ماجرای پودر مشکوک

و یک صندوق

احمد کعبي فلاحيه- زماني خرمشهر براي صنعت نفت، اهميت كمتري از آبادان نداشت؛ اگر چه پالايشگاه نفت و اسكله هاي صادراتي نفت در آبادان بود، اما بسياري از تاسيسات و دفاتر شركت نفت و از همه مهم تر تشكيلات و اسكله هاي گمركي كه دروازه ورود كالاها و از جمله كالاهاي مورد نياز صنعت نفت، به كشور بود، در اين شهر قرار داشت. مطلب زير خاطره اي است از دوران تسلط انگليسي ها بر نفت ايران و زماني كه آنها نيازهاي خود را از مسير خرمشهر به كشور وارد مي كردند.

***

 خانه ما در نزديکي اسكله خرمشهر و در ميان نخلستان هايي سرسبز قرار داشت؛ خانه اي نسبتا بزرگ كه 6 برادر و خواهر، با زن و فرزندانشان در آن زندگي مي كردند. در واقع فاصله اين خانه با اسکله هاي بندر، بسيار نزديک بود. آن قدر نزديک که سوت کشتي هاي کوچک و بزرگي که از آنجا مي گذشتند، به راحتي شنيده مي شد و تصور اينکه کشتي هاي بزرگ، لبريز از مواد غذايي گوناگون در آنجا لنگر مي اندازند و کلي جنس و کالا خالي مي کنند، برايم بسيار هيجان انگيز بود. حوالي سال 37 بود. پدرم يك روز صبح زود و قبل از طلوع آفتاب، پس از اين كه مثل هميشه دوچرخه اش را باد كرد، به طرف محل كارش كه يكي از بنزين خانه ها يا همان پمپ بنزين هاي خرمشهر بود، به راه افتاد. مسير او از باغات و نخلستان هايي مي گذشت كه نهر هاي متعددي در آن جاري بودند. اين نهرهاي كوچك به صورت کانالي از شط جدا شده و از آنها براي آبياري زمين ها و مرتع هاي كشاورزي استفاده مي شد. گاهي نيز اشياي شناور در شط وارد اين نهرها مي شدند، مثل تايرهاي (لاستيك هاي) كوچك و بزرگ، كارتن ها و جعبه هاي خالي و حتي گاهي قوطي هاي كنسرو و غذاي مصرف نشده و به اصطلاح «آك» كه به طور تصادفي از كشتي هاي باري به داخل آب سقوط كرده بود و در نتيجه نصيب مردمان بومي مي شد كه آنها را يافته بودند.

به هر حال، پدرم آن روز صبح در حالي كه با دوچرخه عازم محل كارش بود، ناگهان متوجه يک شي شناور مشکوک در آب شد. خوب که دقت کرد، ديد يک جعبه چوبي نسبتا بزرگ است. از آنجا كه خودش هم مکانيک بود، حدس زد كه شايد يک جعبه پيچ و مهره خارجي است كه از كشتي هاي باربري به داخل آب سقوط كرده است! (به قول مولانا هرکسي از ظن خود شد يار من!)

اما نزديك تر كه شد، با ديدن جعبه اي كه مكعبي به ابعاد تقريبي يك متر در يك متر بود، نظرش عوض شد، چون جعبه اي با اين ابعاد چنانچه حاوي اشياي فلزي بود، قاعدتا بايد در آب فرو مي رفت. به هر حال فكر كرد که نبايد وقت را تلف كند و بايد آن صندوق چوبي مشکوک را نجات دهد! دوچرخه را به كناري انداخت و بسرعت دست به كار شد؛ اما بيرون كشيدن چنين شي سنگيني براي او ممكن نبود، از اين رو تصميم گرفت، جلوي حركت آن صندوق را در آب بگيرد تا دور نشود و براي بيرون كشيدن آن به سراغ نيروي كمكي برود. با استفاده از تكه هاي سنگ و چوب در آن اطراف همين كار را كرد. با خود انديشيد که بايد بسرعت به خانه بر گردد و كمك بياورد؛ چون هر لحظه ممکن بود ديگران سر برسند و خودشان صندوق را نجات دهند!! وقتي پدرم به خانه برگشت، هنوز خيلي از اهالي خانه از خواب بيدار نشده بودند. او دو تا از برادرهايش را صدا زد و با هم به سراغ صندوق رفتند. در يک چشم به هم زدن با استفاده از طناب و قلاب و ... صندوق را از آب گرفتند و کشان کشان به خانه آوردند. صندوق چوبي را وسط حياط خانه گذاشتند، از هيبت صندوق به نظر مي آمد كه بايد چيز مهمي داخلش باشد. تازه در آنجا بود كه توجه همه به نوشته هاي انگليسي روي صندوق جلب شد. يكي از عموهايم كه كمي با انگليسي ها كار كرده و با زبان آنها آشنايي داشت، سعي كرد نوشته هاي حک شده روي صندوق را بخواند. پس از مقداري تلاش گفت که نوشته: «ميد اين انگلند!» فکر کنم توي انگليس درستش کردن!

