
گپ و گفتی با همسر یکی از کارکنان صنعت نفت که دستی در هنرهای مختلف دارد
شوق زندگی در میان رنگ ها و حجم ها
مشعل نقاشی، منبت کاری، معرق کاری، خوشنویسی، عکاسی، کارگردانی و بسیاری از هنرهای دیگر در وجود همسر یکی از کارکنان صنعت نفت یکجا جمع شده است. او سختکوشی و شوق به زندگی را از کودکی آموخته و با همیاری و همکاری خانواده و همسر خود توانسته است راه طول و درازی را در هنر بخوبی بپیماید و از پس بسیاری از مشکلات برآید. با خانم معصومه خان محمدی، همسر محمد اکبری، کارمند شاغل در واحد عملیات مرکز انتقال نفت رفسنجان هم سخن شده ایم. شاید باورش سخت باشد؛ اما خانم محمدی نشان داده که واقعا «خواستن، توانستن است». با ما همراه باشید و نگاه هنری، تجربه زندگی و توصیه های فردی و اجتماعی ایشان را بخوانید که کمتر پیش می آید همه آنها در وجود یک فرد جمع شده باشد.
کجا متولد شدید و چه تحصیلاتی دارید؟ همسرتان در چه بخشی از صنعت نفت مشغول به کار است؟
معصومه خان محمدی، همسر مهندس محمد اکبری، کارمند واحد عملیات مرکز انتقال نفت رفسنجان هستم. مدرک کارشناسی ارشد ارتباط تصویری را از دانشگاه تهران گرفته ام و دوره دکترای پژوهش هنر را در دانشگاه الزهرا تهران می گذرانم و به عنوان مدرس دانشگاه و طراح گرافیک فعالیت می کنم. در خانواده اراکی و در محله ای واقع در مرکز این شهر متولد شدم. پدرم کارمند آموزش و پرورش بود و مادرم آموزشگاه خیاطی داشت. در حال حاضر با همسرم و تنها فرزندم ساکن شهرک نفت رفسنجان هستیم.
از کودکی تان بگویید، در چه حال و هوا و فضایی بزرگ شدید؟
بیشتر دوران کودکی ام با برادر بزرگترم که بسیار خلاق است، گذشت. پدرم کارگاهی را در طبقه پایین خانه مجهز کرده و در اختیار من و برادرم گذاشته بود و اجازه داشتیم به شرط رعایت موارد ایمنی، نظافت و نظم کارگاه، از وسایل آن استفاده کنیم. در آن کارگاه، آزادی عمل داشتیم تا با چیزی که دوست داریم، خودمان را سرگرم کنیم، حتی پدرم هر وسیله ای که می خرید، نحوه کار با آن و کاربردش را به ما توضیح می داد. تقریباً تمام طول روز در حال اختراع و اکتشاف در این کارگاه بودیم و چیزهای مختلف می ساختیم؛ البته برخی مواقع خرابکاری هم می کردیم، به طوری که گاه کنجکاوی های کودکانه ما در مورد وسایل برقی موجب می شد برق محله برود یا بعضی مواقع لباسمان را به اشتباه با میخ به تخته ها وصل می کردیم، یا بر اثر بی تجربگی گاه چسب به موهایمان می چسبید و... همه این تجربه ها و شیطنت ها، موجب شد در همان دوران، کار با لحیم و دستگاه جوش، دریل کاری و... را یاد بگیریم که همه اینها بعدها در ساخت ایده هایم بسیار به من کمک کرد.
کار هنر را از کجا آغاز کردید و چه کسی شما را تشویق کرد؟
با حمایت همیشگی پدر و مادرم، در تمام دوران نوجوانی تا زمان کنکور هر تابستان به سراغ یک هنر رفتم و انواع و اقسام کلاس های هنری را تجربه کردم و تقریباً در کنار درس و مدرسه، اوقات فراغتم در آموزشگاه های هنری مختلف سپری شد. از کودکی شب ها والدینم، قصه های قرآنی و کتاب «قصه های خوب برای بچه های خوب» و داستان هایی از کتاب «داستان و راستان» و بُهلول برایمان تعریف می کردند. همیشه در منزلمان موسیقی سنتی پخش می شد. رادیو، کتاب و موسیقی همراه همیشگی ما بود. پدرم توجه ویژه ای به ما داشت، او شاعر بود و حدود 40 جلد دفتر شعرش را برای ما به یادگار گذاشته است. شعرهایش واقعاً دلنشین بود و گلچین اشعار ایشان را یادداشت می کردم. همیشه حامی و مشوقم بود و به من پیشنهاد رفتن به کلاس خط را داد تا بتوانم اشعار را خوشنویسی کنم. از 12 سالگی دوره های خط و خوشنویسی را گذراندم و در همان جا بود که تابلوهای رنگ روغن زیبای روی دیوارهای مؤسسه خوشنویسی، موجب شد به نقاشی رنگ روغن علاقه مند شوم.
