گفت وگوي «مشعل» با  غلامعلي اکبري، نويسنده و شاعر نفتي

دغدغه اي که کتاب شد

      کتاب «مرگ آقاي مدير کل» را  غلامعلي اکبري  به رشته تحرير درآورده است. او بيش از 30 سال از روزهاي زندگي اش را در پالايشگاه نفت کرمانشاه گذرانده و اينکه چرا تا به امروز از اين نويسنده سراغي گرفته نشده، خود جاي سوال دارد؛ او جواب اين پرسش را بسيار خاضعانه مي دهد. اکبري قبل از گلايه از مسئولان مي گويد: «متاسفانه شايد کوتاهي از بنده بوده که به دنبال حمايت نبوده ام.» شايد در ميان هزاران هزار نفري که در اين محيط کار مي کنند، مرداني با ويژگي و استعداد او باشند که شناخته نشده اند. يکي از اهداف اين صفحه که با عنوان «نفت و زندگي» پيش روي شماست، سراغ گرفتن از اين عزيزان است تا در تاريکي هاي اين شغل سخت، استعدادشان ارزش نهاده شود. در ادامه اين گفت وگو را مي خوانيد:

   کمي خودتان را براي خوانندگان معرفي کنيد.

نزديک به 35 سال است که در پالايشگاه کرمانشاه مشغول به کار هستم و در واحد هاي عملياتي و امور اداري و خدمات اجتماعي کار کرده ام. ديپلم رياضي فيزيک دارم و از سن 18-17 سالگي به مباحث ادبي علاقه مند شدم. بنابراين به دنياي ادبيات و شعر و داستان پا گذاشتم.

     با توجه به اينکه شما نويسنده کتاب «مرگ آقاي مدير کل» هستيد، الگو و هدف شما از نگارش اين کتاب چه بوده است؟

اگر بخواهم درباره الگوي نگارش اين کتاب بگويم، در واقع دغدغه هايي وجود دارد که از دوران جواني و ميانسالي انسان را وسوسه مي کند تا به سوال هاي درونش پاسخ دهد. به همين دليل من هم به دنبال فضايي بودم که در قالب داستان و رمان، آن دغدغه ها را برطرف کنيم.

     درباره داستان اين کتاب براي مان بگوييد. اينکه موضوع اين کتاب چيست؟

در اين کتاب، از مرگ مديري سخن گفته ام که بعد از تجربه مرگ، زنده مي شود و سپس، نوع زندگي خود را بازگو مي کند. او دوران کودکي خود را نيزمورد بازبيني قرار مي دهد و از اين لحاظ که در محيط کار و پست مديريت بوده، زندگي خود را واکاوي مي کند.

    آيا مي شود اينطور برداشت کرد که اين کتاب به نوعي متاثر از فضاي شغلي خودتان است؟ يعني بازتاب مشکلات شما در محيط کاري است؟

البته که همينطور است و بدون شک اين هدف نمي تواند از نگارش کتاب دور باشد و شايد خيلي از موضوعات آن برگرفته از مسائلي است که در محيط کار تجربه کرده ام؛ اما نمي شود گفت که به صورت صرف، اشاره به شرايط شغلي دارد؛ چرا که در اين داستان، چيزهاي ديگري هم به چالش کشيده شده است.

    آقاي اکبري، کمي درباره کتاب بگوييد، اينکه چه زماني شروع به نگارش آن کرديد و چه زماني آن را به چاپ رسانديد؟

اين کتاب خيلي زودتر از اينکه به چاپ برسد، نوشته شد. سال 78 نگارش آن را تمام کردم؛ ولي در همان سال، شرايط براي چاپ آن فراهم نبود که بالاخره در سال 93 به چاپ رسيد.

    کتاب هاي ديگري هم نوشته ايد؟

بله. مجموعه داستان ها و کتابي به نام «آسايشگاه» و رماني هم به نام «جريان سيال ذهن» نوشته ام که هنوز کامل نشده است. نوشته ها زياد است؛ اما انگيزه اي براي چاپ آن نيست.

    آيا کتاب «آسايشگاه» هم در همان فضاي محيط کاري است؟

خير، اين کتاب درباره بيماري است که در يک آسايشگاه رواني بستري است که مانند «مرگ آقاي مدير کل» در آسايشگاه به گذشته خود مي انديشد و آن را مورد واکاوي قرار مي دهد.

     علاقه به نويسندگي در شما از کجا سرچشمه مي گيرد؟

دوران نوجواني من با دوران انقلاب مصادف شد و در آن زمان علاقه به خواندن کتاب، بين جوانان هم سن و سال من زياد بود و اين شرايط در علاقه مندي من به داستان نويسي بي تاثير نبوده است.

     درباره چالش هايتان در چاپ اين کتاب بگوييد و اينکه چرا انگيزه لازم را براي چاپ بقيه آثارتان نداريد؟

در واقع فضاي ادبي در شرايط خوبي نيست که نويسندگان بخواهند تمام آثارشان را به چاپ برسانند و اين مسئله، نويسنده را سرخورده مي کند.

