گریزی بر زندگی کوتاه اما پرثمر شهیدمحمد جواد تندگویان به بهانه موزه شدن بَند وزیر نفت جوان و پرتلاش ابتدای انقلاب اسلامی

قصرنشین غریب

لیلا مهداد      راهروهای تودرتو با سقف های بلند، منتهی می شوند به دَرهای فلزی تا راهروها را از یکدیگر جدا کنند. رنگِ طوسی پاشیده شده به دیوارها، چه در سلول های تنگ وتاریک، چه در راهروهایی که فریاد بازجوها هنوز در گوش شان فریاد می زند.

 - به من می گن تهرانی. آدم لال رو به حرف میارم. حرف بزن بازی در نیار. نقشه تون رو بگو. فکر نمی کنم دوست داشته باشی انگشتات، ناخن نداشته باشن.»

*از چی می ترسید؟ شما از کسی که دست هاش بسته شده، کتک خورده، نای نفس کشیدن نداره، آنقدر وحشت دارید؟ شما که می گید همه چیز رو می دونید، پس چرا شکنجه؟

-دهنت رو ببند. اینجا جای فلسفه بافی نیست، حرف بزن. 

*به خدا که شما هیچ وقت نمی تونید حق رو خاموش کنید. حق هم خاموش شدنی نیست، الکی زور نزن.

درهای کوتاه فلزی به فاصله ای کوتاه در دیوارهای راهروها جاخوش کرده اند؛ درهایی که به دنیایی از وحشت و جنایت باز می شوند. چهاردیواری های اینجا، زمزمه های نیمه شب مردان و زنان بسیاری را به یاد دارند؛ زمزمه هایی با یگانه خویش. هرچند ناله از زخم هایی که بازجوها برتن شان زده بودند هم به یاد این تونل های وحشت مانده. اشیای اینجا شاهد شجاعت ها و ایستادگی های بسیاری بودند و امروز در قدوقامت یک موزه ظاهر شدند تا تصویرگر همه آن خاطرات باشند؛ گوششان را آزار می دهد.

برداشت اول؛ بُرشی از زندگی وزیر جوان

بچگی در محله خانی‎آباد و بهارستان

به وقت تولد، «محمدجواد» نامیدندش از ایل و طایفه «تندگویان»؛ تولدی مبارک که در 22خرداد 1329 در خانی آباد تهران رقم خورد. «تندگویان» بزرگ، از کاسبان بهارستان بود و در رده کفاش ها، مغازه ای را به خود اختصاص داده بود. «محمدجواد» فرزند «تندگویان» بزرگ، سال 1336 برای اولین بار پشت نیمکت مدرسه نشست به قصد آموختن تا اینکه در سال 1346 جزو دیپلمه های آن دوره شد. «محمدجواد تندگویان» دانشجوی دانشکده نفت آبادان شد؛ در رشته مهندسی نفت؛ البته بعدها فوق لیسانس مدیریت صنعتی را هم گرفت. او در سال 1352 رخت دامادی به تن کرد و «بلهِ» یک عمر زیر یک سقف بودن را از «بتول برهان اشکوری» گرفت. ازدواجی که ثمره اش چهار فرزند شد به نام های محمدمهدی، هاجر، مریم و هدی.

جوان 29ساله ای که وزیر نفت شد

داستان «محمدجواد تندگویان» و وزارت نفت به زمانی برمی گردد که نخست وزیر وقت «محمدعلی رجایی» بود. «تندگویان» زیر سایه عملکرد مطلوبش، 155رأی موافق مجلس شورای اسلامی را ازآن خود کرد و دومین وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران شد؛ وزیری که حضور جهادی در میدان را، به پشت میز نشستن ترجیح داد. چند روزی بود که وزارت نفت، پذیرای دومین وزیرش شده بود که رژیم بعثی، جنگ تحمیلی را با دست اندازی به مرزهای مان شروع کرد. وزیر نفت جوان که در بهار 29سالگی بود، سرکشی از پالایشگاه ها، سازماندهی کارکنان وزارت نفت و شرکت های تابعه را در برنامه اش قرار داد تا حافظ تاسیسات نفتی آبادان باشد.