پدرم فورا جواب داد: ها...چشم بسته غيب گفتي! چه فرقي مي كنه كجا درست شده، مي خوام بدونم داخلش چيه؟!

پدرم خواست ديلمي بياورد و در صندوق را باز كند كه عموي بزرگ ترم گفت اول اجازه بده آبهاي روي آن خشک شود. ممکن است آب به داخل صندوق سرازير شود و محتويات آن را ضايع کند. با اين حرف، اطرافيان بدنه صندوق را خشک كردند. بعد ديلم آوردند و در حالي كه نفس ها در سينه حبس شده بود، پدرم آهسته و با ظرافت، قسمت بالاي صندوق را شکافت. چند لحظه بعد ورقه آلومينيومي ضخيمي پديدار شد. همه از تعجب خشکشان زد. بي بي كه تازه از ماوقع خبردار شده و به جمع حاضران پيوسته بود، با اضطراب گفت: يكي در حياط رو ببنده، شايد يهو سروکله همسايه ها پيدا شد! اون وقت بگيم اين صندوق رو از كجا آورديم؟ پدرم نگاهي به بي بي كرد و گفت: بي بي، مگه چه شده؟ چرا شلوغش مي كني! بعد دوباره نگاهش را به ورقه ضخيم آلومينيومي دوخت و گويي كه فكري به نظرش رسيده باشد، گفت: بايد احتياط كنيم، شايد يك جور مواد شيميايي در آن باشد. ممکن است در هوا پخش شود و مسموم شويم. با اين هشدار و با راهنمايي عمو، تصميم گرفته شد ابتدا يک سوراخ کوچک در ورقه آلومينيوم ايجاد و اگر اتفاقي نيفتاد، شکاف بازتر شود.

همه از صندوق فاصله گرفتند و پدرم به آهستگي سوراخ کوچکي در ورقه آلومينيومي ايجاد کرد. خوشبختانه هيچ بو يا گازي متصاعد نشد، در نتيجه بقيه به آرامي به صندوق چوبي نزديك شدند. پدرم آهسته پوشش آلومينيومي را کنار زد. ناگهان پودر زرد رنگي پديدار شد که بار ديگر ايده شيميايي بودن محتويات صندوق، نگراني را به دل همه انداخت. بي بي هشدار داد كه كسي به آن دست نزند؛ اما پدرم كه صورتش را جلو برده بود، با احتياط پودر زرد رنگ را بو کشيد و گفت: نه، فكر نمي كنم ماده شيميايي باشد. بيشتر شبيه يك پودر خوراكي است، اما نمي دانم چيست.

عمويم گفت: بهتر است برويم سيد عدنان را بياوريم. او از اين چيزها سردر مي آورد. سيد عدنان سال ها در يکي از باشگاه هاي نفت كار مي كرد و با كالاهاي انگليسي آشنايي داشت.

پدرم گفت: الان ساعت هفت صبح هست. زن زائو که نداريم! ... صبر کنيد آفتاب كمي بالا بياد.

با اينکه همه بسيار كنجكاو بودند، با اين حرف موافقت كردند. به هر حال اين صندوق مشكوك، آنها را از كار روزانه و معمول شان انداخته بود و بايد منتظر سيد عدنان مي شدند. در اين فاصله دو تا از عمه هايم هم هرکدام با يک قابلمه بزرگ در دست به جمع پيوستند تا اگر چيز به درد بخوري در صندوق بود، سهمشان را بگيرند!

