
آتش نشان بازنشسته از خاطرات تلخ و شیرین در پالایشگاه آبادان می گوید
40 روز در آتش و گلوله
مشعل حسن صفرنژاد از آتش نشانان پالایشگاه نفت آبادان است که سال ها فعالیت خود را در این حوزه به خصوص در طول جنگ تحمیلی ادامه داده است. اوکه در سال 1354 به استخدام پالایشگاه آبادان درآمده است، درسال 1388 با خاطرات تلخ وشیرین بسیاری بازنشسته شد وحالا درخانه و کنار اعضای خانواده خود، گاهی این خاطرات را مرور می کند. او از جمله آتش نشانانی است که هنگام حمله عراق به آبادان 40 روز در این شهر ماند تا از مردم و پالایشگاه نفت دربرابر آتش دفاع کند. با این آتش نشان بازنشسته گفت وگویی کوتاه کردیم که در ادامه می خوانید.
فعالیت شما در صنعت نفت از چه زمانی آغاز شده است؟
من متولد سال 1332 درشهرآبادان هستم. سال 1354 دربخش انبارهای پالایشگاه نفت آبادان مشغول به کار شدم. در واقع شروع کارم در صنعت نفت از همین زمان است.
چه چیز باعث شد به عنوان آتش نشان در نفت فعالیت کنید.
داستان پیوستن من به آتش نشانی و فعالیت در این حرفه، بسیار متفاوت است از این نظر که اصلا تصمیمی به کار در این حوزه نداشتم. حکایت از این قراراست که درسال 1354 برای اشتغال درنفت درخواست دادم و پذیرفته شدم. پس از انجام مصاحبه های لازم، مصاحبه دیگری با من انجام شد که درآن با توجه به اینکه قد بلند و جوان بودم، به عنوان آتش نشان دراین حوزه انتخاب شدم. همین مسئله سبب شد تا به مدت سه ماه و10روز به اهوازبروم و آموزش های لازم را برای فعالیت درحوزه آتش نشانی فرا بگیرم.
پس از پایان دوره آموزش ازمن خواستند شهرمحل خدمتم را انتخاب کنم و چون آبادانی هستم، بهتر دیدم که آبادان محل خدمتم باشد، اما اینطورنشد و قرار شد در هرجای دیگر به جز آبادان خدمت کنم. همین موضوع موجب شد که به خارگ بروم. چهارسال درجزیره خارگ خدمت کردم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی درسال 1358 به آبادان منتقل شدم وتا سال 1388 درهمین این شهر به عنوان آتش نشان در پالایشگاه آبادان فعالیت کردم.
حضور در جزیره خارگ به عنوان اولین تجربه شما به عنوان آتش نشان چگونه بود؟
زمانی که من و دوستانم درجزیره خارگ به عنوان آتش نشان فعالیت می کردیم، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و ازآنجا که هنوز نیروهای انتظامی برای تامین امنیت جزیره شکل نگرفته بود، برخی کارهای حفاظتی را خودمان انجام می دادیم؛ به گونه ای که معروف شده بودیم به گروه «جوانمرد». پس از حدود چهارسال خدمت در خارگ درسال1358 با درخواست انتقالی من به شهر آبادان موافقت شد و به این ترتیب دوباره به زادگاهم بازگشتم.
با توجه به اینکه خودتان شغل آتش نشانی را انتخاب نکرده بودید، نگاه شما به این حرفه چه بود؟
همان طور که پیش تر اشاره کردم، قبل استخدام رسمی درشرکت پالایش نفت آبادان به صورت پیمانکار در قسمت انبارهای این پالایشگاه کار می کردم. در همان دوره با آتش نشان های پالایشگاه درارتباط بودم و به فعالیت آنها در این حوزه علاقه مند شدم. زمانی که به عنوان آتش نشان استخدام شدم، این اتفاق بسیارخوشحالم کرد و از آن استقبال کردم.
خانواده به این تغییر ناگهانی شغل شما چه واکنشی داشتند؟
آن زمان من متاهل بودم و خانواده ام نیز از این تغییرات بسیارخوشحال بودند؛ البته باید این نکته را هم مد نظر قرار دهیم که دیگر کارمند رسمی صنعت نفت بودم که خود اتفاق بسیار مهمی به شمار می رفت.