برداشت دوم:

 شهید به روایت پسرش «محمدمهدی»

حساسیت ساواک به خوش درخشیدن تندگویان در انجمن اسلامی

«محمدمهدی تندگویان» بر این باور است که زنده نگه داشتن یاد و خاطره همه شهدا کار  پسندیده و زیبایی است: «ما نسل واسط هستیم، چیزهایی را شنیدیم یا دیدیم؛ اما بعد از ما نسل هایی داریم که تحت تاثیر تهاجم فرهنگی، آگاهی از گذشته خویش ندارند. امیدوارم روزی نرسد که برای گفتن از چیزی که از سر گذرانده ایم به نسل های بعدی، دست به دامن منطق و فلسفه شویم.» پسر ارشد شهید غربت، از روزگاری می گوید که پدر، دانشجوی دانشگاه نفت آبادان شد: «در آن دوره انجمن اسلامی دانشگاه از رونق افتاده بود. «تندگویان» سخنرانانی همچون دکتر شریعتی، شهید مطهری، مرحوم علامه جعفری و... را به انجمن دعوت می کرد و باعث رونق انجمن شده بود.» خوش درخشیدن «تندگویان» در انجمن، حساسیت ساواک را برانگیخت.

 

دانشجویی که 7 ماه کمیته ضدخرابکاری را عاصی کرد

طبق قوانین، هزینه تحصیل دانشجویی که شاگرد اول می شد، به عهده دانشکده بود. قانونی که شامل حال «تندگویان» می شد؛ اما هیچ گاه به او تعلق نگرفت: «با اینکه چهار سال شاگرد اول دانشکده بود؛ اما به دلیل فعالیت های سیاسی و مذهبی اش از این تخفیف محروم شد.» بعد از فارغ التحصیلی، «محمدجواد تندگویان» راهی دانشگاه تهران شد برای کارآموزی؛ اما دل از انجمن اسلامی دانشکده نفت آبادان نِمی کَند و به آن وفادار ماند: ««تندگویان» در رفت وآمدهایی که به آبادان داشت، اعلامیه هم جابه جا می کرد. همین مساله سبب شد، گزارش ها از او به ساواک بالا بگیرد و در نهایت ساواک 7 ماه از او در کمیته ضدخرابکاری با انواع شکنجه ها میزبانی کرد.» 7 ماه سرکردن با ساواک در کمیته، بدون ملاقاتی، با تجربه های تلخی چون کشیدن تمام ناخن ها و سوراخ کردن قوزک پا با مَتهِ بالاخره به سر آمد و مادر «محمدجواد تندگویان» به ملاقات پسر رفت؛ ملاقاتی که لحظات کوتاهش گره خورد با مِهر مادر و پسری. در همین ثانیه ها بود که «محمدجواد تندگویان» از تولد فرزند ارشدش «محمدمهدی» باخبر شد؛ البته بعد از آن  7ماه شوم، «تندگویان» به زندان قصر منتقل شد، برای گذراندن یک سال حبس.

 

از مسافرکشی تا مدیریت کارخانه

بعد از آزادی، «تندگویان» تبعید شد به شیراز؛ مهندسی که دیگر حق کار در صنعت نفت را نداشت: «در تهران مسافرکشی می کرد. بعد از آن هم غیرقانونی رفت رشت.» مَردی از خِطه شمال که «بوشهری» می خواندش و بعدها معاون «تندگویان» شد، در وزارت نفت و همراهی اش کرد در جنگ، در آن روزگاران «تندگویان» را به استخدام کارخانه توشیبا درآورد: «ساواک همیشه او را رصد می کرد تا جایی که در سفری که یکی از بزرگان رژیم پهلوی به شمال داشت، ساواک نامه ای ارسال کرد و از استانداری خواست «تندگویان» در آن برهه در استان نباشد.» تقویم ایران بالاخره به روزگار انقلاب رسید: «در آن دوره که کارگران، مدیران را اخراج می کردند، کارگران توشیبا «تندگویان» را به عنوان مدیر انتخاب کردند.» «تندگویان» فکرهای بزرگی در سر داشت و همان زمان هم به قطع وابستگی می اندیشید. شاید زیر سایه همین تفکرات بود که ما امروز پارس خزر را داریم که از دل همان توشیبا متولد شد؛ البته بدون وابستگی.  