    چه کتابي را به خوانندگان معرفي مي کنيد؟

رمان طبل حلبي، اثر گونترگراس

    خودتان به چه نوع کتابي علاقه مند هستيد؟

 بيشتر به خواندن رمان علاقه دارم.

    آقاي اکبري، کمي درباره اشعارتان بگوييد؟

موضوعات اشعارم متفاوت است و اغلب آنها به من الهام مي شود.

    آيا شعرهاي شما هم به چاپ رسيده است؟

به صورت مجموعه و کتاب نبوده، ولي در نشريات و در هفته نامه هاي کرمانشاه به چاپ رسيده اند.

    اشعار شما در چه قالبي است؟

شعر نو

     متاثر از چه شعرايي هستيد؟

فروغ فرخزاد و سهراب سپهري

    سرودن شعر را ترجيح مي دهيد يا نوشتن را؟

هر دو زيبايي خاص خود را دارند و نمي توان يکي را بر ديگري ترجيح داد. گاهي شعر قالب مي شود و گاهي نوشتن.

    آيا نويسندگي را به صورت آکادميک هم دنبال کرده ايد؟

خير، گرايشم به سمت ادبيات با کتاب هاب ادبي و فلسفي شروع شد و بعد هم نوشتن و نقد برخي آثار.

 

   وزارت نفت از اين استعداد شما حمايت کرده است؟

در اين مورد شايد خودم کوتاهي کرده باشم. چون به دنبال حمايت نبودم و البته نديدم کساني را که در اين زمينه، استعداديابي کنند و اين اولين باري است که در اين مورد با من صحبت مي شود. کل مجموعه، بيشتر به دنبال کار هاي فني وتخصصي هستند.

    و حرف آخر

پيگيري «مشعل» درباره کارهاي فرهنگي، در کساني مثل من ايجاد انگيزه مي کند. خوشحال مي شويم اگر مجموعه وزارت نفت، بخش کوچکي براي کارهاي فرهنگي و يا حداقل فضايي براي قدرداني از کساني که در اين زمينه کار مي کنند، ايجاد کند.

 

شاهد افلاکي

چـون زلـف تـو ام جانا در عـين پريـشـانـي  چون باد سحرگاهم در بي سر و ساماني

مـن خـاکم و من گردم من اشکم و من دردم               تو مهري و تو نوري تو عشقي و تو جاني

خـواهـم کـه تـو را در بر بنـشانم و بـنشـينم                تا آتش جانم را بنشيني و بنشاني

اي شـاهـد افـلاکـي در مـسـتي و در پـاکـي                من چشم تو را مانم تو اشک مرا ماني

در سـيـنه سـوزانـم مسـتـوري و مـهجـوري                در ديده بيدارم پيدايي و پنهاني

مـن زمـزمـه عـودم تــو زمــزمــه پـردازي                من سلسله موجم تو سلسله جنباني

از آتـــش ســودايــت دارم مــن و دارد دل                داغي که نمي بيني دردي که نمي داني

دل بـا مـن و جـان بـي تو نسپاري و بـسپارم                کام از تو و تاب از من نستانم و بستاني

اي چشم رهي سويت کو چشم رهـي جويت؟               روي از من سر گردان شايد که نگرداني

رهي معيري

 

صوت خوش کاشاني

معروف است که اهل هنر کاشان، صوت خوشي دارند و آواز ايراني هميشه يک پايش در اين خطه خوشبو و عطر آگين بوده است. محمد معتمدي هم از کاشاني هاي خوش صداست. جواني که کم کم وارد ميانسالي مي شود، او با درخشاني در آلبوم «خورشيد» درخشيد و با لطفي، نامش در موسيقي و آواز ايراني ماندگار شد. اين روزها مناجات خواني ها و تک آهنگ هايش «هيت» مي شوند و مورد استقبال هستند. اين هفته خواستيم آلبوم خاصي را معرفي کنيم، اما دلمان نيامد از معرفي يک صداي خاص چشم بپوشيم. اين هفته  پيشنهاد داريم نگاهي به آلبوم هايش بيندازيد.به خصوص  آلبوم هايي که با مرحوم استاد لطفي منتشر شده است و باز هم به خصوص آلبومي  به نام « اي عاشقان». با شعر «سايه» که  شور و دشتي شنيدني دارد:

اي عاشقان اي عاشقان پيمانه ها پر خون کنيد

 و ز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنيد

 

در وجه حامل

فيلم «در وجه حامل» به کارگرداني بهمن کاميار روي پرده سينماهاي کشور قرار گرفت. اين فيلم سينمايى دومين اثر بلند بهمن کاميار در مقام کارگردان محسوب مى شود. پخش اين فيلم را «خانه فيلم» به مديريت سعيد خانى به عهده دارد.

