روايتي از دلاوري هاي کارکنان صنعت نفت در هشت سال دفاع مقدس از مناطق جنگي جنوب تا مراکز انتقال نفت

اعظم محمدشفيع زاده- شهريور 59 بود که جنگ آغاز شد. سردار خود خوانده قادسيه، شيپور جنگ را نواخت و وعده فتح تهران را در عرض يک هفته داد و ادامه سخنراني خود را به ايراد آن از ميدان آزادي تهران موکول کرد. اما زهي خيال باطل که تار و پود ايراني را با غيرت و حميت سرشته اند و غيور مرداني از منطقه جنوب شرق همانطور که حفظ و حراست از خطوط لوله انتقال فرآورده هاي نفتي را بر خود فرض مي دانند و در به جريان انداختن اين فرآورده ها در رگ هاي حياتي اين شريان در سراسر کشور نقش انکار ناپذيري ايفا مي کنند و براي نايستادن از حرکت مراکز انتقال نفت به عنوان قلب تپنده اين شريان ها از هيچ تلاشي فروگذار نکرده اند، در هشت سال دفاع مقدس نيز شيران روز بودند و پارسايان شب. مرداني که اين روزها در مرکز انتقال نفت منطقه جنوب شرق شرکت خطوط لوله و مخابرات با همه خاطرات و زخم هاي آن روزها همچنان در سنگري ديگر، مسئوليت هاي مهمي دارند و به مناسبت اين روزها، هرچند کوتاه پاي صحبت هاي آنان نشستيم.

از خودم شرمنده شدم

مسعود بيات- متصدي خدمات ورزشي و رفاهي است که در زمان جنگ 19 سال بيشتر نداشت و نظام وظيفه خود را در مناطق جنگي گذراند. 21 ماهي که براي او يک روز گذشت و خاطراتي که همراه هميشه او هستند. محور عملياتي مهران و دهلران مناطقي بودند که جاي پاي او را ثبت کردند و او که نسبت به پرچم ايران حساسيت خاصي دارد و تاب تحمل ديدن دست درازي به سرزمين را نداشت آنجا ماند تا دست دشمن را از تعرض به خاک و وطن خود کوتاه کند. او از آن دوران مي گويد: وقتي نيم ساعت از زماني که همسنگرت بايد بر مي گشت گذشته و هنوز نيامده مطمئن مي شديم براي او اتفاقي افتاده و همين موضوع حس انتقام را از دشمني که بهترين رفقايت را از تو گرفتند و پر پر کردند،در تو زنده مي کرد. هنگامي که در ارتفاعات کوه کله قندي در محاصره نيروهاي دشمن بودم، 15 ترکش ناخوانده به دستانم برخورد کرد. زماني که براي معالجه به بهداري رفتم، از خودم شرمنده شدم، وقتي ديدم يکي بر اثر اصابت خمپاره دست يا پا و يا يکي از اعضاي بدن خودش را از دست داده بود. زخم من در برابر عظمت روح آنها قابل مقايسه نبود.

بيات از «گردان جندالله» نام برد که براي مقابله با جريان هاي ضدانقلاب همچون کومله آموزش ديده بود و گفت: عضويت در اين گردان به معناي پذيرش شهادت بود چون هر لحظه بايد منتظر اتفاقي غيرمنتظره مي بوديم.

او از رويارويي نزديک خود با شهيد صياد شيرازي برايمان گفت که چه ميزان فرمانده خاکي، با ابهت و دوست داشتني بوده است.

تاثير عميق يک شهيد

عبدالملک منيرزاده- فرزند خطه آبادان و کارمند ارشد مرکز انتقال نفت نائين که 16 ماه در جبهه هاي جنگ بوده است، مي گويد: «حدود 18 سال که به ميدان جنگ رفتم. در خانواده مذهبي با تفکرات اسلامي آشنا شدم و در جريان جنگ هم در عمليات ثامن الائمه، قدس و والفجر هشت حضور داشتم و از همان دوران هم مجروحيت شيميايي بر تن دارم.» در خاطراتش از شهيدي به نام حسين هژبرافکن نام مي برد که تأثير عميقي بر او گذاشت.

