امير حسين صديق در گفت و گو با «مشعل»: از 30 سالگي تصميم گرفتم ديگر در پايتخت زندگي نکنم

همان قدر دور، همين قدر آشنا

«آقاي پدر» آشنا ترين واژه در توصيف اوست، پرتاب موجودي با گوش هاي تا به تا به سياره زمين در سال 1373 خورشيدي که او را «آقاي پدر» صدا مي زد، خاطراتي بي گزند از جنس حال و هواي دهه 70. امير حسين صديق، هنرمند جوان و توانمند سينما و تلويزيون 8  آبان 1351 در تهران متولد شد. او که حالا در آستانه 47 سالگي است، مي گويد: چند سالي است که به روستايي در اطراف پايتخت نقل مکان کرده ام. در اين گپ و گفت،او در گفت و گو با «مشعل»  از حواشي برنامه «کتاب باز» و همچنين درباره علت نقل مکانش به روستاي اطراف تهران صحبت مي کند که در ادامه مي خوانيد:

در سربازي هم به طور حرفه اي تئاتر کار مي کردم

صديق ابتدا کمي درباره روند انتخاب بازيگري گفت: از دوران نوجواني، عضو کتابخانه کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان بودم و بعد وارد گروه تئاتر شدم. در دوران دبيرستان، در مدرسه هنر و ادبيات صدا و سيما ثبت نام کردم و در آنجا هم تئاتر مي خواندم و ديپلم آن را گرفتم؛ البته رشته دبيرستانم ديپلم تجربي بود. در دانشگاه در رشته گرافيک قبول شدم، اما نرفتم. در رشته کارگرداني صداو سيما هم قبول شدم، ولي  به دلايلي  من را نپذيرفتند. کارم را در تئاتر ادامه دادم. در سربازي هم تئاتر کار مي کردم و بعد از آن، شغلم بازيگري شد. اولين فيلم من «قافله» است که قبل از «زي زي گولو» بود.

مي خواهم دور از اجتماع خشمگين شهر،  زندگي کنم

 «آقاي پدر» درباره تصميم ترک پايتخت گفت: من از 30 سالگي تصميم گرفتم که در پايتخت زندگي نکنم و دوسال بعد، اين تصميم را عملي کردم؛ چون شهرهاي ما غير قابل تحمل شده اند. مي خواستم دور از اجتماع خشمگين شهر زندگي کنم. اگر مي توانستم دورتر هم مي رفتم؛ ولي به خاطر شغلم مجبور شدم نزديک تهران باشم. مردم روستا بهتر از مردم شهر هستند؛ آدم هايي دوست داشتني تر و صاف و ساده. اتفاق بدي که به دليل فقر فرهنگي، که همه ما در معرض آن هستيم، در جامعه ما در حال رخ دادن است، اين است که خيلي از ارزش ها از بين رفته و نکات تربيتي که در قديم وجود داشت، ديگر تربيت محسوب نمي شود و متاسفانه بسياري از صفات و رفتارهاي بد  عادي شده است. ما دچار يک فقر فرهنگي شده ايم و خود از آن غافليم؛ اما خلقيات مردم روستا تقريبا دست نخورده باقي مانده و کمتر تحت تاثير تبليغات و فشار هاي معيشتي قرار گرفته است.

خوشحالم که بزرگ شده ام

 من دوران جواني را زندگي کردم. براي همين دوست ندارم به آن دوران برگردم، بلکه دوست دارم آن چيزي را که زندگي نکردم، زندگي کنم. کارهايي را که در آن زمان دوست داشتم  انجام بدهم، انجام داده ام. شناخت و تجربه اي را که از اطرافم به دست آورده ام، دوست دارم. از دوران جواني هم حسرتي برايم نمانده که افسوس آن را بخورم. دوست دارم ميانسالي را هم زندگي کنم و با تجربه گذشته، رو به آينده نگاه کنم.

اگر به عقب برگردم، باز هم بازيگري را

 انتخاب مي کنم

  اي کاش، اين شغل را نه براي گذران زندگي، بلکه براي علاقه انجام مي دادم و مجبور نبودم کاري را که دوست ندارم، به خاطر مسائل مالي انتخاب کنم؛ البته اگر تلاشي را که براي اين شغل کردم، براي شغل ديگري مي کردم، از نظر مالي موفق تر بودم، ولي در حال حاضر از خودم راضي هستم.