حضور شما در آبادان تقریبا همزمان با شروع جنگ تحمیلی بود، خاطره ای از آن دوران دارید؟
زمانی که به آبادان منتقل شدم، هنوز شهرداری آبادان تشکیل نشده بود؛ به همین دلیل تمام خدمات آتش نشانی شهری به وسیله ایستگاه آتش نشانی پالایشگاه آبادان صورت می گرفت. متاسفانه با شروع جنگ تحمیلی، شماری از همکاران خود را از دست دادم. اولین گلوله توپی که به آبادان شلیک شد، به منطقه باوارده اصابت کرد وموجب شد یک مخزن و یک خط لوله آتش بگیرد؛ من و همکارانم به سرعت به محل مورد نظر اعزام شدیم تا آتش راخاموش کنیم.
درهمان روز اول جنگ، متاسفانه یکی از همکاران خود (شهید تنگستانی) که تلاش می کرد آتش مخزن را مهار کند، با گلوله دشمن شهید شد. روزبعد هم یکی دیگر از همکاران (شهیدسامریون) هنگام خاموش کردن آتش، مورد اصابت گلوله آرپیجی قرارگرفت و اوهم به شهادت رسید.
حدود 40 روز بعد از شروع جنگ، در ایستگاه آتش نشانی آبادان حضورداشتیم؛ به سه گروه تقسیم شده بودیم تا بتوانیم آتش را خاموش کنیم. تمام این مدت ازخانواده خود دوربودیم و نگران آنها و آنها نگران ما، زیرا آتش جنگ گسترش یافته بود و آنها محبوربه ترک آبادان شده بودند و من نمی دانستم کجا و در چه وضعیتی هستند. بعد از گذشت 40 روز، با موافقت ستاد آتش نشانی به مرخصی آمدم تا بتوانم خانواده خود را پیدا کنم.
بنابراین شرایط بسیار بدی داشتید؛ هم نگران خانواده بودید و هم باید آتش دشمن را خاموش می کردید.
بله دقیقا همینطوراست که می گویید. به یاد دارم وقتی در ماهشهر بودم، این شهر را بمباران کردند و به دلیل خیلی مهمی باید نزد خانواده ام می بودم، اما آتش جنگ چنین امکانی را از من و دیگر همکارانم گرفته بود و تحت هیچ شرایطی امکان خروج از ماهشهر نبود. از سوی دیگر، نگران خانواده هم بودم؛ چون همسرم باردار بود. ازهمه بدتر این که نمی دانستم خانواده ام پس ازخروج اجباری از آبادان به واسطه دور بودن از آتش جنگ، کدام شهر رفته اند. اصلا شرایط خوبی نبود؛ مدتی به دنبال خانواده گشتم تا این که ازطریق یکی از دوستان مطلع شدم آنها درشیراز اسکان داده شده اند. از دیدن خانواده بسیار خوشحال شدم به خصوص وقتی دیدم پسرم به دنیا آمده است.
چند فرزند دارید؟
شش فرزند دارم؛ چهار پسر و دو دختر هستند و از بین آنها تنها یکی از پسرانم به عنوان آتش نشان درمجموعه نفت فعالیت می کند. هرچند شغل آتش نشانی، سختی های خود را دارد، اما زمانی که پسرم تصمیم به انتخاب این شغل را گرفت او را بسیار تشویق و تاکید کردم که باید جای مرارا بگیرد.
چه زمانی بازنشسته شدید؟
درسال 1388 بازنشسته شدم. نکته ای را بگویم و این که آتش نشانی یک علم است و آتش نشان باید به درستی، این علم را بشناسد؛ آتش را بشناسد و بداند برای هرنوع آتش، چه اقدامی باید انجام دهد؛ به همین دلیل، یک آتش نشان همیشه باید درحال تمرین و مطالعه باشد.
بعد از گذشت سال ها فعالیت در این حوزه، چه تعریفی از آتش نشانی دارید؟
اگر بخواهم از آتش نشانی تعریفی ارائه دهم، این جمله را می گویم که «آتش نشانی عشق است». زمانی که یک فرد شغل آتش نشانی را انتخاب می کند، درواقع همه چیز را از صفر شروع می کند چون قبل از آن، هیچ برداشت ذهنی درستی از این شغل ندارد. زمانی که یک آتش نشان موفق به خاموش کردن آتش می شود، همان لحظه به خود می بالد و از اینکه توانسته است آتشی را مهار کند؛ احساس افتخار می کند، زیرا از جان و اموال مردم محافظت کرده است. همه این مسائل سبب شد که من با افتخار در این شغل فعالیت کنم و بازنشسته شوم.