نيمه بدن در برف

عليرضا عابدي- رئيس مرکز انتقال نفت يزد 9 ماه افتخار حضور در مناطق جنگي را دارد و در مناطق فاو، کردستان و شلمچه نيز حضور داشته است. عابدي در 15 سالگي به ميدان جنگ مي رود و از خاطرات آن روزها مي گويد: بار اول با دوست همکلاسيم شهيد حسين حسيني به جبهه اعزام شدم و پس از طي دوره آموزشي، نيروها را تقسيم کردند و من از حسين جدا افتادم. من را به فاو و حسين را به منطقه عملياتي کربلاي 4 اعزام کردند و در همين عمليات روح حسين از قفس تن جدا و ملکوتي شد. در مرور خاطرات ياد سرماي شديد کردستان افتاد که در آن شرايط رزمندگان بايد عمليات مي کردند و براي آنکه بدنشان با آن شرايط سازگار شود هر روز در حالي که تا نيمه بدن آنها در برف فرورفته بود پياده روي مي کردند تا به حدي که بر اثر شدت سرما انگشتانشان يخ مي زد و قادر به حرکت نبود و شعله هاي چراغ يخ دستانشان را باز مي کرد! نتيجه اين تمرين هاي سخت آن شد که توانستند در عمليات بيت المقدس 2 به پيروزي برسند.

طعم جانبازي

جان محمد حسن پور- کارمند مرکز انتقال نفت يزد هم مثل همرزمان خود نوجواني 16 ساله بوده که ابتدا به عنوان امدادگر هلال احمر در جبهه ها حضور داشت و بعد از طريق خدمت مقدس نظام وظيفه راهي جبهه شده و در دسته مخابرات گروهان لشگر 28 سنندج و جزاير مجنون حضور داشته است. او در ادامه از حضورش در عمليات بدر و اينکه در آن زمان مقام معظم رهبري نيز از مناطق جنگي بازديد کردند، گفت. از اينکه در همان عمليات، طعم جانبازي را چشيد و شيميايي شد. او همچنين از خاطرات حضور در جبهه غرب و مريوان گفت و اينکه همزمان بايد در دو جبهه با صدام و کومله و دموکراتها مي جنگيدند. او که در دسته بهداري تحت عنوان امدادگر مشغول بود با افتخار از خاطره اي تعريف مي کند که با آمبولانس به مريوان رفته و پيکر چهار شهيد را به عقب بازگردانده بود؛ در حالي که آتش دشمن سهمگين بود. حسن پور به عمليات قادر اشاره مي کند که در آن بر اثر اصابت گلوله تانک پرده گوش او پاره شده و ترکش نيز پاي چپش را مجروح کرد و به ياد مي آورد که در همين عمليات بيش از يک روز کامل در محاصره دشمن بعثي بودند. حسن پور از خاطراتي برايمان گفت که با چه مشقت هايي تن بي سر يک شهيد را به پايين کوه رساندند و با آمبولانس به عقب برگرداندند تا يک مادر شهيد چشم انتظار جسد فرزندش نماند.

