زميني ها به دنبال زميني ديگر مي گردند

دوست داريد  به سفر بي بازگشت برويد؟

چندی پیش سالگرد 60 سالگی ناسا بود؛ مجموعه ای علمی، تحقیقاتی و اجرایی که افق های جدیدی از دنیای ناشناخته را پیش روی جهان کوچک ما باز کرده است. 29جولای روزی است که سازمان فضایی آمریکا در سال ۱۹۵۸ آغاز به کار کرد و از آن زمان تاکنون، این مجموعه توانسته اکتشافات مختلفی در فضا انجام دهد، فضانورد به ماه بفرستد، تلسکوپ هابل را بسازد و کاوشگرانی را به دل سیاه فضایی که ناشناخته مانده، بفرستد.

درباره زمينه شکل گيري ناسا دلايل مختلفي وجود دارد، از رقابت با شوروي سابق در جريان جنگ سرد تا رقابت هاي علمي و پيشتازي هاي ماجراجويانه؛ اما اين اتفاق نتيجه هر دليلي که بود، براي آينده زمين مفيد واقع شد. در واقع اتحاد جماهير شوروي سابق نخستين ماهواره فضايي جهان به نام اسپوتنيک (Sputnik1) را در سال 1957 (12 مهر 1336) به فضا پرتاب و آمريکايي ها را نگران کرد. شوروي در نوامبر 1957 (12 آبان 1336) دومين فضاپيماي اسپوتنيک را هم به فضا فرستاد. وزارت دفاع آمريکا، ضرورت تشکيل يک سازمان فضايي غيرنظامي را احساس کرد و سناي آمريکا، قانون تشکيل سازمان ملي هوانوردي و فضايي آمريکا (National Aeronautics and Space Administration) به اختصار ناسا (NASA) را به تصويب رساند. در اين سال ها فضانورداني که زمين و ماه را از فاصله اي دورتر از ما ديده و لذت برده بودند، اولين تصاويرشان را ارسال کردند و شگفتي ها شروع شد. نيل آرمسترانگ و باز آلدرين، فضانوردان آپولو (11) نخستين مرداني بودند که روي ماه راه رفتند و تصاويرشان را فرستادند و از آن به بعد، تحولات و پيشرفت هاي زيادي در اين عرصه شروع شد. در دهه 1980 ميلادي از لباس هاي Extravehicular Mobility Unit به عنوان يونيفرم فضانوردان در پياده روي هاي فضايي رونمايي شد و هنوز هم از اين لباس استفاده مي شود. ناسا و مجموعه هاي تحقيقاتي مرتبط با آن، تحقيقات و بررسي هاي مختلفي را روي انسان و حيوان در فضا داشته اند. يکي از آخرين پروژه ها که هنوز هم ادامه دارد، پروژه مطالعه تاثيرات فضا روي انسان است. اسکات کلي و برادر دوقلويش يکي از داوطلباني بودند که در تحقيقات ناسا درباره تاثير فضا بر بدن انسان شرکت کردند. کلي در مدت شش ماهي که در فضا بود، از طريق صفحه شخصي خود در اينستاگرام تقريبا هر روز تصاوير زيبايي از قسمت هاي مختلف زمين را همراه با توضيحاتي براي مخاطبان خود به اشتراک مي گذاشت؛ تصاويري که با استقبال زيادي مواجه مي شد و رسانه هاي اجتماعي زيادي در ايران و کل دنيا از آن استفاده مي کردند. نتايج اين تحقيق روي اسکات کلي و برادر دوقلوي او که در زمين مانده بود، نشان داد که زندگي در فضا روي ژن هاي انسان تغييراتي ايجاد مي کند. چهره اسکات در برگشت از فضا تغييراتي داشت که برادر دوقلوي او روي زمين نداشت و اين تغييرات حداقل در ظاهر، فرضيه ها را تاييد مي کرد. آزمايش هاي اسکات کلي و برادر دوقلوي او مارک کلي نشان داد که پس از بازگشت اسکات از فضا، قد او حدود 5 سانتي متر بلندتر شده است. همچنين «تلومرها» که کارشان توالي هاي اساسي از ژنوم انسان بوده و کوتاه شدن آنها با پير شدن فرد رابطه مستقيم دارد، بلندتر شده اند. علاوه بر اين، به گفته محققان بسياري از ژن ها فعال يا غيرفعال شده اند که برخي از آنها تا چند هفته پس از بازگشت به زمين هنوز به روال عادي برنگشته اند. اين تغييرات، آن فرضيه هاي قديمي و معروف درباره زندگي ديگرگونه در فضا را قوت مي بخشد؛ فرضيه هايي که مي گويد زندگي انسان در فضا مي تواند به گونه اي ديگر باشد و يا گونه هاي ديگري از موجودات که ممکن است در فضا باشند، شرايط جسمي و بدني متفاوتي دارند.