زمان به کندي مي گذشت و حدود ساعت هفت صبح، يكي از عموهايم براي آوردن سيد عدنان به خانه او كه در همان نزديكي ها بود، رفت. زياد طول نكشيد كه صداي سيد عدنان به گوش رسيد: ...يا الله...يا الله... و بالاسر صندوق رسيد. ابتدا با كفگيري كه بي بي برايش حاضر كرده بود، مقداري از پودر را گرفت و بعد لبخندي زد و در حالي كه به نوشته انگليسي روي جعبه اشاره مي كرد، گفت: اين «يولک پاودِر» است، يعني پودر زرده تخم مرغ و نوشته ميد اين اِنگلند، يعني در انگلستان درست شده.

عموي بزرگم با تعجب پرسيدند: خب... حالا به چه كار مي آد؟!

سيد عدنان با خونسردي گفت: وارد كردن تخم مرغ کار سختيه، چون به خاطر گرما زود خراب مي شه. براي همين انگليسي ها زرده تخم مرغ رو به صورت پودر خشک در مي آرن و مي فرستن اينجا. ما توي آشپزخونه باشگاه نفت، با اينها نيمرو و کيک درست مي کنيم. بعضي وقت ها هم با اضافه كردن چيزاي ديگه، غذاهاي مختلف مي پزيم!

حضار با تعجب پرسيدند: پس خوردنيه!؟

سيد عدنان با تکان دادن سر به همه اطمينان داد که مي توانند با خيال راحت از آن نوش جان كنند!

بعد از اينكه ماجرا به خوبي و خوشي ختم شد، عموي بزرگم از جايش بلند شد و کاسه بزرگي را پُر از اين پودر زردرنگ کرد و با احترام به سيد عدنان داد.

بعد از رفتن سيد عدنان، تمامي محتواي صندوق انگليسي، بين ساکنان خانه تقسيم شد و صندوق مشكوك، به مدت يك سال مصرف تخم مرغ تمامي اهالي خانه را تامين كرد!

 

قدمت چاووش ها

شهرام ناظري، خواننده معروف و جهاني کرمانشاهي است که در بيشتر آثار خود، از اشعار مولانا بهره برده است. او بيش از 40 آلبوم موسيقي دارد که چند آلبوم آن با نام «چاووش» با قطعاتي متفاوت ادامه دار شده و آهنگسازي بيشتر آنها را با مرحوم محمد رضا لطفي، پرويز مشکاتيان، هوشنگ کامکار و حسين عليزاده انجام داده است. اين آلبوم هاي چاووش از مجموعه هاي قديمي ناظري است که در بسياري از آنها با محمد رضا شجريان همخواني دارد.

 

ببخش

بــريــده سـخن گـفتنم را ببـخش                          پــرش هاي پـلـك تـرم را بـبـخـش

تــنــم لــرزه بــي اراده گــرفــت                          تـنـش هـاي بـال وپـرم را بــبـخـش

دلــم راه گــم كــرده انـدر پي است                       گــلــي جــز تــو بــويـيدنم را ببخـش

كــه اين فصل زرد جدايي خطاست                        گــل مــن خــطـا كـردنـم را بـبـخـش

ســرودم مــن ايــن نــامه پر ز درد                       بـدون تــو ايــن بــودنــم را بـبــخش

سياوش نوروزي / پالايشگاه نفت امام خميني (ره)شازند

 

اسرار درياچه

مستند «اسرار درياچه»، به عنوان يکي از فيلم هاي برتر در جشنواره بين المللي سينما حقيقت معرفي شد. اين فيلم که به تهيه کنندگي و کارگرداني آرمين ايثاريان ساخته شده، به معرفي منطقه باستاني تخت سليمان و مراحل اکتشاف درياچه و رسيدن به اعماق و رويارويي با شگفتي هاي دفن شده در ژرفاي آن مي پردازد و فيلمبرداري و فضايي که در اين فيلم ايجاد شده، هيجان و جذابيت محيط را چند برابر مي کند. در واقع کارگردان با توجه به سختي و پيچيدگي منطقه اي که در آن فيلم را ساخته، از پيشرفته ترين تکنولوژي هاي روز سينما در تصوير برداري هاي هوايي با برد بالا و نيز گاه تصويربرداري در اعماق ژرف آبها (که خود شخصا آن را انجام داده) استفاده کرده و همين موضوع، اين فيلم را متفاوت کرده است.

