از تنهایی تان لذت ببرید

بسیاری از ما در ساعاتی از روز، روزهایی از هفته، ماه و سال تنها هستیم. تنهایی برای انسان امروز در خانواده، محیط کار و جامعه، به امری اجتناب ناپذیر تبدیل شده است و مسئله مهم این است که چقدر با تنهایی کنار می آییم، چقدر می توانیم از آن لذت ببریم و آن را مدیریت و کنترل کنیم. روان شناسان لذت بردن از تنهایی را جزو مهارت های شخصیتی قرار داده اند و در صورتی که افراد بتوانند از این مهارت بهره ببرند، متوجه اهمیت بودن در کنار خانواده و دوستان هم خواهند شد. همه ما در بسیاری از فضاهای شخصی و عمومی و البته فضاهای کاری تنها هستیم و این تنهایی می تواند فرصتی برای انجام کارهای زیادی باشد؛ به شرط اینکه بخواهیم از تنهایی لذت ببریم. در این مطلب به روش هایی برای استفاده درست از اوقات تنهایی اشاره می کنیم:

اگر در خانه تنها هستید، برای خودتان چالش مراقبت از بدن تان راه بیندازید، ماسک زیبایی با میوه و سبزیجات درست کنید. این موضوع زن و مرد نمی شناسد، پس آقایان فکر نکنند که خطاب این گزارش فقط خانم ها هستند.

برنامه منظمی برای تماشای فیلم ها و سریال ها بگذارید و مطمئن باشید که این علاقه مندی چنان شما را چنان جذب می کند که بعدها وقت بیشتری را به آن اختصاص خواهید داد. در شرایط امروز هم اگر به اینترنت دسترسی داشته باشد، می توانید بسیاری از سریا ل ها و فیلم های داخلی و خارجی روز را آنلاین و بدون ذخیره کردن ببینید.

یادتان باشد که «تنها بودن» به خودی خود اتفاق بدی نیست و نباید تنها بودن را با ضداجتماعی بودن یا گرایش به افسردگی یکی دانست. بسیاری از ما در میانه ساعات و روزهای شلوغ و پرکار از اتفاق ها، آدم ها و حتی حضور اعضای خانواده خود خسته می شویم و نیاز داریم که زمانی را برای خودمان تنها باشیم و اندازه این تنهایی و استفاده از آن، اهمیت زیادی دارد.

 اتفاقات روزانه یا آنچه را در سر دارید، در دفترچه ای بنویسید. نوشتن، حجم زیادی از آنچه را در فکرتان است، سبک می کند و بیرون می ریزد و بیشتر می توانید با خودتان تنها باشید و آرامش بیابید.

* با خودکار سفید یا سیاه یا مداد رنگی طرح هایی ریز و درهم را هدفمند یا بدون هدف نقاشی کنید. دقت در پر کردن این نقاشی های آماده یا دست ساز خودتان، وقت زیادی می گیرد و سرتان را گرم می کند؛ درست مثل زمانی که به درست کردن یک پازل اختصاص می دهید و سرگرمتان می کند. علاوه بر این ها می توانید با کاغذهای باطله اطرافتان، کاردستی درست کرده و به محیط زیست کمک کنید.

وقتی تنها هستید، خیلی از کارها را می توانید انجام دهید تا خود واقعی تان باشید، برای رسیدن به خود واقعی تان همه سعی و خطایی را که لازم است، انجام دهید. به عنوان مثال اگر امکانش برای تان فراهم است، در محیط خانه تان بزنید. زیر آواز و صدای تان را تست کنید؛ البته سعی کنید هندزفری در گوش تان قرار ندهید تا به این وسیله، اعتیاد پیدا نکنید.