 

 سروش صحت براي رفتن به «کتاب باز» از من اجازه گرفت

وقتي علت نبودش در «کتاب باز» را پرسيدم، در جواب گفت: «ايده اوليه برنامه« کتاب باز» از آقاي کرمي، مدير شبکه «نسيم» بود. مي خواستند در کنار برنامه «خندوانه» که سرگرم کننده است، برنامه اي داشته باشند که علاوه بر سرگرمي، بار فرهنگي بيشتري داشته باشد و من هم انتخاب ايشان بودم. براي شروع سري دوم، من نظراتي داشتم و معتقد بودم که بايد از سري اول بهتر باشيم، چون به مردم و مقوله کتاب مديون هستيم؛ اما نظر تهيه کننده، چيز ديگري بود و به لحاظ سلايق شخصي، چيزهايي را مي خواستند اعمال کنند که  طبق سليقه من نبود. قرار شد با يکديگر همفکري کنيم؛ اما در سري دوم متوجه شدم که «سروش صحت» جاي من روي آنتن مي رود. سروش صحت با من تماس گرفت و گفت که قرارداد بسته و از من اجازه گرفت. در صورتي بود که از سوي عوامل اين برنامه با من تماسي گرفته نشده بود. گلايه من اين بود که فکر مي کنم نبود آقاي کرمي در شبکه «نسيم» باعث اين اتفاق شد، اما برنامه اي که ايشان دوست داشتند مردم را به خودش جذب کند، به شکل ديگري در آمده بود؛ البته که من براي دعوت مهمان ها، موافق چهر ه هاي فرهنگي تر، هنري تر و فرهيخته تر بودم؛ ولي سليقه من با تهيه کننده در سري دوم متفاوت تر بود. براي همين همکاري ما به پايان رسيد. تجربه من در اين چند سال فعاليت در سينما و تلويزيون اين است که به اجبار کاري را قبول نکنم و دچار سليقه هاي شخصي نشوم. من معتقدم که نبايد کتاب را سياسي کنيم. وقتي چند قسمتي از سري دوم را ديدم، متوجه شدم که برنامه تغيير پيدا کرده؛ البته نه اين معنا که بد شده باشد.

 

گريم من مسئله شده بود

وقتي علت گريم متفاوتش در «کتاب باز» را پرسيدم، با خنده گفت: من در فيلم «ماه در مه» بايد با ريش بلند و موي بلند ظاهر مي شدم، ولي اينطور مطرح شده بود که من به خاطر جو اين برنامه، اين گريم را انتخاب کرده ام، حتي مدير شبکه هم به من انتقاد کرد که ريش شما در شان شبکه «نسيم» نيست. شايد به خاطر همين موضوع هم همکاري ما قطع شد.

 

از آدم هايي که خوشم نمي آمد هم چيزهاي خوبي ياد گرفتم

از او پرسيدم از کدام ميزباني لذت بيشتري بردي: نزديک 150 نفر از آدم هاي فرهيخته و کتابخوان را من ميزباني کردم، حتي از مهماناني که راضي نبودم هم ياد گرفتم که چه حرف هايي را نبايد بزنم و چه کارهايي را نبايد انجام بدهم. از خوبان هم چيز هاي زيادي ياد گرفتم. معتقدم حتي اگر کتاب نمي خوانيم، با آدم هاي فرهيخته همنشيني داشته باشيم تا چيزي به ما اضافه شود. نمي توانم بگويم کدام مهمان را دوست داشتم، چون خيلي از مهمان ها بودند که وقتي صحبت مي کردند، من عاشقشان مي شدم.

 

نفت مقوله عظيمي است و خيلي حرف پشت آن است، اما...

به اين فکر مي کنم که اگر کشور ما نفت نداشت، چه اتفاقي مي افتاد و اکنون چه چيز هايي داشتيم و به چه چيز هايي عادت کرده و کدام عادت بدمان را از دست داده بوديم. کاش همان طور که اين صنعت «ملي» شد، همانطور «ملي» بماند. کساني که متصدي اين صنعت هستند، بدانند که قطره قطره نفت، متعلق به همه مردم ايران است.   

عصباني   نيستم!

«عصباني نيستم!»، دومين فيلم بلند سينمايي رضا درميشيان در سي و دومين جشنواره فيلم فجر حضور داشت. فيلم اول او به نام «بغض»، در دوره سي ام جشنواره بين المللي فيلم فجر شرکت کرد و فقط توانست کانديداي نقش اول زن شود.