 

پروانه و پيله كرم ابريشم

شكاف كوچكي روي پيله كرم ابريشمي ظاهر شد.مردي ساعت ها به تلاش پروانه براي خارج شدن از پيله نگاه كرد.

پروانه دست از تلاش برداشت.به نظرمي رسيد خسته شده و نمي تواند به تلاش هايش ادامه دهد. او تصميم گرفت به اين مخلوق كوچك كمك كند.با استفاده از قيچي، شكاف را پهن تر كرد.پروانه به راحتي از پيله خارج شد. اما بدنش كوچك و بال هايش چروكيده بود.مرد به پروانه همچنان زل زده بود و انتظار داشت پروانه براي محافظت از بدنش بال هايش را باز كند، اما اينطور نشد. در واقع پروانه مجبور بود بقيه عمرش را روي زمين بخزد و نمي توانست پرواز كند. مرد مهربان پي نبرده بود كه خدا محدوديت را براي پيله و تلاش براي خروج را براي پروانه به وجود آورده. به اين صورت كه مايع خاصي از بدنش ترشح مي شود و او را قادر به پرواز مي سازد. بعضي اوقات تلاش و كوشش تنها چيزي است كه بايد انجام بدهيم.اگر خدا آسودگي را بدون سختي براي ما مهيا كرده بود، در اين صورت فلج شده و نمي توانستيم نيرومند باشيم و پرواز كنيم.

    

 

همينگوي خبرنگار

بسياري از مردم و مخاطبان کتاب ، ارنست همينگوي را به عنوان يکي از مشهورترين نويسندگان جهان مي شناسند؛ اما شايد بسياري ندانند که همينگوي خبرنگار هم بوده است. کتاب «همينگوي خبرنگار» شامل يک سوم از مقاله هاي چاپ شده اين نويسنده در روزنامه ها و مجله هاي مختلف بين سال هاي 1920 تا 1956 است. اين کتاب در پنج بخش با نام هاي «خبر نويسي: 1920-1924»، «اسکواير: 1933- 1936 »، «جنگ هاي داخلي اسپانيا: 1937- 1939»، «جنگ جهاني دوم:1941-1944» و «پس از جنگ ها: 1949-1956» تدوين شده است.  همينگوي در سال هاي آغاز کار نويسندگي و کمي پيش از سال 1931، در نامه اي خطاب به لوييس هنري، منتقد و کتاب شناس مي نويسد: «مطالبي که براي روزنامه ها نوشته ام... ربطي به نوشته هاي ديگرم ندارد؛ چون داستان اين نوشته ها چيز ديگري است... اين اولين حق هر نويسنده دست به قلمي است که خودش انتخاب کند چه مطالبي را چاپ کند و چه مطالبي را چاپ نکند. اگر شما از آن دسته نويسندگاني هستيد که از راه کسب مهارت نويسندگي، نوشتن براي روزنامه ها، نوشتن مطلب براي رساندن آن به ضرب الاجل و نه مطلبي براي همه ادوار، امرار معاش مي کنيد، ديگر کسي حق ندارد در لابه لاي نوشته هاي ژورناليستي شما کند و کاو کند و مطالبي را بيرون بکشد که از آنها بر ضد بهترين آثار غير ژورناليستي تان استفاده کند.»

ويليام وايت در اين کتاب مي نويسد: «چنين ديدگاهي در تمايز قايل شدن ميان آثار داستاني و مطالب منتشر شده در روزنامه ها از سوي يک نويسنده، کاملاً منطقي است. با اين وجود همينگوي بيش از 40 سال نويسندگي، دقيقاً از همان مطالب ژورناليستي براي نوشتن داستان هاي کوتاه خود بهره مي گرفت. او پيش تر مطالبي را که براي روزنامه ها و مجله ها نوشته بود، برداشته و بدون کوچک ترين تغييري به عنوان داستان کوتاه در قالب مجموعه داستان چاپ مي کرد.

 نويسنده اين کتاب ويليام وايت است و کيهان بهمني آن را به فارسي برگردانده و نشر ثالث نيز آن را منتشر کرده است.