نگاهي به زندگي و احوال ناصر نجمي از اعضاي هيئت خلع يد

زبانه کشيدن شعله هاي عشق به تاريخ

از انتشارات نفت

شاهد زنده رويدادها و حوادث تاريخ معاصر ايران، مولف، نويسنده و مترجم قريب به 90 عنوان کتاب در سال 1330 پس از واقعه ملي شدن نفت به عنوان عضوي از اعضاي هيئت خلع يد از دولت انگليس براي انجام امور تبليغاتي و فرهنگي به شرکت نفت آبادان رفت و با انتشار روزنامه «خبرهاي روز» در طرد انگليسي ها از شرکت نفت، نقش موثري را ايفا کرد. ناصر نجمي در سال 1297 در يکي از پنج محلات بزرگ تهران – سنگلج-  به دنيا آمد. شهري که نجمي را پيوسته موضوع تعلق خاطر بود و در پاسداشت آن از ميان ده ها جلد کتابي که از خود به يادگار نهاد، پنج جلد آن را به تهران با عناويني چون دارالخلافه طهران، طهران عهد ناصري، ايران قديم و طهران قديم، طهران در يک قرن پيش و طهران در گذر زمان اختصاص داد.  رشته دانشگاهي نجمي، تاريخ و جغرافيا بود و آتش علاقه به تاريخ و پژوهش هاي تاريخي از همين جا در نجمي شعله کشيد و تا پايان عمر، وي را به خود مشغول داشت: «همين جا بود که نخستين نطفه تحقيقات تاريخي در ضميرم بسته شد و دنباله اش را بي وقفه گرفتم تا کارم به جايي رسيد که بيش از چهل جلد اثر تحقيقي تاريخي (تاريخ ايران و کشورهاي ديگر) را به رشته تحرير درآوردم که همگي به زيور طبع آراسته شد، نخستين کتابم را تحت عنوان ببر فرانسه، ژرژ کلمانسو و  نخست وزير زمان جنگ اول فرانسه ترجمه و تاليف کردم. در آن هنگام سن من در حدود هجده سال بود  و کتاب تا حدودي موفقيت به همراه داشت.»

 

درخواست دکتر مصدق

 ورود ناصر نجمي به نفت بنا به درخواست و پيشنهاد دکتر مصدق و پس از واقعه ملي شدن نفت و داستان خلع يد در سال 1330 انجام گرفت؛ البته بعد از ملاقاتي که توسط يکي از دوستان وي ترتيب داده شده بود و حشر و نشري که در پي اين ملاقات بعدها بين او و مصدق افتاده بود. اين ملاقات مقدماتي بعدها به حشر و نشر با نخست وزير انجاميد تا اين که بنا به پيشنهاد و درخواست وي در قالب هيئتي مختلط براي انجام امور تبليغاتي و فرهنگي به آبادان رفت. ماموريتي که از آغاز تا پايان براي نجمي مورخ پر از خاطره و صحنه هاي فراموش نشدني بود.نجمي پس از خروج دريک - رئيس انگليسي شرکت سابق - از ايران و استقرار کامل هيئت مختلط خلع يد از دولت انگليس، تحت عنوان سرپرست اداره انتشارات و اطلاعات و روابط عمومي شرکت ملي نفت، مشغول انجام وظيفه مي شود:« از آن روز من مدير کل روابط عمومي و تبليغات و انتشارات شرکت ملي نفت ايران شدم و به تعبيري نخستين روابط عمومي در ايران. آن موقع 20 نفر کارمند انگليسي و هندي به عنوان عکاس و خبرنگار با من همکاري مي کردند. از ايراني ها مرحوم ابوالقاسم حالت و ابراهيم گلستان از کارمندان من بودند و جايگزيني نيروهاي ايراني به تدريج صورت مي گرفت تا جايي که انگليسي ها در 11 مهرماه سال 1330 آبادان را تخليه کردند و شرکت ملي نفت کاملا ايراني شد.» نخستين اقدام او برابر اين سمت، ضمن سروسامان دادن به اين دستگاه عريض و طويل اداري و سازماندهي مجدد آن، تنظيم و انتشار روزنامه «خبرهاي روز» بود که در آن بسياري از رويدادهاي خوزستان، از جمله شهرهاي خرمشهر، آبادان و مناطق نفت خيز انعکاس مي يافت. همچنين تحرير سرمقالات روزنامه خبرهاي روز که به قطع پنج ستوني و در چهار صفحه انتشار مي يافت، هرروزه به قلم او صورت مي گرفت؛ سرمقالاتي تند و کوبنده که عليه انگليسي هاي غارتگر بود و اين برخي را گران مي آمد: «اين سرمقالات وقتي درج مي گرديد که هنوز جمع زيادي از انگليسي ها در آبادان و خرمشهر فعاليت داشتند و از شرکت ملي نفت حقوق دريافت مي کردند و هر روز که اين روزنامه با آن سرمقالات تند منتشر مي شد، قبل از هر چيز دکتر عبدالحسين علي آبادي، يکي از اعضاي هيئت مديره موقت (استاد حقوق در دانشگاه تهران) که مردي محافظه کار بود، به من تلفن مي کرد و با لحن آميخته به اضطراب و تشويش از انتشار آنها اظهار نگراني مي کرد و مي گفت: حملات تند و شديدي که شما در اين سرمقاله ها عليه انگليسي ها مي کنيد، ممکن است سبب گرفتاري ها و مصيبت هاي جبران ناپذيري شود، چه اين آقايان (انگليسي ها) هنوز در پالايشگاه و تاسيسات فني ديگر کار مي کنند و هر آن امکان دارد، به حکم خشم و ناراحتي، دستگاه هاي فني پالايشگاه و موسسات پيچيده ديگر را درهم شکسته و يا از کار بيندازند! براي دلداري به ايشان يادآور شدم که ما در حال مبارزه با آنها هستيم و شرکتي را که روزگاري دراز از وجود آن ثروت سرشاري که به طريق غارت و تاراج به جيب هاي خود سرازير کرده اند، از چنگشان به درآورده ايم، حالا ديگر ترس از خرابکاري اهميتي ندارد؛ اصل، خلع يد بود که عملي گرديد و بالاخره شترسواري که به اصطلاح دولا دولا نمي شود!»