تنهایی حتما نباید در فضای دربسته و سر بسته باشد. اگر پای راه رفتن و شرایط سفر دارید، سبک سفر کنید تا خود را در میانه زندگی اجتماعی دیگران ببینید و به دل طبیعت پناه ببرید، ضمن اینکه تنهایی تان را می توانید با آنهایی که دوستشان دارید، پر کنید؛ اما دقت کنید که هر کسی نباید تنهایی شما را پر کند.

در کنار همه اینها اگر وقت کافی و منظمی دارید، برنامه باشگاه و ورزش بگذارید. ورزش در هر شرایطی انرژی های منفی را دور می کند و حتما در فضای باشگاه، پارک و... می توانید با دوستان جدیدی آشنا شوید.

شنیدن انواع پادکست ها و خواندن کتاب به هر دو شکل شنیداری و مکتوب و انواع موسیقی های کلاسیک، پاپ و بدون کلام در هر شرایطی بهترین توصیه است؛ زیرا هیچ گاه تکراری نمی شود و شما را به عمقی می برد که حتما آرامتان می کند.

درست است که وقتی تنها هستید، وقت و زمان هم دست خودتان است؛ اما نباید خواب در اولویت برنامه هایتان باشد. خواب تسکین خوبی برای آرامش بیشتر است؛ اما اگر بدون برنامه و در ساعاتی که لازم است، فعال باشید بخوابید، بی خوابی می تواند برنامه بدن و روح و روانتان را به هم بریزد.

 

مرا مخواه ازین بیش ناامید

 سـتـاره دیــده فــرو بـسـت و آرمـیـد بـیـا                شـراب نـور به رگ های شب دوید بیا

ز بـس بـه دامـن شـب اشـک انتظارم ریخت                 گـل سپـیده شکفت و سحر دمید بیا

شــهـاب یــاد تـو در آسـمـان خـاطـر مـن                پیـاپی از هـمه سـو خطّ زر کشید بیا

ز بـس نـشـسـتم و بـا شب حدیث غم گفتم                 ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بـیا

بــه وقـت مـرگـم اگـر تـازه مـی کنی دیدار               به هوش باش که هنگام آن رسـید بیا

بـه گـام هـای کـسان می برم گمان که تویی              دلـم ز سـینه برون شد ز بس تپید بـیا

نیـامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت                 کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امـید خـاطـر سـیـمـین دل شـکسته تـویی                  مـرا مـخـواه ازیـن بـیـش نـاامید بـیا

 سیمین بهبهانی

 

از تک آهنگ تا آلبوم

آلبوم موسیقی «ایران من» با آواز همایون شجریان و آهنگسازی سهراب پورناظری هفته آخر مرداد در تالار وحدت تهران رونمایی شد. این اثر شامل قطعاتی چون «ایران من»، آوازِ «راه بى پایان»، «خوب شد»، «قلاب»، «مرگ اسفندیار»، «ابر بهار» و «اسفند، نوروزخوانی و نوروز» است. در آخرین تجربه مشترکِ همایون شجریان و سهراب پورناظری از اشعارِ شاعرانی چون فردوسی، سعدی شیرازی، خواجه شمس الدین محمد، اسحاق انور، پوریا سوری و اهورا ایمان بهره گرفته شده است. نوازندگانِ سازهای غربی نیز در این اثر حضور داشته اند که از جمله آنان می توان به استفانی بیبو، سارا چازین، تینگ نینگ هو (ویلون اول) فیلیپ برزینا، کیتلین مک شری، کشی الیوت (ویلون دو)، سمسون ون لون، جیمز جافه، گابریل بیستلین (ویلون سل)، رابرت مک کارتی (کنترباس) و کاتلین اسمیت ـ فرانکلین (فرنچ هورن) اشاره کرد. همایون شجریان، برخی قطعه های این آلبوم همانند «ایران من» یا «خوب شد» را به صورت تک آهنگ پیش تر در کنسرت های خود اجرا کرده بود که با استقبال زیادی مواجه شد.

