گفت وگو با همکار نفتی که در دوران بازنشستگی به نویسندگی روی آورده است

از جنگ و نفت در جنوب تا نگارش کتاب در شمال

امین ریحانی، بازنشسته شرکت ملی پخش فراورده های نفتی  ایران است که بعد از فراغت از خدمت به نگارش کتاب رو آورده و در حال حاضر دو جلد کتاب از او با نام «دعاهای قرآنی» و «تراژدی الحاد» از سوی نشر قدس منتشر شده است. ریحانی، متولد سال 1337 در اهواز است و در سال 1396 بازنشسته شده و بعد از آن، به همراه خانواده برای سکونت به بندرانزلی مهاجرت کرده است. او می گوید: «یکی از مهم ترین دلایلی که بندر انزلی را برای سکونت انتخاب کردم، این بود که همسرم اهل این دیار است.» در ادامه گپ و گفت ما با امین ریحانی و همسرش را بخوانید.

  از چه زمانی فعالیت در صنعت نفت را آغاز کردید؟

اولین تجربه کاری من در صنعت نفت، همکاری با شرکت ملی حفاری ایران بود و مسؤولیت منازل استیجاری این شرکت را در اهواز به عهده داشتم؛ اما بعد از اینکه هر سه فرزندم به دلیل شرایط بد آب وهوایی، دچار آلرژی و حساسیت شدند، به اراک منتقل شدم و به مدت 17 سال در شرکت ملی پخش فراورده های نفتی مشغول به کار بودم؛ البته بعد از آن و در سال های آخر خدمت، تصمیم گرفتم به چابهار منتقل شوم و از سال 1393 تا زمان بازنشستگی، یعنی تا 1396 در این شهر کار می کردم.

  چه شد که در شرکت ملی حفاری ایران مشغول به کار شدید؟ آیا کسی از افراد خانواده یا فامیل تجربه حضور در این حوزه را داشتند؟

پدر من در اداره مستغلات شرکت ملی نفت مناطق نفت خیز جنوب مشغول به کار بود؛ البته زمانی که من تنها سه سال داشتم، پدرم به رحمت خدا رفت. ماجرای همکاری من با صنعت نفت، اینگونه بود که در سال 1357 دولت وقت ، از متولدان سال 1337 برای حضور در جنگ و دفاع از کشور دعوت کرد که من هم اعلام آمادگی کردم. بعد از گذشت یک سال، یکی از دوستان من که رئیس امور حقوقی شرکت ملی حفاری بود، گفت که انجمن اسلامی این شرکت در حال جذب نیروست. اینطور بود که بعد از تحقیقات و مراحل گزینش، جذب شرکت ملی حفاری شدم. یک سال به صورت پیمانی کار کردم و در نهایت برای همیشه در صنعت نفت ماندگار شدم.

  زمانی که در جبهه حضور داشتید، مجروح هم شدید؟

من در جنگ مجروح و جانباز شدم. در تمام این سال ها، تمایلی نداشتم که از مزایای جانبازی و امور ایثارگران استفاده کنم؛ اما برایم 5 درصد جانبازی در نظر گرفته شد؛ اگرچه هیچ گاه برای ارائه مدارک پزشکی در این خصوص مراجعه  نکردم.

  برای حفظ سلامت فرزندانتان، ترجیح می دادید به کدام شهر منتقل شوید؟

پیش از هر چیز دوست داشتم به اصفهان بروم؛ اما شرایط آن فراهم نشد و درنهایت به اراک و پس از آن هم به چابهار منتقل شدم.

  چگونه با همسر خود آشنا شدید؟

دوران سربازی، تحول بزرگی را در من ایجاد کرد.دوره 3 ماهه آموزشی سربازی را در تهران حضور داشتم. زمان اعزام فرصت 72 ساعته ای به ما داده شد تا به کارهای شخصی مان رسیدگی کنیم و دوباره به پادگان برگردیم. برای خرید بلیت قطار به میدان راه آهن رفتم. در آنجا با شخصی آشنا شدم که به من و دوستانم کمک کرد تا بلیت تهیه کنیم. بعد از بازگشت از اهواز، برای تشکر از آن شخص، مقداری سوغاتی با خودم آوردم تا به آدرسی که از او داشتم، ببرم. در آنجا بود که با خانواده همسرم آشنا شدم. همسر من، خواهرخانم همان فردی بود که در راه آهن برای تهیه بلیت به ما کمک کرد.

  چند فرزند دارید؟

سه فرزند پسر به نام نوید، میلاد و سعید دارم. نوید، مهندسی عمران خوانده، میلاد نیز در حال تحصیل در مقطع دکترای رشته محیط زیست در ایتالیاست و پسر کوچکم سعید هم در تهران، دانشجوی رشته برق قدرت است. استخدام و جذب در صنعت نفت بسیار سخت است و تا امروز هیچ کدام از پسرانم موفق نشده اند در این حوزه مشغول به کار شوند.

  درباره کتاب هایی که تا امروز به نگارش درآورده اید، بگویید؟

اولین کتابی که از من منتشر شده «دعاهای قرآنی» است. این کتاب، شامل دعاهایی است که در قرآن آمده که من این دعاها را از قرآن استخراج کردم و به همراه معانی آنها انتشار دادم. کتاب بعدی، «تراژدی الحاد»است که به نوعی یک نمایشنامه نیز به شمار می رود. این کتاب، درباره مذاهب توحیدی انسان است؛ البته به جز این دو کتاب، کتاب دیگری هم با نام «موعود مقدس» درباره تحریف مکتب مسیحیت دارم که هنوز چاپ نشده است.

تفاوت فرهنگی در زندگی ما تاثیرگذار نبود

رقیه پدرصفت، همسر امین ریحانی نیز درباره زندگی مشترکشان می گوید: زمانی که 15 سال داشتم، با آقای ریحانی ازدواج کردم و به اهواز رفتیم. من در خانواده ای بزرگ شدم که مادرم همیشه به ما تاکید می کرد که در زندگی مشترک سازگار باشیم. این در حالی است که تفاوت فرهنگی بسیاری میان مردم شمال و جنوب وجود دارد؛ اما نکته مهمی که در زندگی مشترک ما وجود داشت، این بود که همسرم با توجه به اینکه بسیار کم سن بودم، بخوبی مرا درک، پشتیبانی و همراهی کرد.

وی در بخش دیگری از صحبت های خود تاکید می کند: همین همراهی و پشتیبانی بود که باعث شد من در همه سال ها کنار او باشم و تنهایش نگذارم. تا اینکه بازنشسته شد و پیشنهاد داد که برای ادامه زندگی به شمال بیاییم.

پدرصفت ادامه داد: دوری از خانواده برای من بسیار سخت بود؛ اما زمانی که پای زندگی مشترک و فرزندان در میان باشد، همه چیز قابل تحمل است. بارها شده بود که پدر و مادرم بیمار بودند، اما من نمی توانستم زندگی ام را رها کنم. حالا هم که به انزلی بازگشته ام، متاسفانه پدر و مادرم فوت کرده اند.

وی در پایان درباره همسرش می گوید: معتقدم که همسرم، یک مرد واقعا مهربان و باگذشت است که به خاطر دیگران از خود می گذرد؛ البته این شخصیت او همیشه دلیلی برای اعتراض من بوده، چراکه هیچ گاه به خودش فکر نمی کند.