  سه ايراني شجاع در ليست سفر بي بازگشت

  يک شرکت تحقيقاتي - فضايي غير انتفاعي، با فراخواني که از همه نقاط دنيا امکان مشارکت داشت، پروژه مسافران سفر بي بازگشت به مريخ معروف به «مارس وان» را کليد زده. گفته مي شود که براي اين سفر پر خطر و البته بسيار گران، بيش از 200 هزار نفر ثبت نام کردند که در پايان سومين مرحله انتخابي، نام 100 نفر از کشورهاي مختلف دنيا اعلام شد و نام سه ايراني هم در اين ليست است. در مصاحبه انتخابي اين افراد، محققان آگاهي آنها از خطرات پيش ِ رو، روحيه جمعي و انگيزه آنان را ارزيابي کردند. سعيد قندهاري، الهه نوري و صادق مدرسي از ايرانياني بودند که نام شان در اين ليست ديده مي شود. سعيد قندهاري 34 سال دارد، کارشناس ارشد فيزيک از ايران و کارشناس ارشد روابط بين الملل و حقوق بشر از نيوزيلند است و در حال حاضر هم در نيوزيلند زندگي مي کند. الهه نوري 21 سال دارد و دانشجوي معماري است، اما به نجوم و اخترشناسي علاقه مند است. صادق مدرسي30 سال دارد و زيست شناسي خوانده است. طبق اعلام اين موسسه غير انتفاعي درباره پروژه مارس وان، از بين اين 100 نفر در مرحله بعد 40 نفر و در نهايت 24 نفر براي سفر نهايي به مريخ انتخاب خواهند شد و از سال 2025 هر دو سال يکبار يک گروه چهار نفره به مريخ اعزام خواهند شد. در اين مدت هم آموزش و تمرين اين فضانوردان آغاز  مي شود که تا سال 2024 طول خواهد کشيد. در تجربه هاي قبلي فرستادن انسان به مريخ، انسان در کپسول يا محفظه اي مخصوص قرار گرفته است. «دنيس تيتو» ميلياردري است که به عنوان اولين توريست فضايي به مريخ رفته و بازگشته است. اين سفرها، تجربه هايي با ريسک بسيار بالاست که احتمال بسيار دارد بازگشتي نداشته باشد. به همين دليل به «سفر بي بازگشت» معروف شده است؛ سفري که ممکن است مسافران آن هيچ گاه فرصت تعريف کردن و بازگويي اتفاقات خاص و هيجان انگيز آن را پيدا نکنند.

 

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

 از تـو بـگذشـتم و بگـذاشتمت با دگران  رفـتـم از کـوي تو ليکن عقب سرنگران

ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي  تـو بـمان و دگـران واي به حال دگـران

 مـي روم تا که به صاحب نظري بـاز رسـم مـحرم مـا نبود ديـده کـوتـه نـظـران دل چـون آيـنه اهـل صـفا مـي شـکنند          که ز خود بي خبرند اين ز خدا بي خبران

دل من دار که در زلـف شکن در شـکنت يـادگـاريست ز سر حلقه شوريده سران

گل ايـن بـاغ به جز حسرت و داغم نفزود لاله رويا تـو ببخشاي به خونين جـگران

ره بيـداد گـران بـخت من آموخت تو را    ورنـه دانـم تـو کـجا و ره بـيداد گــران

سـهل باشـد هـمه بگذاشتن و بـگذشتن   کـايـن بـود عـاقبت کار جهان گـذران

شـــهـريـارا غــم آوارگــي و در بـدري   شـورهـا در دلم انگيخته چون نوسفران

شهريار

 

شنيدن «شب که نسيم مي وزد»

بي شک «محمد معتمدي»، يکي از استعدادهاي درخشان موسيقي ايران است. اگر خواننده هر هفته «مشعل» باشيد، حتما متوجه شده ايد که بارها آلبوم يا تک آهنگ هاي اين خواننده جوان را معرفي کرده ايم. پرداختن به آثار اين خواننده خوش صدا به نوعي حمايت از موسيقي ايراني است. او بعد از چهار سال قطعه موسيقي «شب که نسيم مي وزد» را منتشر کرد.