 

تصویر اعتیاد دخترانه

در نگاه اول به فیلم، «خون بازی» داستان تکراری اعتیاد را نشان می دهد و اعتیاد دختر جوان، مخاطب را متاثر می کند، اما در ادامه فیلم، وقتی بیتا فرهی برای نجات دخترش از این وضعیت خود را به هر دری می زند، دیگر مخاطب نمی تواند داستان زندگی مادر را کنار بگذارد. تلاش های مادر برای نجات یک انسان که دختر اوست، او را به قهرمان داستان تبدیل می کند. سارا می خواهد تا زمانی که نامزدش از سفر برمی گردد، اعتیاد خود را ترک کند و این همان تصمیم سخت زندگی او و مادرش است.   رخشان بنی اعتماد، این فیلم را در سال 1385 ساخت و همانند فیلم های دیگر خود، محور فیلم را بخشی از زندگی یک زن در نقش یک مادر گذاشت و بخوبی توانست این هدف را اجرایی کند؛ البته بدون شک بازی بیتا فرهی (مادر) و باران کوثری (دختر) در این اثرگذاری نقش مهمی داشته است. خون بازی در همان سال جوایز متعددی را از آن خود کرد و باران کوثری، بازیگر نقش اول زن جشنواره فیلم فجر سال 86 شد.

 

این درد به حساب نیامد

چند روزی است از  سالگرد ورود پر افتخار آزادگان به میهن می گذرد؛ روزهایی که طعم شیرین آن برای همه ایرانیان چشیدنی شد؛ اما سالگرد آغاز یکی از سهمگین ترین و طولانی ترین جنگ های قرن بیستم نیز هستیم. از 26 مرداد تا 31 شهریور راه زیادی نیست. گفتیم 31 شهریور و یاد آن روز دهشتناک افتادیم؛ روزی که مجنون افسارگسیخته ای به اشاره بدخواهان ایران به وطن مان یورش آورد و هشت سال دفاع مقدس ایرانیان رقم خورد. خاطرات پیش روی شما روایت عبدالحمید محمدی از کارکنان ابزار دقیق منطقه دالان شرکت نفت مناطق مرکزی است که برای «مشعل» ارسال شده و  بخش سوم آن از نظرتان می گذرد. 

دوستش او را محکم گرفته بود و می گفت چرا می خواهی بروی و او می گفت این مسلمان است، آیا او را نجات ندهم و تلاش می کرد خود را نجات دهد و وارد میدان مین شود. بالاخره مسیری را به من نشان داد و گفت از این مسیر برود و من چهار دست و پا رفتم و هنوز دو سه قدم نرفته بودم که عراقی دیگری آمد و گفت نه برگرد، اینجا همه اش مین است. من برگشتم و از هوش رفتم. چند دقیقه بعد به هوش آمدم و متوجه شدم مرا از میدان مین بیرون آورده اند. دیدم یکی مهربانانه تلاش می کند مرا بغل کند. فکر کردم شاید نیروهای خودی هستند و خط را پس گرفته اند؛ ولی چشم هایم که باز شد، دیدم همان سرباز عراقی است. با پای راستم که سالم تر بود، کمک کردم و پشت سرباز عراقی سوار شدم. او اسلحه اش را به دوستش داد و با هم به سوی خط عراق حرکت کردیم. از میدان مین گذشتیم و به سنگر عراقی ها رسیدیم. عراقی ها پتویی آوردند و مرا در میان آن گذاشتند تا به عقب انتقال دهند. از میان سیم خاردارها به عقب تر آمدیم. به سنگرهای اجتماعی آنها رسیدیم. سربازان عراقی دور من نشستند و سعی می کردند با من صحبت کنند. یکی از آنها دست در جیب من کرد و جانماز کوچکی را که داخل جیبم بود، درآورد. درون جانماز یک قرآن جیبی و مهر کوچکی بود. همه از اینکه داخل جیب من قرآن است، خوششان آمده بود، ولی معلوم بود بعضی از آنها از مهر خوششان نمی آید، حتی بعضی می خواستند مهر را پرت کنند؛ ولی سربازان دیگر مانع شدند. من بشدت تشنه بودم. با اشاره به آنها فهماندم که آب می خواهم و آنها رفتند و پارچ آبی آوردند. من حریصانه می خواستم آب بخورم؛ اما سربازی که آب آورده بود، می گفت لا موزین (نه خوب نیست). من اشاره کردم آب را روی سینه ام بریزد و او ریخت. چند لحظه بعد دوباره آب خواستم و او پارچ دیگری آورد.