 

تنها راه چاره چه بود؟

بالاخره چاپ همين مقالات تند و کوبنده در روزنامه خبرهاي روز و به قول او افشاگري ها موجب سوء تفاهماتي بين او و برخي کارکنان باند انگليسي ماب شرکت از جمله تقي رياحي، رئيس پالايشگاه شد: «تقي رياحي که فقط آلت دست باند بود، کار را به جايي رساند که عليه من، نزد بازرگان و هيئت مديره سم پاشي و سعايت کرد و اتمام حجت نمود که يا من بايد در شرکت ملي نفت در آبادان باشم، يا آقاي نجمي! بازرگان نيز که کاملا خالي الذهن بود و از عمق مسائل خبرنداشت، تحت تاثير رياحي قرارگرفت و چند بار به وسيله دکتر علي آبادي، يکي از اعضاي هيئت مديره به من توصيه نمود که از ادامه مبارزه دست بردارم. وقتي اوضاع را چنان ديدم، ناگزير خود را در يک محور بسته اي مشاهده کرده، تنها راه چاره را در استعفا ديدم.» نجمي سرانجام پس از سه ماه تلاش شبانه روزي و فعاليت پيوسته در اداره کردن اداره انتشارات شرکت نفت، نظر به داشتن پار ه اي مواضع انتقادي نسبت به مديريت هيئت مديره موقت، شرايط را براي ادامه کار مساعد نديد، ناگزير به استعفا شد. او پس از نوشتن استعفانامه خود آن را روي ميز مهندس بازرگان گذاشت، به تهران رفت و وقايع اتفاقيه را در روزنامه ها به انتشار رساند. 

نظم

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا

آمـــدي جــانـم بـه قـربــانـت ولـي حـالا چـرا                                بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نــوشــدارويــي و بـعــد از مـرگ ســهـراب آمــدي                   سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا

عـمـر مـا را مـهـلت امـروز و فــرداي تـو نيـست                     من که يک امروز مهمان توام فردا چرا

نــازنـيـنـا مــا بـه نـاز تــو جــوانــي داده ايــم                            ديگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه کــه بـا ايـن عــمـرهــاي کــوتــه بـي اعـتـبـار                   اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا

شـور فـرهـادم بـه پرسش سـر به زير افـکـنده بود                        اي لب شيرين جواب تلخ سربالا چرا

اي شـب هجران که يک دم در تو چشم من نخفت                      اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسـمان چـون جـمع مـشتاقان پـريشـان مـي کند                           در شگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا

در خـزان هـجـر گـــل اي بـلـبـل طـبـع حــزيـن                        خامشي شرط وفاداري بود غوغا چرا

شــهـريـارا بـي حـبـيـب خـود نـمي کردي سـفر                           اين سفر راه قيامت مي روي تنها چرا

 شهريار

چه بشنویم؟

ميثم ابراهيمي در نمايشگاه بين المللي

دنياي موسيقي پاپ و سنتي همچون هواي اين روزهاي کشور، داغ داغ است و تقريبا هر هفته، خبرهايي از برگزاري کنسرت، آلبوم و تک آهنگ از هنرمندان مطرح کشور به گوشمان مي رسد و چه چيز خوشحال کننده تر از اينکه، دنياي موسيقي در مسير پيشرفت قدم گذاشته است. اين هفته کنسرتي از خواننده محبوب، ميثم ابراهيمي را معرفي خواهيم کرد. اين خواننده موسيقي پاپ کشورمان، در اول مرداد به ديدار هواداران خود در سالن ميلاد نمايشگاه بين المللي مي رود. ميثم ابراهيمي به همراه گروهش در اين روز طي دو سانس موسيقايي پرهيجان، رپرتواري از آثار به ياد ماندني گذشته و تازه خود از جمله قطعه «جون و دلم» را اجرا و لحظاتي خوش را در ذهن مخاطبانش ثبت خواهد کرد.