«در وجه حامل»، اثرى اجتماعى است که فيلمنامه آن را نيز کاميار به نگارش درآورده و داستان آن روايتگر زندگي زني به نام «مهري» است که ناخواسته درگير ماجرايي مجهول مي شود و در پي حل آن است.  اگر به دنبال يک فيلم سينمايي اجتماعي هستيد، توصيه مي کنيم به تماشاي اين فيلم جديد که به تهيه کنندگي مصطفي کيايي ساخته شده، بنشينيد. ژاله صامتي، محمدرضا غفاري، ايرج سنجري، احسان اماني، رويا جاويد نيا، معصومه رحماني، بابک بهشاد، جواد زيتوني، بيژن افشار و... از بازيگران اين فيلم هستند.

 

«  مار » را چگونه بايد نوشت؟

روستايي بود دور افتاده که مردم ساده دل و بي سوادي در آن سکونت داشتند. مردي شياد از ساده لوحي آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعي حکومت مي کرد. برحسب اتفاق، گذر يک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاري هاي شياد شد و او را نصيحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد، و گرنه او را رسوا مي کند؛ اما مرد شياد نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فريبکاري هاي مرد شياد سخن گفت و نسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از کلي مشاجره بين معلم و شياد، قرار بر اين شد که فردا در ميدان روستا، معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدام يک باسواد و کدام يک بي سواد هستند.

 در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گرد آمدند تا ببينند آخر کار، چه مي شود.

شياد به معلم گفت: بنويس «مار»

معلم نوشت مار

نوبت شياد که رسيد، شکل مار را روي خاک کشيد.

و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنيد کدام يک از اينها مار است؟

مردم که سواد نداشتند، نتوانستند کلمه مار را بخوانند؛ اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند و تا مي توانستند او را کتک زدند و از روستا بيرون راندند.

شرح حکايت

اگر مي خواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم يا آنها را با خود همراه کنيم، بهتر است با زبان، رويکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن بگوييم و رفتار کنيم. هميشه نمي توانيم با اصول و چارچوب فکري خود، ديگران را مديريت کنيم. بايد افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پيشينه آنان ترجمه کرد و به آنها داد.

 

  راز مادرم

کتاب « راز مادرم » داستاني بر مبناي يک اتفاق واقعي از زندگي «فرانچسکا هالامايوا» و دخترش «هلنا» است که در طول جنگ جهاني دوم (در دوران هولوکاست) جان 15 يهودي را نجات دادند. «او مادري دوست داشتني است، بهترين مادر دنياست؛ اما براي نجات جان ديگران، زندگي من را به خطر انداخت.» همين جمله براي ترغيب شما به خواندن اين داستان کافي است. داستاني سراسر ترس، مرگ، عشق و مهرباني که واقعي بودن آن، جذابيتش را دو چندان کرده است. شايد با خود فکر کنيد که نجات دادن جان 15 يهودي، زياد چشمگير نيست و هر کسي مي تواند اين کار را انجام دهد؛ اما بايد اشاره کنيم که قبل از جنگ، شش هزار يهودي در لهستان بودند. تنها 30 نفر از آنها از جنگ نجات يافتند و نيمي از آنها هم به خاطر کمک فرانچسکا جان سالم به در بردند. اين کتاب در 5 بخش نوشته شده و 4 راوي دارد. بخش اول و آخر را هلنا، دختر فرانچسکا روايت مي کند. او در ابتدا از پدر آلماني و مادرش که ديدگاه هاي متفاوتي نسبت به هيتلر دارند، صحبت مي کند و شرح مي دهد که چگونه پس از به قدرت رسيدن هيتلر، اين اختلاف نظر باعث شد مادرش تصميم بگيرد که آلمان را ترک کند و به کشور خود، يعني لهستان و شهر سوکال برگردد. با حمله هيتلر به لهستان و با به خطر افتادن جان يهوديان، فرانچسکا و دخترش تصميم مي گيرند به تعدادي از افرادي که به آنها پناه آورده اند، کمک و آنها را در خانه خود پنهان کنند. هر کدام از خانواده هايي که فرانچسکا به آنها پناه مي دهد، به نحوي با او آشنا هستند و از خوش قلب بودن او خبر دارند. در هر بخش ، هر يک از اين افراد، داستان خود و ماجراي اينکه چگونه دست ياري به سوي فرانچسکا دراز کردند را شرح مي دهند. فرانچسکا و هلنا، يک سرباز آلماني را هم که به اجبار وارد ارتش شده، اما نمي تواند کسي را بکشد، در خانه خود مخفي مي کنند، در حالي که هيچ کدام از افراد پناه گرفته در خانه فرانچسکا از حضور يکديگر اطلاعي ندارند. در همين حال، تنها پسر فرانچسکا هنگام کمک به پارتيزان­هاي يهودي کشته مي شود و…

 

 برشي از کتاب

من و داميان مدام نگران رفتار پدر هستيم. آن قدر زود عصباني مي شود که ممکن است بين بحث هايشان به مادر آسيب برساند. ريزه بودن مادر و اينکه نصف سايز پدر است، مي تواند باعث شود او به طور جدي صدمه ببيند. با اين حال مادر هيچ وقت در بحث هايشان کوتاه نمي آيد، طوري که من و برادرم مي ترسيم. مي خواهيم زود بزرگ شويم.