نقاشی را از چه سنی آغاز کردید و طرح های خود را چگونه الهام می گرفتید؟ آیا نمایشگاهی در این زمینه برگزار کرده اید؟
از حدود 14 سالگی در کلاس های طراحی و نقاشی رنگ روغن شرکت کردم و بتدریج تابلوهایم مورد استقبال قرار گرفت و مهمان دیوارهای خانه های خانواده و فامیل شد و چند نمایشگاه گروهی و انفرادی هم برگزار کردم. اوایل از روی الگو کار می کردم و سفارش هایی که می گرفتم، بیشتر طبیعت بی جان و نقاشی های رئال(واقعی) بود؛ تصاویری از منظره، گل و... که عامه پسند بودند. تا جایی در نقاشی پیش رفتم که در دوران دبیرستان، 15 تابلو از مرکز هلال احمر شهر اراک برای تزیین دیوارهای داخلی اداره سفارش گرفتم و بعدها حدود 60 تابلو کشیدم که بیشتر آنها را در نمایشگاهی که برپا کردم، به فروش رساندم و درآمد بسیار خوبی برای یک دختر دبیرستانی بود.
در کنار مادر چه هنرهایی آموختید؟
بزرگترین درسی که مادرم به من داد، صبوری، پرانرژی و پرانگیزه بودن در زندگی بود. خیاطی را هم در کنار مادرم آموختم، بیشتر لباس های دوران کودکی ام هنر دستان مادرم بود؛ لباس هایی تابستانی و بافت های زمستانی. معمولاً مادرم را همراهی می کردم و با حوصله مِتدهای برش، دوخت و بافت را برایم توضیح می داد. دوره های خیاطی را به طور کامل آموزش دیدم و مدرک آن را گرفتم؛ البته باید اعتراف کنم که استعدادی در بافتنی نداشتم و شال گردن هایی که می بافتم، بیشتر شبیه گلابی می شد(با خنده). حالا سال هاست که بیشتر لباس های اداری، مجلسی و لباس های داخل منزل خودم و پسرم، یا پرده و تزیینات منزل را می دوزم و از این کار لذت می برم.
می دانیم که در زمینه هنر منبت کاری و معرق کاری نیز دستی دارید. در مورد این دو هنر و خلق آثاری که داشتید، توضیحاتی بفرمایید؟
از طریق یک آموزشگاه هنری با هنر منبت کاری، معرق چوب، میناکاری و سفالگری آشنا شدم و مدتی به آموختن این هنرها پرداختم و زیر نظر برخی استادان، شاگردی کردم و آثاری هم در زمینه منبت و معرق داشتیم که بیشتر در کشورهای عربی و حاشیه خلیج فارس به فروش رسیدند. بیشتر کارهای دست ساز، منبت کاری آیات و احادیث روی چوب بود که به صورت افقی و کشیده به عنوان سردر، کاربرد داشت.
چه شد که به عکاسی روی آوردید و آیا در این زمینه نمایشگاهی برگزار کرده اید و در جشنواره ای هم شرکت داشته اید که مقام آورده باشید؟
یکی از زیرشاخه های گرافیک، عکاسی است. من این هنر را از واحد درسی دوران دانشجویی آغاز کردم. همیشه سعی کردم زاویه دید و نگاهم به موضوعات را متفاوت کنم و چند نمایشگاه دانشجویی عکاسی با دانشجویان برگزار کردیم که چند مقام کشوری، استانی و دانشجویی در این زمینه دارم؛ البته بعد از اینکه مدرک عکاسی را از سازمان فنی وحرفه ای گرفتم، به فکر تأسیس آتلیه افتادم؛ اما به این دلیل که آن زمان دانشجوی تهران بودم و آتلیه در اراک واقع بود، ناگزیر حضور دائمی در آتلیه نداشتم. به همین دلیل به صورت شراکتی آتلیه عکاسی تأسیس کردم. همکارم کارهای عکاسی را انجام می داد و کار طراحی آلبوم و چاپ آنها با من بود و تابستان ها تمام وقت در آتلیه مشغول بودم.
گویا به عنوان استعداد برتر هنری استان مرکزی شناخته شده اید و در هنر هفتم هم ورود کرده اید؟
در اوایل دهه 80 صداوسیمای اراک فراخوانی برای جذب استعدادهای هنری داد. پس از قبولی در آزمون اولیه و گذراندن دوره های مقدماتی، پیشرفته و تکمیلی، موفق به اخذ مدرک کارگردانی شدم و در چند پروژه اجرا و نمایش همکاری داشتم و به ایفای نقش پرداختم و همچنین دوره های گویندگی و فن بیان را سپری کردم. در چند مورد طراحی صحنه تئاتر هم کار کردم. همچنین تعدادی اثر تذهیب داشتم و سال های قبل هم سنتور می نواختم. چند سالی است که به دَف علاقه مند شده ام؛ اما به دلیل مشغله های کاری، فرصت تمرین و پیشرفت چندانی نداشتم.
