي براي درمانش نداشتيم، حالش وخيم تر شد و مرد.

پدر گفت: چرا؟  مگر نامه اولم را باز نکرديد؟ برايتان در پاکت نامه پول زيادي فرستاده بودم.

پسر گفت: نه

پدر پرسيد: برادرت کجاست؟

پسر گفت: بعد از فوت مادر کسي نبود که با تجربه هايش او را نصيحت کند و راه درست را به او نشان دهد ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت.

پدر تعجب کرد و گفت: چرا ؟

مگر نامه اي را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوري گزيند و نشانه هاي راه خطا را برايش شرح دادم، نخوانديد؟

 پسر گفت: نه

مرد گفت: خواهرت کجاست ؟

پسر گفت: با همان پسري که مدت ها خواستگارش بود، ازدواج کرد. الان هم در زندگي با او اسير ظلم و رنج است.

پدر با تأثر گفت: او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم او پسر آبرودار و خوش نامي نيست و دلايل منطقي ام را برايش توضيح داده بودم و اين که من با اين ازدواج مخالفم.

پسر گفت: نه

الان به چه فکر مي کنيد؟ به اين که مقصر، خود فرزندان بودند که به جاي خواندن نامه، آن را مي بوسيدند و به چشم مي ماليدند و با احترام در کيسه مخملي نگهداري مي کردند؟ درست حدس زده ايد.

رفتار ما با كلام الله هم مثل رفتار آن بچه ها با نامه هاي پدرشان است. ما هم قرآن را مي بوسيم، روي چشم مان مي گذاريم، مورد احترام قرار مي دهيم، مي بنديم و در کتابخانه مي گذاريم و آن را نمي خوانيم و از آنچه در اوست، سودي نمي بريم، در حالي که تمام آنچه که در آن است، بيان روش زندگي ماست.

ابله

رمان «ابله»، مانند ديگر رمان هاي فيودورداستايفسکي، يکي از بزرگ ترين و فوق العاده ترين کتاب هاي ادبيات روسيه و جهان است. کتابي که سروش حبيبي، آن را به زيبايي از روسي به فارسي ترجمه کرده است. قهرمان اصلي داستان «پرنس لي يو نيکلايويچ ميشکين»، آخرين بازمانده از يک خاندان اصيل و کهن است. پرنس در کودکي، پدر خود را از دست مي دهد و فرد بسيار گوشه گيري مي شود که از حملات صرع رنج مي برد و اين حملات مکرر صرع او را به صورت نيمچه ابلهي در مي آورد. يکي از دوستان ثروتمند پدرش تصميم مي گيرد پرنس را براي معالجه به سوييس، نزد يک روان پزشک بفرستد. همين که پرنس احساس مي کند حالش بهتر شده و مي تواند سفر کند و (به دليل نامه اي که دريافت کرده)، تصميم به بازگشت به روسيه مي گيرد. در قطار همسفري پيدا مي کند که بعدها ماجراهاي بسياري با او خواهد داشت؛ اما در روسيه هيچ خويشاوندي ندارد، بجز خانم ژنرال که نسبت بسيار دوري با او دارد. بنابراين تصميم مي گيرد نزد او برود. پرنس در يک زمان خاص، نزد ژنرال و خانم ژنرال مي رود و با شيرين زباني مي تواند روابط خوبي با آن ها برقرار کند.

 

بريده اي از کتاب

 حتي در کنج زندان هم مي شود زندگي عميق و پرشوري داشت.

****

من پول مي خواهم. مي دانيد اگر پول داشته باشم، ديگر کسي مرا يک آدم عادي نمي شمارد. آن وقت من از هر جهت برجسته و غير از ديگران مي شوم. پول از اين جهت از همه چيز حقيرتر و نفرت انگيزتر است که حتي آدم را صاحب ذوق مي کند و تا دنيا دنياست، همين خواهد بود.

****

ناگهان اشتياق عجيبي احساس کرد که همه چيز را همين جا رها کند و خود به همان جايي برود که از آن آمده بود و برود به جايي، هر چه دورتر بهتر، جايي دورافتاده و فورا برود، بي خداحافظي با کسي. احساس مي کرد که اگر ولو چند روز ديگر، آنجا بماند، به داخل اين دنيا کشيده مي شود و بي بازگشت و از اين به بعد جز همين دنيا نصيبي نخواهد داشت؛ اما فکر نکرد و 10 دقيقه که گذشت، فورا تصميم گفت فرار از اين دنيا «ناممکن» است و فرار از جبن است و مسائلي پيش رو دارد که به هيچ روي حق ندارد از حل آن ها شانه خالي کند يا دست کم تمام نيروهاي خود را براي حل آن ها به کار نگيرد.