
سختگیری و نظم در قاب خاطره
مشعل صنعت نفت در تاریخ بیش از یکصد ساله خود، فراز و فرود زیادی را پشت سرگذاشته و بسیاری از کارکنان آن، خاطراتی ارزشمند از این سال های پرتحول دارند. یکی از این خاطرات به سال های آغازین فعالیت صنعت نفت و موضوع آموزش و پیاده سازی آن برمی گردد.
حسن کتیبه، از کارکنان صنعت نفت است که دوران قبل و بعد از ملی شدن صنعت نفت را بخوبی به خاطر دارد. او تکنیسین پالایشگاه آبادان و پس از آن، از مدیران این پالایشگاه بوده که خدمات فنی و تکنیکی زیادی انجام داده و آموخته های خود در دوره های آموزشی خارج کشور را به نحوی درصنعت نفت ایران پیاده کرده است. بخش هایی ازخاطرات او در کتاب «پالایشگاه آبادان؛ آنچه گذشت»، با موضوعاتی چون دوره های کارآموزی، به کارگیری این آموزش ها در پالایشگاه آبادان و همچنین سختی ها ومشقات دوران آموزش، به نگارش درآمده است.این کتاب به همت انتشارات اداره کل روابط عمومی وزارت نفت تهیه و تدوین شده، که در ادامه بخش هایی از این خاطرات را مرور می کنیم.
بخش های زیادی از صنعت نفت، مدیون تلاش کارکنانی است که آموزش آنها در شرایطی سخت و زیرنظر شرکت های خارجی انجام می شد. نکته مهم درباره آموزش ها، آن است که افراد آموزش دیده پس از خروج شرکت های خارجی، آموخته های خود در دوران آموزشی را به دیگر کارکنان منتقل می کردند و این صنعت را در آن شرایط سخت، سرپا و در مسیر توسعه نگه می داشتند.
11 روز طول کشید تا از شیراز به آبادان برسم
تابستان سال ۱۳۲۲ وقتی14ساله بودم، یکی از دوستان پیشنهاد کرد که به آبادان بروم و گفت که در پالایشگاه نفت، به محصلان درس می دهند، آنجا هم کار یاد می دهند و هم حقوق می دهند. یک فرد انگلیسی به نام «باکستر» به شیراز آمده و در پمپ بنزین جاده بوشهر، 2 کیلومتری منزل ما محصل استخدام می کند. آن مرد وقتی دید من گواهینامه نهم دارم و سنم هم مناسب است، برایم توضیح داد که در شبانه روزی آبادان زندگی خواهیم کرد. در آموزشگاه فنی نفت آبادان درس خواهیم خواند و برای یک سال در کارخانه یا کارگاه کارآموزان فنی، نزدیکی شبانه روزی و پس از آن هم در پالایشگاه کار یاد خواهیم گرفت. ابتدای کار هم روزی ۲۰ ریال حقوق دریافت خواهیم کرد. از هفت- هشت نفری که اسم نوشته بودند، تعدادی نیامدند. بعضی دیگر هم گفتند که خانواده موافقت نکرده یا اینکه آنجا گرم است و خلاصه بهانه آوردند. در خانواده ام برای رفتن یا منصرف شدن من، بحث زیادی بود و عده ای موافق و برخی هم مخالف بودند؛ اما من تصمیم خود را گرفته بودم.
رسیدنم از شیراز تا آبادان 11روز طول کشید و مشکلات زیادی داشت: «چند پنکه سقفی در سالن بود و 16تختخواب با تشک نو و ملحفه و متکا در دو سوی آن قرار داشت. گنجه ای بر دیوار پشت هر تختخواب نصب شده بود که باید اثاثیه شخصی خود را در آن جای می دادیم. با توجه به اینکه هوا گرم بود، باید بیرون از این سالن می خوابیدیم. هر دو نفر از ما، تختی را به بیرون از سالن بردیم. به هر کدام پشه بندی دادند؛ چون آبادان مالاریاخیز بود. به هر ترتیب، باید گرما و شرایط کاملا سختگیرانه را تحمل می کردیم.
روز بعد، ما را به اداره استخدام کارگران بردند. به کسانی که شش کلاس سواد فارسی داشتند، شماره ای در کنار نام اختصاری کارآموز مکانیک، مثلا 48.A.M اختصاص می دادند و برای کسانی که کلاس نهم را به پایان رسانده بودند، شماره ای در کنار نام اختصاری کارآموز فنی قرارمی دادند. با این توضیح، شماره من 96.A.T شد. از آن به بعد و برای مدت سه سال، با این شماره شناخته می شدیم. سپس با قبولی در امتحانات آموزشگاه فنی، به درجه کارمندی ارتقا می یافتیم و شماره دیگری به نام شماره کارمندی به ما می دادند که شماره من ۳۷۱۵۱ شد که تا به امروز همراهم مانده است.
پول خدمات را همان اول از حقوق کم می کردند
اوایل شهریور ماه و اوج شرجی هوا بود؛ اما آموزشگاه فنی نفت آبادان، هنوز به دلیل تعطیلات تابستانی فعال نبود. در شبانه روزی به ما وسایل مورد نیاز داده شد؛ اما بعدا فهمیدیم که ۳۰۰ ریالی که را در شیراز به ما داده بودند، همچنین بهای وسایل خواب و غیره را باید بتدریج از حقوقمان در شبانه روزی که روزی 20 ریال بود، برمی گرداندیم.
