يادي ازشمس و مولوي  در آستانه « روز مولانا » حیلت رها کن عاشقا

در آسمان شعر و ادب فارسي چند ستاره درخشان ترينند و اگر بناي عشق و عرفان را ملاک بگذاريم، جلال الدين محمد بلخي معروف به مولانا درخشان ترين ستاره است. مولانا شاعر قرن هفتم و زاده بلخ است و در قرن هاي مختلف او را به عناوين مختلفي مثل «مولانا خداوندگار»، «مولوي رومي» و «ملاي رومي» خوانده اند؛ از شاعراني که آوازه نام و آثار او به همه دنيا رسيده و آثارش به زبانهاي مختلفي ترجمه شده است و گفته مي شود از بيش از 200 سال قبل تاکنون اين آثار به زبان هاي ديگر درآمده است و بسياري از متفکران و بزرگان ادبي دنيا روي آثار مولانا بررسي داشته اند.

مولانا در سالهاي عمر خود آثار زيادي برجاي گذاشت که « مثنوي معنوي»، «غزليات شمس»، «رباعيات»، «فيه ما فيه»،«مکاتيب»و «مجالس سبعه» مهمترين آنها و همان طور که آشکار است، بسياري از اين آثار تحت تاثير ورود فردي به نام «شمس» در زندگي اوست. مولانا سفرها و اتفاقات زيادي در دوران زندگي خود دارد، اما داستان آشنايي مولانا با شمس و تاثيراتي که شمس در زندگي او گذاشت، حديثي مفصل دارد.

هر چند که مولوي در طول زندگي شصت و هشت ساله خود با بزرگاني همچون محقق ترمذي، شيخ عطار، کمال الدين عديم و محي الدين عربي حشر و نشرهايي داشته و از هر کدام توشه اي براندوخته ولي هيچکدام از آنها مثل شمس تبريزي در زندگيش تاثير گذار نبوده تا جايي که رابطه اش با او شايد از حد تعليم و تعلم بسي بالاتر رفته.

انسان مولانا ، انساني والاست

مولانا انسان را در ميانه جبر و اختيار تعبير مي کند و انسان موجودي آزاد است که خليفه خدا در روي زمين است. آزادي مهم ترين جوهري است که در ذات همه انسان ها وجود دارد و يکي از شاخصه ها و ويژ گي هاي بارز آدم هاست. «انسان» آثار مولانا آزاده اي است که به نيروي انديشه و تفکر خويش انتخاب مي کند و به کشف روابط اشيا و هستي دست مي زند، اما نگاه مولانا به آزادي، وسيله اي براي کشف خلاقيت هاي بشر است؛ وسيله اي که او را اجازه مي دهد به هر دريچه اي سرک بزند و با کشف رموز هستي همان گونه که بهتر مي داند، بينديشد و زند گي کند. او در گوشه اي از آثار خود مي گويد: «اي برادر تو همه انديشه اي/ مابقي خود استخوان و ريشه اي» اما مولانا براي انسان در جايگاهي برتر و منزه تر از عقل و آزاد انديشي، حاکميت «دل» را مطرح مي کند. مولانا انسان را به مراتب بزرگ تر از اين صفت ها مي داند و دل را آيينة تمام نمايي مي داند که مي تواند تجلي گر تمام رموز و اسرار هستي باشد.

شمسي که مولانا شناخت

محمد بن علي بن ملک داد تبريزي ملقب به شمس الدين يا شمس تبريزي از صوفيانِ ايراني هم دوره با مولانا است که مريدان او مجموعه اي از گفته هاي او را به نام «مقالات شمس تبريزي» گردآوري کرده اند. شمس عادت به نوشتن نداشت و گفته هاي او را مريدانش مي نوشتند؛ از اين رو جز آنچه در مقالات شمس آمده، بايد او را در نوشته ها و اشعار مولانا شناخت. رابطه اي را که ميان شمس و مولانا در اين سال ها به وجود آمده بود، افسانه مريدي و شاگردي و يا حداقل عدم تطابق اين روابط با معيارهاي عادي و شناخته شده بشري دانسته اند. همان سان که قدما نتوانستند به راز پيوند معنوي مولانا و شمس واقف شوند، معاصران و امروزيان نيز در تحليل اين رابطه چيزي براي گفتن ندارند و برخي نيز ره افسانه زده اند. بيشترين درکي که از اين ارتباط برجاي مانده اين است که اگر مولانا آن کرامات دروني را نداشت، اثر و نوري را که شمس بر جانش گذاشت، جذب نمي کرد و اين گونه اشعار و کلماتش جهانگير نمي شد. شمس در بياني مي گويد: «چون به سوي کعبه نماز مي بايد کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند، گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از ميان حلقه بگيري، نه سجود هر يکي سوي همدگر باشد؟ دل خود را سجود کرده اند.»شمس تربيت سالکان مستعد را وسيله اي براي تزکيه و تکميل خود مي دانست. بنابراين رابطه شمس و مولانا بر خلاف پندار عامه رابطه اي يک جانبه نبود بلکه هر دو بر يکديگر اثر گذاشتند.