خواننده موسيقي ايراني، درباره اين قطعه  نوشته است: «قطعه شب که نسيم مي وزد، تجربه متفاوت من است که چهار سال پيش خلق شد؛ تجربه اي که تلاش دارد با الهام از برخي حالت ها و گردش ملودي هاي دستگاه راست پنجگاه، قطعه اي مدرن و مردم پسند خلق کند با شعري زيبا از بهمن محمدزاده. گوش دادن و دانلود آن براي همه مردم ايران مجاز است. اميدوارم دوست داشته باشيد.»

 

به ديدار تنگه «ابو قريب»

شايد بهتر باشد براي معرفي اين فيلم، کمي درباره «تنگه ابو قريب» بدانيد.ابوقريب در نزديکي دشت عباس و جاده انديمشک- دهلران، سرزميني است که در دوره هاي پاياني جنگ، دستخوش دگرگوني هايي شد؛ ولي چون در دوره هاي پاياني جنگ بود، توجهي در خور به آن نشد. بهرام توکي، کارگردان فيلم، به بخش هايي از تاريخ دفاع مقدس پرداخته که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اين فيلم، مجالي است که بتوانيم با ديد بهتري، سال هاي پاياني جنگ را مرور کنيم. سال هايي که به نظر مي رسد جنگ پايان يافته، در صورتي که در جايي به نام «ابوقريب» هنوز پابرجاست و هموطنان ما در آن روز ها اجازه تعرض دوباره دشمنان به خاکمان را ندادند. اگر به فيلم هاي دفاع مقدس علاقه مند هستيد، تماشاي اين فيلم متفاوت از ديگر فيلم هاي دفاع مقدس را پيشنهاد مي کنيم.

 

نياييد، اينجا ميدان مين است

اين روزها در آستانه سالگرد ورود پر افتخار آزادگان به ميهن هستيم؛ روزهايي که طعم شيرين آن براي همه ايرانيان چشيدني شد؛ اما در آستانه سالگرد آغاز يکي از سهمگين ترين و طولاني ترين جنگ هاي قرن بيستم نيز هستيم. از 26 مرداد تا 31 شهريور راه زيادي نيست. گفتيم 31 شهريور و ياد آن روز دهشتناک افتاديم؛ روزي که مجنون افسارگسيخته اي به اشاره بدخواهان ايران به وطن مان يورش آورد و هشت سال دفاع مقدس ايرانيان رقم خورد. خاطرات پيش روي شما روايت عبدالحميد محمدي از کارکنان ابزار دقيق منطقه دالان شرکت نفت مناطق مرکزي است که براي «مشعل» ارسال شده و  بخش دوم آن از نظرتان مي گذرد. 

ما دست هايمان را بالا برديم. تيربارچي عراقي اسلحه اش را نشانه گرفت که ما را درو کند. اسلحه تيربار، اسلحه اي است که با کوچکترين اشاره اي شليک مي کند؛ ولي در کمال تعجب يکي از سربازان عراقي جلوي تير بار پريد و با دو دست محکم، شعله پوش تيربار را ميان شکمش گرفت. دو سرباز ديگر هم به کمک او آمدند و اسلحه را از تيربارچي گرفتند. سپس از خاکريز پايين آمدند و ما را به اسارت گرفتند.