جمعه ها تعطیل بود و به ما حقوق نمی دادند. در نتیجه به جای یک ماه حقوق کامل، برای ۲۶ روز کار حقوق داده می شد. پرداخت حقوق هم هر دو هفته یک بار بود و به جای ۱۴ روز، ۱۲ روز یا ۲۴۰ ریال پرداخت می شد. غذای شبانه روزی نیز رایگان نبود و برای غذای هر روز باید 13ریال می پرداختیم. بنابراین، ۱۸۲ ریال از حقوق 240 ریالی برای غذا و باقیمانده آن هم برای قسط، لحاف، تشک پشه بند و... هزینه می شد. در یک کلام، وضع طوری بود که پس از طی یک ماه، چیزی حدود ۲۰ تا ۳۰ ریال باقی می ماند که آن هم برای خرید مقداری خرما یا یک زیر پیراهن خرج می شد.
پس از استخدام و گرفتن شماره و کارت شناسایی شرکت، من و دیگر همراهانم را به کارخانه یا کارگاه کارآموزان فنی - که روبه روی شبانه روزی قرار داشت، بردند و با دادن یک دست لباس کار، نحوه سوهان زدن، قلم و چکش در دست گرفتن، اره کشی و غیره را طی هفته ای پنج روز و به مدت یک سال آموزش دادند. در اوایل مهرماه به ما گفتند که برای ثبت نام به آموزشگاه فنی نفت آبادان، واقع در «بوارده شمالی» مراجعه کنیم.
همه کلاس ها به زبان انگلیسی بود
مدتی که در شبانه روزی بودیم، طی روزهای هفته بجز برای کار و کلاس درس، حق بیرون رفتن نداشتیم و تنها صبح های جمعه می توانستیم از آنجا بیرون بیاییم. بعدازظهرهای جمعه هم ورزش اجباری و دسته جمعی داشتیم و عملا هفته ای چهار- پنج ساعت برای کار شخصی و یا خرید می توانستیم بیرون از شبانه روزی باشیم. از ویژگی های شبانه روزی می توان به برخورداری آن از وسایل و امکانات ورزشی مختلف مثل استخر شنا، زمین های فوتبال، بسکتبال، والیبال، تنیس، دو، پارالل، بارفیکس و پینگ پنگ، همچنین کلوب های نجاری، عکاسی، تئاتر و موسیقی، وسایل بادی مانند شیپور، قره نی و... اشاره کرد.
هر روز هفته بجز جمعه ها و روزی هشت ساعت، در کارگاه کارآموزان فنــی کــار می کردیم. ظهرها برای صرف ناهار، یک ساعت به شبانه روزی بازمی گشتیم. تنها زمانی که آب خنک در اختیار داشتیم، هنگام صرف ناهار و شام بود و در بقیه مدت، باید از آب گرم داخل لوله استفاده می کردیم. شرایط به همین منوال بود تا اینکه آموزشگاه فنی نفت آبادان در روز اول مهر گشایش یافت و در سال اول مقدماتی مشغول تحصیل شدیم. جدا از درس فارسی، بقیه دروس به زبان انگلیسی تدریس می شد؛ خواه معلم ایرانی بود و خواه انگلیسی. هفته ای یک روز و سه شب از ساعت ۵ تا ۸ بعد از ظهر سرکلاس می رفتیم. پنج روز دیگر را هم مشغول یادگیری در کارگاه بودیم. درس ها را نیز به مقولاتی مانند ریاضیات، فیزیک و شیمی، نقشه کشی و... خلاصه کرده بودند و تنها در سال اول، کتاب با متن فارسی داشتیم.
عواقب 2 دقیقه دیرتر رسیدن
رعایت وقت شناسی بسیار اهمیت داشت. در شبانه روزی با شنیدن صدای شیپور شب، می خوابیدیم و صبح زود بیدار می شدیم. یک روز که برای صرف ناهار به شبانه روزی رفته بودیم و هیچ یک، ساعت نداشتیم، یکی - دو دقیقه دیرتر به کارگاه برگشتیم و دیدیم رئیس کارگاه که شخصی به نام «کِنون» بود، با چهره ای درهم، جلوی درِ ورودی ایستاده است. وقتی گروه ما را دید، گفت: «بروید منزل»! بعد هم به دلیل دو دقیقه دیرکرد، یک روز از حقوق ناچیز ما کسر شد؛ البته این اتفاق درس خوبی برای ما بود؛ زیرا تا به امروز وقت شناسی را وظیفه خود می دانم.بجز جدایی از خانواده و حضور اندک در جامعه، آنچه ما را با همه امکانات، رنج می داد، نبود میوه بود. نخوردن میوه، بخصوص در سنین نوجوانی باعث کمبود ویتامین های لازم در بدن می شد. در آبادان آن زمان، غیر از خرما، چیز دیگری وجود نداشت؛ زیرا حمل میوه از دیگر نقاط ایران به آبادان، به دلیل خراب بودن جاده ها و نایاب بودن وسیله نقلیه، به هیچ وجه امکانپذیر نبود. در سه سال اولی که آبادان بودم، نه تنها میوه، بلکه تخم مرغ هم ندیدم و تنها با برنج و سیب زمینی و مقداری گوشت و نان – که در آن خرده شن بود و رنگ خاکستری داشت- سر کردیم. با همه اینها، جزو آدم های خوش شانس بودیم؛ چون همه جا بیماری و قحطی بیداد می کرد. قند و شکر جیره بندی شده بود و اقلام ساخت خارج، از شانه سر گرفته تا تایر اتومبیل و کامیون، نایاب بود. پس از یک سال کارآموزی و قبولی در امتحانات، چهار ریال به حقوق روزانه ما اضافه شد. دوباره ما را به اداره کارگزینی بردند و کارت ورود به پالایشگاه تهیه کردند و هریک از ما را به قسمتی از پالایشگاه فرستادند.
ادامه دارد...