 نظام الدين کيايي، صدابردار فيلم«عصباني نيستم» درباره اين فيلم مي گويد: «عصباني نيستم!»، يک فيلم اجتماعي درباره جوان و کمبودهايش در جامعه است. «عصباني نيستم!» داستان «نويد» با نقش آفريني نويد محمدزاده، دانشجوي ستاره دار و اخراجي است که براي فراهم آوردن حداقل شرايط زندگي در رويارويي با بي اخلاقي هاي جامعه با خود تمرين مي کند تا «عصباني» نباشد و در تلاش است تا دختر مورد علاقه اش «ستاره»- با بازي باران کوثري- را از دست ندهد.حالا اين فيلم روي پرده سينماهاست. ديدن آن را از دست ندهيد.

حس زيبا شدن

يکي از دوستانم با يک خانم بازيگر معروف که فوق العاده زيبا بود، ازدواج کرد... اما درست زماني که همه به خوشبختي اين زن  و شوهر غبطه مي خوردند، آنها از هم جدا شدند! طولي نکشيد که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش، يک دختر عادي با چهره اي بسيار معمولي است. اما به نظر مي رسد که دوستم بيشتر و عميق تر از گذشته عاشق همسرش است. عده اي آدم فضول در اطراف از او مي پرسند، فکر نمي کني همسر قبلي ات زيباتر بود؟ دوستم با قاطعيت به آنها جواب مي دهد: نه! اصلا! اتفاقا وقتي او از چيزي عصبي مي شد و فرياد مي زد، خيلي وحشي و زشت به نظرم مي رسيد، اما همسر کنوني ام اين طور نيست، به نظر من او هميشه زيبا، با سليقه، باهوش و دوست داشتني است.

نتيجه: به خاطر داشته باشيم که زن ها به خاطر زيبا بودن شان، دوست داشتني نمي شوند، بلکه اگر دوست داشتني باشند، زيبا به نظر مي رسند. بچه ها هرگز مادرشان را زشت نمي دانند. سگ ها اصلا به صاحبان فقيرشان پارس نمي کنند. اسکيموها از سرماي آلاسکا بدشان نمي آيد. اگر کسي يا جايي را دوست داشته باشيد، آنها را زيبا خواهيد يافت. زيرا «حس زيبا ديدن» همان عشق است...

برگرفته از: کتاب توتويي

اشک شوق

ديـر آمـدي کـه دست ز دامن نـدارمـت              جان مژده داده ام که چو  جان در بر آرمت

تـا شويمت از آن گـل عـارض غـبـار راه              ابري شدم ز شوق که اشکي ببارمت

عمري دلم به سيـنه فشـردي در انـتظار              تا درکشم به سينه و در بر فشارمت

اين سان که دارمت چو لئيمان نهان ز خلق           ترسم بميرم و به رقيبان گذارمت

داغ فـراق بـيـن کـه طـربـنـامه وصــال             اي لاله رخ به خون جگر مي نگارمت

 دسـتي کـه در فـراق تو مي کوفتم به سـر           باور نداشتم که به گردن درآرمت

اي غـم کـه حـق صحبت ديرينه داشتي              باري چو مي روي به خدا مي سپارمت

روزي کـه رفـتي از بـر بـاليـن شـهـريـار            گفتم که ناله اي کنم و بر سر آرمت