چه ببینیم؟

هزارپا

محال است نام رضا عطاران و جواد عزتي بيايد و خاطره هاي شيرين از ديدن کارهاي کمدي اين دو را به ياد نياوريم. اصلا طوري شده که نمي توان آنها را از کارهاي کمدي و طنز جدا کرد. خبر خوش اين که، بار ديگر گيشه سينماهاي تهران و شهرستان ها، ميزبان فيلم کمدي و سراسر خنده شده است. پيشنهاد اين هفته «مشعل» تماشاي فيلم هزارپا، با هنرمندي رضا عطاران  و جواد عزتي است. حال و هواي اين فيلم مانند فيلم «نهنگ عنبر» به دهه 60 برمي گردد؛ اما موضوع آن سوءاستفاده  از راز يک دختر جوان است. ديدن اين فيلم   مي تواند لحظات خوشي را برايتان رقم بزند.

داستـانک

نا اميدي، کالاي با ارزش شيطان

درافسانه ها آمده است که روزي شيطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسايلش را با تخفيف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهاي خود را به شکل چشمگيري به نمايش گذاشت. اين وسايل شامل خودپرستي، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت طلبي و ديگر شرارت ها بود؛ ولي در ميان آنها يکي که بسيار کهنه و مستعمل به نظر مي رسيد، بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد! کسي از او پرسيد: اين وسيله چيست؟ شيطان پاسخ داد: نوميدي و افسردگي است.

آن مرد با حيرت گفت: چرا اين قدر گران است؟

شيطان با لبخند مرموزي پاسخ داد: چون اين مؤثرترين وسيله من است. هرگاه ساير ابزارم بي اثر مي شوند، فقط با اين وسيله مي توانم در قلب انسان ها رخنه کنم و کاري را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسي را به احساس نوميدي، دلسردي و اندوه وا دارم، مي توانم با او هر آنچه مي خواهم، بکنم. من اين وسيله را در مورد تمامي انسان ها به کار برده ام. به همين دليل اين قدر کهنه است. 

 

چه بخوانیم؟

 

دهکده جهاني خوشبختي

در کتاب «دهکده جهاني خوشبختي»، سخنان خردمندانه صد تن از دانشمندان سراسر جهان درباره خوشبختي گردآوري شده است.اين کتاب از سوي لئو بورمنز نوشته شده که به گفته دوستانش، متخصص در خوشبين زندگي کردن است.

بورمنز تصميم مي گيرد کتابي در مورد خوشبختي بنويسد و به همين دليل، تحقيقات و بررسي خود را شروع مي کند و متوجه مي شود که هزاران مطالعه و تحقيق در زمينه خوشبختي انجام شده و بررسي هاي جديد نيز در حال اجراست. بنابراين بورمنز با 100 متخصص بسيار معروف در اين زمينه تماس مي گيرد و از آنها مي خواهد که نتيجه تحقيقاتشان را حداکثر در 1000 کلمه و در يک پيام براي دنيا جمع بندي کنند که نتيجه اين کار، تأليف کتاب «دهکده جهاني» خوشبختي مي شود.

بريده اي از کتاب

تصور نکنيد که با پول مي توانيد خوشبختي را بخريد. خوشبختي که با پول ايجاد شود، خيلي زود از بين مي رود.

****

خوشبختي، در آزادي انتخاب و کنترل انتخاب است. افرادي که در انتخاب آزادترند، احساس خوشحالي بيشتري هم دارند؛ اما اين وقتي است که باور داشته باشند مي توانند نتيجه انتخاب خود را کنترل کنند.

****

اولين قدم به سمت خوشبختي، خويشتن پذيري است؛ حقيقتي که بايد خودمان را براي آنچه که هستيم، با همه توانايي ها و ضعف هاي مان دوست داشته باشيم. تنها با برطرف کردن نگراني ها از کسي که هستيم، قادر خواهيم بود ظرفيت هايمان را افزايش دهيم. تنها پس از آن است که مي توانيم رشد کنيم، متعهد به هدفي باشيم، براي ديگران کار کنيم و خوشحال باشيم.

****

پيدا کردن هدف و معني در زندگي، باعث خوشبختي مي شود.

****

رسيدن به خوشبختي يک چيز و حفظ آن طي دوران بزرگسالي، چيز ديگري است.