اهل ورزش هم هستید؟ چه رشته ای را دنبال می کنید؟
برای شادابی و سلامت، روزانه حداقل نیم ساعت نرمش و یوگا انجام می دهم. در نوجوانی هم در رشته تنیس و کاراته کار می کردم.
در رشته تخصصی تان تدریس هم می کنید؟ در چه دانشگاه و مقطعی؟
از سال 89 تدریس را آغاز کردم و اولین تجربه ام در دانشگاه دولتی اراک و دانشگاه صنایع دستی اراک رقم خورد؛ البته سال های قبل از آن در آموزشگاه های آزاد، نرم افزارهای گرافیکی را آموزش می دادم. یادم می آید در سال های اول تدریس، شب ها تا صبح به مطالعه می پرداختم تا در برابر سؤالات دانشجویان بازنمانم. از همان سال اول، دانشجویان استقبال خوبی از نحوه تدریسم داشتند و نام من در بین مدرسان خوش درخشید و همین موضوع سبب شد از سوی سایر دانشگاه ها و مراکز آموزشی دعوت به همکاری شوم. پس از آن در دانشگاه واحد فرهنگ وهنر اراک به عنوان مدرس تمام وقت دعوت به همکاری شدم و چند بار لوح سپاس مدرس نمونه را از دانشگاه دریافت کردم. در تمام این سال ها، تدریس در دانشگاه های دولتی و آزاد، علمی وکاربردی و غیرانتفاعی در مقطع کاردانی، کارشناسی و کارشناسی ارشد را در شهرهای تهران، اراک، خمین و رفسنجان تجربه کردم و استاد راهنمای بیش از 300 عنوان پایان نامه مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد بودم که مقالات برگرفته از برخی این پایان نامه ها در بسیاری از نشریات داخلی به چاپ رسیدند. از زمانی که ساکن شهر رفسنجان شوم، کارم را با تدریس در دانشگاه علامه جعفری آغاز کردم و در حال حاضر مدیریت گروه گرافیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد رفسنجان را به عهده دارم.
اگر نمی توانستید در این رشته تحصیلات عالی داشته باشید، باز هم شرایط موفقیت در این رشته فراهم بود؟
حتی اگر فرصت تحصیل هم فراهم نمی شد، زمینه کاری فراوانی در این رشته دارم که می توانستم از آن کسب درآمد کنم.
گرافیک را به عنوان زمینه کاری اصلی فعالیتتان از چه سنی و در کجا آغاز کردید؟
رشته تحصیلی ام در دبیرستان ریاضی وفیزیک بود و همیشه جزو دانش آموزان برتر کلاس بودم و با اصرار خانواده، کنکور ریاضی شرکت و حتی رتبه دوم کشوری را کسب کردم و در دانشگاه تهران، رشته کامپیوتر پذیرفته شدم؛ اما این رشته با حس کنجکاوانه من و روحیه هنری ام سازگار نبود. با وجود مخالفت های خانواده، از دانشگاه انصراف دادم و دوباره در کنکور هنر شرکت کردم و با رتبه تک رقمی در رشته گرافیک پذیرفته شدم. خانواده، بویژه پدرم همیشه در وادی هنر از من حمایت کرد؛ اما جَو حاکم بر آن زمان، پیشرفت را فقط در رشته های پزشکی و مهندسی می دید و تحصیل در هنر را معمولاً موفقیت آمیز نمی دانست. در حالی که یاد گرفته بودم علاقه، جزو شروط اولیه موفقیت است و اینکه هرکسی برای رسیدن به خواسته اش باید تلاش کند و حتی گاهی باید بجنگد. اکنون از انتخابم بسیار راضی هستم. شاید اگر رشته ریاضی را ادامه می دادم، چندان موفقیتی به دست نمی آوردم و این روحیه ریسک پذیری ام به دوران کودکی و آزادی عملی که داشتم، بازمی گردد. از زمان ورودم به دانشگاه و آشنایی ام با گرافیک، سراغ هر کسب تجربه ای در این زمینه رفتم. از شاگردی در آتلیه عکاسی گرفته تا تدریس پاره وقت در آموزشگاه های فنی و حرفه ای و شرکت در انواع سمینارها و کارگاه های هنری. در تمام 4 سال دوره کارشناسی و در کنار کلاس های دانشگاه، به کسب مهارت های گرافیکی جدا از دانشگاه پرداختم و این موجب شد رتبه اول گروه دانشگاهی باشم و سهمیه ورود به مقطع کارشناسی ارشد را بدون کنکور بگیرم.