 شهريار

   «پرواز»  شنيدني

«پرواز»، تازه ترين اثر علي بهرامي فرد، همزمان با آغاز نمايشگاه بين المللي کتاب تهران، از سوي انتشارات «مانوش» منتشر شده و در دسترس علاقه مندان موسيقي ايراني قرار گرفته است. علي بهرامي فرد، آهنگساز، نوازنده سنتور و مدرس دانشگاه، که پيشتر نيز کتاب هايي را براي علاقه مندان ساز سنتور تاليف کرده بود، هدف از انتشار   مجموعه«سايه»  را اينگونه بيان مي کند:« براي تقويت المان هاي تکنيکال از قبيل آرپژ، پاساژ، جفت آرپژ، اجراي بافت هاي هوموفونيک و پليفونيک، کنترل نوانس هاي متنوع، اجراي مترها و ريتم هاي متنوع و نامتعارف، فيگورهاي مضرابي قرينه و غيرقرينه، افزايش و تساوي قابليت هاي هر دو دست در اجراي خطوط کنترپوانتيک و اجراي توناليته هاي نامتعارف، بيان صحيح روباتو، تقارن عبارات درچهارمضراب هاي وفادار به سبک سنتي در تقابل با عدم تقارن عبارات در ضربي ها و چهارمضراب هاي معاصر، ريتم هاي متقاطع و قرضي و … مجموعه «سايه»   تأليف شده است. او کتاب «پرواز» را به کيهان کلهر، نوازنده نام دار کمانچه  تقديم کرده است. اين مدرس و نوازنده سنتور، پيش از اين، علاوه بر آلبوم هاي متعدد صوتي و تصويري براي تکنوازي سنتور يا همنوازي و گروه نوازي موسيقي ايراني، کتاب هايي را نيز منتشر کرده و در اختيار نوازندگان سنتور قرار داده است که از آن جمله مي توان به جلد اول مجموعه سايه (شامل اتودهاي تکنيکال براي ساز سنتور)، فراق (مجموعه دونوازي سنتور در بيات اصفهان و چهارگاه) و چشم انداز (پارتيتور قطعاتي براي گروه نوازي سنتور)  اشاره کرد.

 رازهاي پشت پرده سياست

 کتاب رهبر عزيز – dear leader – يک زندگينامه جذاب و خواندني در مورد فرار از کره شمالي است. در کتاب «رهبر عزيز»، يکي از ماموران عالي رتبه ضداطلاعاتي – جَنگ جين سونگ – زندگي اش را در مقام شاعر، درباره «کيم جونگ ايل» و فرار نفسگيرش به سوي آزادي شرح مي دهد. کره شمالي و رهبرانش بشدت از اينکه دنياي بيرون در مورد آنها اطلاعات داشته باشد، بيزار هستند و دست به هر کاري مي زنند تا مانع از اين اتفاق شوند. کيم جونگ ايل، دومين رهبر کره شمالي مي گويد: «ما بايد کشورمان را در مه غليظي نگه داريم تا دشمنان چيزي در موردمان نفهمند.» تفاوت اصلي کتاب «رهبر عزيز» با ديگر کتاب هاي مربوط به کره شمالي، در اين است که «جنگ جين سونگ»، شخصيتي عادي نيست. او شاعري است که در بالاترين سطوح قدرت فعاليت کرده، در ساخته شدن کيش شخصيتي «کيم جونگ ايل»، رهبر عزيز، نقش داشته و حتي به جمع «پذيرفته شدگان» راه يافته که اعضاي آن بسيار کم هستند. همچنين او چند سال در سازمان جاسوسي کره شمالي فعاليت داشته و به همين دليل با رازهاي پشت پرده سياست کره شمالي آشناست. در نتيجه اين نزديکي به نهاد قدرت و شخص «کيم جونگ ايل»، او براحتي و بخوبي مي تواند در اين کتاب، به ساختار واقعي قدرت در کره شمالي بپردازد. صحنه ابتدايي اين کتاب، ديدار «جنگ جين سونگ» با «کيم جونگ ايل» است؛ ديداري که بسيار خواندني است و اتفاقات عجيبي در آن رخ مي دهد. «جنگ جين سونگ» با آنکه هميشه اطلاعات زيادي در اختيار داشته و از اوضاع کشور آگاه بوده، اما از نحوه ديدار با «کيم جونگ ايل» بسيار شگفت زده مي شود. اين ديدار، جايگاه مهم «جنگ جين سونگ»  را در کره شمالي نشان مي دهد و نکته مهم تر اينکه، ديدن رهبر از نزديک، تصورات ذهني او را به هم مي ريزد و باعث مي شود دوباره در مورد کشور و رهبرش فکر کند:

در حالي که براي اداي احترام تا کمر خم مي شوم، چشمانم صحنه غم انگيزي را مي بينند: پاهاي «کيم جونگ ايل» زير روميزي. او کفش هايش را درآورده است، حتي ژنرال هم به پا درد مبتلاست! هميشه او را موجودي قدسي پنداشته بودم که حتي به توالت هم احتياج ندارد. اين را در مدرسه به ما آموزش داده بودند و حزب هم همين را مي گويد: زندگي ژنرال ما، زنجيره اي پيوسته از معجزات است که حتي اگر تمام زندگي هاي فاني مان را هم روي هم بگذارند، با آن برابر نمي شود. کتاب رهبر عزيز – صفحه29