  مقدار کمی از آن را در دهانم ریخت و بقیه اش را روی سینه ام و سومین پارچ آب را هم آورد و همان مراحل تکرار شد. یک جیپ آمد تا مرا به پشت جبهه انتقال دهد. بین راه هر جا ماشین می ایستاد، عراقی ها دور جیپ جمع می شدند و با من صحبت می کردند. سن همه آنها بالای 25 سال بود و یکی دو نفر هم سن من دیده می شد. خط دوم عراق مرا به سنگر بزرگی بردند که سنگر بهداری آنها بود. مرا بیهوش کردند، وقتی به هوش آمدم، دیدم پوتین هایم را درآورده اند و پاهایم را باند پیچی کرده اند. با خون خودم به برانکاردی که داخلش بودم، چسبیده بودم. شب شده بود و همان جیپ منتظر من بود. مرا عقب جیپ گذاشتند و عقب تر بردند. به جایی رسیدیم که تعداد زیادی آیفا آنجا بود. سرباز راننده جیپ، مرا به دو سرباز تحویل داد و رفت. شب بسیار تاریک بود. من از سربازها خواستم مرا خلاص کنند، ولی آنها می گفتند نه تو به بیمارستان می روی. ناراحت نباش. بالاخره یک آیفا آمد و مرا با برانکارد داخل آن گذاشتند و دو سرباز هم دو طرف من نشستند. آیفا به بصره رسید. خواستم بلند شوم و بصره را نگاه کنم، ولی نتوانستم. یکی از سربازها کمک کرد و مرا نشاند. بعد سر مرا روی زانویش گذاشت و من خیابان های بصره را نگاه کردم. آیفا به جایی رسید که تعداد زیادی از اسرا را به آنجا آورده بودند. آنجا یک زمین بسکتبال بزرگی بود و دورتا دور آن فنسی به ارتفاع چهار متر بود. زمین آن هم سیمانی بود. من انتظار داشتم مرا با دقت از آیفا پیاده کنند و داخل فنس کنار بقیه اسرا ببرند؛ اما این خیالی بیش نبود. در واقع نظام بعثی از شیعیان و افراد معارض عراقی در جبهه ها استفاده می کرد و افراد بعثی جای شان در منطقه امن پشت جبهه بود. دو نفر دو طرف برانکارد را گرفتند و مرا به داخل قفس، کنار مجروح های دیگر بردند. همانطور که ایستاده بودند، برانکارد را برگرداندند و من را  با صورت روی زمین سیمانی انداختند؛ البته آنقدر مجروح بودم که درد حاصل از برخورد را اصلا به حساب نیاوردم.

به اطرافم نگاه کردم. با چند پروژکتور قوی محوطه کاملا روشن بود. درون محوطه تعداد زیادی اسیر بود. حدود 300 نفر. اسرا را به دو دسته تقسیم کرده بودند، اسرای سالم و اسرای مجروح. به اسرای مجروح هراز گاهی حدود نصف استکان آب می دادند؛ ولی اسرای سالم گاهی مقداری کتک می خوردند. بعضی از مجروح ها ناله می کردند. کنار بسیاری از آنها لکه خونی غلیظ دیده می شد. من هنگامی که پایم را بلند می کردم، می دیدم که از آن خون می ریزد.

ادامه دارد...