 

 وزیری که 11سال اسارت کشید

تقویم به 9 آبان 1359 رسیده بود. وزیر جوان همراه معاونش و تعدادی دیگر، راهی پالایشگاه آبادان شده بود برای بازرسی و سنجش شرایط؛ اما بدخواهانش گِرای مسیر رفت وآمدش را به بعثی ها لو دادند. دشمن حیله گر هم، وزیر را در مسیر ماهشهر- آبادان به اسارت گرفت؛ هرچند براساس کنوانسیون وین، وزیر نفت ایران دارای مصونیت بود؛ اما رژیم بعث، «تندگویان» را سال ها در اسارت شکنجه داد: ««تندگویان» روحیه قوی و محکمی داشت و همین روحیه سبب شد 11سال از سوی رژیم بعث، شکنجه شود. بعد از یکی، دوسال که از اسارتش گذشت، دیگر به دنبال اطلاعات گرفتن از او نبودند. بعثی ها می گفتند فقط سکوت کن، شعار نده، دعای کمیل و زیارت عاشورا  را  از حفظ نخوان، به اسرا روحیه نده.» کسانی که گذرشان به استخبارات افتاده بود، می گویند زمانی صدای «تندگویان» نمی آمد که یا زیر شکنجه از حال رفته بود یا برای جدا کردن بخشی از بدنش بر اثر شکنجه، راهی بیمارستان شده بود: «در همان سال های ابتدایی اسارت، طحال و یکی از کلیه هایش را از دست داد.»

 

قهرمانی، آرام گرفته در قطعه 72

11سال را در یک بند 6 متری سَر کرد، بدون هم بندی و هم صحبت؛ اما هیچ گاه از باورش کوتاه نیامد: «بعد از جنگ آمریکا در عراق، به روایت اسرای کویتی، «تندگویان» زنده بوده. امیدمان به آزادی بود؛ اما...» سنگدلی بعث تا جایی پیش رفت که بارها خبر کذب شهادت او را منتشر کرد. این در حالی بود که به گفته برخی اسرا، «تندگویان» تا مدت ها پس از شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر زنده بوده. پیکر پاک این مرد وطن، بعد از شناسایی در تاریخ 25 آذر 1370 به طواف عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین بُرده شد و روز 29 آذر در مرز منظریه  -خسروی از سوی صلیب سرخ و هیأت بعثی تحویل هیأت ایرانی شد و در قطعه 72 بهشت زهرا (س) آرام گرفت. «محمدمهدی» پسر ارشد «تندگویان» بر این باور است که عمر کوتاه پدر، عمق زیادی داشت؛ مردی که داشته هایش را برای دفاع از ارزش هایش فدا کرد: «وقتی من به دنیا آمدم، پدر در زندان بود. وقتی خواهر آخرم هم به دنیا آمد، باز هم پدر در زندان بود. ما مشابه او نداریم؛ هم آزاده است، هم جانباز و هم شهید. در بحث ایثارگری هر چه بوده را  به دست آورده است.» 

موزه ای چندمتری از مردی بزرگ

در میانه یکی از این راهروهایی که هنوز هم وحشت را به جان القا می کنند، دری به دنیای محبوس شده «محمدجواد تندگویان» باز می شود. رنگ طوسی مُرده و بی جانِ گذشته، جایش را داده به سفیدی که تا سقف بالا آمده. پرندگان طلایی رنگی به استعاره، روی دیوار قاب شده اند تا نمادی از آزاده بودن «تندگویان» باشند. دیوارها در دو طرف، قابی از شیشه دارند تا موزه ای جمع وجور باشند از عکس ها، نامه ها و... شهید. در میانه سلول چنددرچند متری کوچکِ شهید، ماکتی از پالایشگاه آبادان، دلبری می کند تا تداعی گر وزیری باشد که به وقت حادثه مرد میدان بود.