غرق آفتاب درموج خاک
عجب حکايتي شده اين ريزگردهاي خوزستان؛ بايد آنجا بود تا اين حکايت تلخ را با تمام طعم گسش ديد و چشيد. ضربالمثل «شنيدن کي بود مانند ديدن»، درست آنجاست که روي مصداق خودش مينشيند. حالا هفتههاست که خاک، دست از هواي آن خاک زرخيز ما نميکشد. چند روزي ميخوابد و باز دوباره مثل اژدهايي، آسمان خوزستان عزيز ما را قرق ميکند.
اين آخرين گرد و خاک که آمد، اهواز بوديم؛ رفته بوديم براي ديدار و گپوگفت با برخي مديران و کارکنان شرکت ملي حفاري.
 از صبح هوا، هوا نبود. انگار آسمان شده بود زمين. باد، لباس سربازان نيروي زميني را کرده بود بر تن آسمان اهواز و شهرهاي ديگر خوزستان.
در غوغاي ريزگردها، ياد بچههايي افتادم که روي دکلهاي حفاري نبايد يک لحظه هم کار را بخوابانند. با شتاب، خودمان را به دستگاه حفاري 86 فتح در حوالي اهواز رسانديم. در طول مسيرالبته، چندباري دکل که از دور هالهاي از آن را ميشد ديد، گم کرديم اما دست آخر به محوطه دستگاه 86 رسيديم.
آنجا هيچ حرفي گوياي آنچه در جريان بود، نبود و تنها شايد از قاب دوربين عکاسي ميشد روايت کرد که کارکنان صنعت حفاري در خوزستان دارند چطور زندگي و کار ميکنند. زندگي و کار زير تيغ يا غريق؛ يکي در برق آفتاب و يکي در موج خاک.