رفتار آنها با ما خوب بود. از اينکه تعدادي ايراني را به اسارت گرفته بودند، خيلي خوشحال بودند. ما در يک ستون قرار گرفتيم. در حالي که تعداد ما حدود هشت نفر بود و اکثرا مجروح هم بوديم. حدود 20 عراقي براي بردن ما به عقب خط عراق آمدند. ساعت حدود 2 بعدازظهر بود. ما از ميان جنازه شهدا مي گذشتيم و به سمت خطوط عراق حرکت مي کرديم. بين خط ايران (که ديگر به دست دشمن افتاده بود) و عراق روي جاده ديگري که اين يکي هم به دژي تبديل شده بود، به سمت خط عراق مي رفتيم. ناگهان يکي از عراقي ها روي مين رفت. تاز متوجه شديم که وارد ميدان مين شده ايم. همراه من کمکي مجروح هم بود که من به او کمک مي کردم روي مين نرود. کمي جلوتر که رفتيم دومين و سومين سرباز عراقي هم روي مين رفتند. چهارمين عراقي نزديک من روي مين رفت و من اولين قدم را بدون اينکه روي زمين را نگاه کنم، برداشتم. پايم را که روي زمين گذاشتم به هوا بلند شدم. ابتدا تعجب کردم که چرا آنقدر سبک شده ام که به بالا مي روم. هنگامي که ستون گردوغبار را اطراف پايم، ديدم فهميدم روي مين رفته ام. آماده شدم که درست روي زمين برگردم که غلت نزنم، ولي وقتي روي زمين آمدم، دومين مين هم زير پاي ديگرم عمل کرد. ديگر چيزي نفهميدم. چند لحظه بعد به هوش آمدم. پاهايم بشدت مي سوخت. گويي کف آنها سرب داغ ريخته بودند. از ته دل فرياد مي کشيدم. بعد از يک دقيقه، درد ساکت شد و نگاهي به اطرافم انداختم. تکه هاي گوشت پاهايم، کنارم ريخته بود. ابتدا به پاي راستم نگاه کردم. پاشنه پايم روي مين رفته بود. پوتينم هنوز دود مي کرد. به پاي چپم نگاه کردم. کف پوتينم کاملا از بين رفته و استخوان هاي پايم ميان گوشت پيدا بود. فکر کردم همين جا مرا خلاص خواهند کرد. پنجمن عراقي هم روي مين رفت. در حالي که نفرات ما کاملا در يک ستون حرکت مي کردند؛ ولي عجيب بود که عراقي ها گله وار در ميدان مين حرکت مي کردند و روي مين مي رفتند. بالاخره همه عراقي ها و ايراني ها از ميدان مين رد شدند. عراقي ها مجروحان خود را هم بردند. من روي سينه به سمت خط ايران افتاده بودم. ناگهان پشت سرم انفجار و بعد از آن ناله هاي يک سرباز عراقي بلند شد. سرباز عراقي که براي بردن من برگشته بود، روي مين رفته بود. او را هم بردند. من روي زمين را نگاه مي کردم و منتظر رگباري بودم تا مرا خلاص کند؛ اما صداي اسلحه اي بلند نشد. عراقي ها مرا رها کرده و رفته بودند. جابه جا گلوله هاي توپ از توپخانه ايران فرود مي آمد. چند متر آن طرف تر تانکي مي سوخت. در پايين جاده، انواع مين هاي جهنده کاشته شده بود. از بالاي جاده صحنه جنگ را ديدم و ستون هاي دود از تانک هايي که زده شده و سربازاني که روي زمين آرام گرفته بودند. خواستم آبي بخورم. در واقع به رغم تشنگي شديد، از صبح فرصت نکرده بودم آب بخورم. روي فانسقه ام دنبال قمقمه آب گشتم؛ ولي عراقي ها در موقعي که من بيهوش بودم، آن را برداشته بودند. زمان مي گذشت و آخرين توان من هم بر اثر خونريزي تحليل مي رفت. شايد دو ساعت يا بيشتر گذشت. ديگر تصاوير را مانند تصويري که روي سطح آب افتاده، لرزان مي ديدم. از داخل سنگرهاي خودمان صداي تک تير شنيدم. مي دانستم دارند به جنازه شهدا تيرخلاص مي زنند. من نيز آماده مرگ شدم. دو سرباز عراقي از دژ بالا آمدند. من ديگر احساسي نسبت به اينکه اينجا جنگ است و آنها هم دشمن، نداشتم. به آنها گفتم جلو نياييد. اينجا ميدان مين است، برگرديد. به آنها اشاره مي کردم و از عربي تنها کلمه «لا» را مي گفتم. يکي از آنها سعي داشت داخل ميدان مين بيايد؛ ولي من مرتب کلمه «لا» را تکرار مي کردم و اشاره مي کردم اينجا مين است و جلو نيايند. يکي از آنها بيشتر اصرار به آمدن مي کرد. به من گفت: «انت مسلم»؟ و من گفتم: «نعم، انا مسلم» او بي تاب شد و خواست ميان ميدان مين بيايد.

ادامه دارد...