کشور را با خون نگه داشتيم

حسن ظلي-  باغبان فضاي سبز منطقه اصالتا اهل شاهرود است و از سال 1370 در منطقه خدمت مي کند. در 18 سالگي دل به جنگ مي زند و تا پايان جنگ لباس جنگ را از تن بيرون نمي آورد. مي گويد: پس از دوره هاي آموزشي به تيپ 12 قائم سمنان در منطقه شوش دانيال اعزام شديم و از جمع 1800 نفري، 13 نفر را جدا کردند و به اهواز و موقعيت ولي عصر(عج) فرستادند و اين همزمان با آغاز عمليات کربلاي 5 بود. در اهواز سه روز آموزش کار با قايق به ما داده شد و بعد ما را به جزيره مجنون براي سکانداري قايق فرستادند. قرار بود مکان هايي که خودرو نمي توانست حضور پيدا کند در نقش آمبولانس مجروحان و شهدا را به پشت خط و بهداري صحرايي منتقل کنيم. مي گويد: سال 66 در جزيره مجنون عراقي ها قايقي را که سوار بوديم، با آر پي جي زدند و در همان خط دشمن به اين طرف خط نارنجک پرتاب مي کرد و از سه طرف آتش روي رزمندگان مي ريختند. ديگر در فکر اسارت بودم اما تا جايي که توان داشتم، مقاومت کردم و حتي نيروي کمکي خود را نيز نجات دادم و به عقب برگشتيم، وقتي رسيديم رزمندگان به شوخي مي گفتند برايتان فاتحه خوانده بوديم (با خنده). او مي گويد: هر دو برادرم به افتخار جانبازي نائل آمدند و يکي از آنها که 13 سالگي داوطلبانه در جبهه ها حضور يافت، قطع نخاع شده است و قادر به حرکت نيست. زماني که به ژاندارمري براي ثبت نام مراجعه کردم در برابر پرسش مسئول ثبت نام که چرا مي خواهي به جنگ بروي؟ گفتم: بايد بروم انتقام برادران خود را از عراقي ها بگيرم، در مورد شهداي همرزم خود ياد خاطره اي افتاد و گفت: 25 نفر از خط شکنان سکاندار همرزم ما شهيد شدند، شهدا در همه زمينه ها با ما متفاوت بودند حتي با ماهايي که همرزم آنها نيز بوديم فرق داشتند، نماز خواندن و رفتارهايشان متفاوت بود. از شهيد محمود حسيني مي گويد و اينکه نيم ساعت از آخرين خداحافظي او نگذشته بود (گفته بود اين آخرين خداحافظي من با توست) که با تير دوشکا سر از تنش جدا شد. او دلش مي گيرد از اينکه ياد شهدا کم رنگ شده است و اين را بزرگترين درد خود عنوان مي کند. ظلي شاهد حمله منافقان در سال 67 و تصرف جاده اهواز-خرمشهر بوده است که هواپيماها از بالاي سر حمله مي کردند و تانک ها از روي زمين در حال پيشروي بودند و مي گويد: اما ما ايستاديم و مقاومت کرديم و هشت سال مملکت را با خون نگه داشتيم.

در گوشه گوشه هشت سال حماسه رزمندگان اسلام خاطراتي ثبت است که اگر روي کاغد نيايد، آيندگان ما را بازخواست مي کنند که چرا اين ميراث گرانبها را ثبت و ضبط نکرديم؛ از اين رو در هفته دفاع مقدس و در تقارن با اين ايام مي نگاريم تا دنيا بداند چگونه هشت سال دست خالي در مقابل ارتشي متشکل از 83 کشور جانانه جنگيديم تا ذره اي از خاکمان را واگذار نکنيم.

 اکنون با تغيير ميدان جهاد در صنعت نفت مشغول خدمت هستيم و در پاسداشت منافع ملي کشور ذره اي ترديد به دل راه نمي دهيم. ما مرد ميدانيم؛ هر کجا مي خواهد، باشد، از مناطق جنگي جنوب تا جوار مراکز و تأسيسات انتقال نفت.

یادگاری هایی در تن

محمود فلاح- مسئول حراست مرکز انتقال نفت يزد نيز هم بيست ساله بود که 21 ماه از دوران جواني خود را در جبهه هاي حق عليه باطل و در عمليات هايي همچون بيت المقدس، محرم، والفجر مقدماتي، تک عراق در پاسگاه زيد و خط پدافندي فکه حضور داشت. او از شهيد علي اصغر زارع به عنوان همرزم و همسنگر خود به نيکي ياد مي کند و از آن دوران يادگاري هايي در تن دارد. ترکشي که در ران پاي چپ او قرار دارد و همچنين تير مستقيمي که به کتف چپش اصابت کرد. او شهيد شدن محمود پاگردکار و علي اصغر زارع را که از دوستانش بوده اند، جزء خاطرات تلخ خود مي داند.