علي اشرف دشتيان، شاعر شاغل در صنعت نفت در گفت وگو با «مشعل»:

هر شعري منبع الهام دارد

مشعل      شايد زماني که از کارکنان نفتي، مخصوصا کساني که در مناطق عملياتي کار مي کنند. صحبت مي شود، تنها چيزي که اول بار درباره آنها به ذهن خطور کند، مرداني با شخصيت تنيده شده با صبر، استقامت و تلاش باشد که در شرايط سخت محيطي کار مي کنند و چه بسا مي توان براي آنها روحيه اي سرد وخشک متصور شد که از همان شرايط سخت محيط کاري نشات مي گيرد، اما در ميان همين مردان، ذوق و هنري نهفته است  توصيف نشدني. علي اشرف دشتيان ، يکي از همان مرداني است که حتي نفت را دست مايه غزل هاي خود مي کند.  گپ وگفت «مشعل» را با اين هنرمند در ادامه مي خوانيد:

کمي درباره خودتان بگوييد.

متولد و ساکن کرمانشاه و 48 ساله هستم. متاهل و صاحب سه فرزند که هر سه دانشجو هستند. مدت25 سال است که در شرکت نفت پالايشگاه کرمانشاه به عنوان کارگر پيمان کاري کارمي کنم. امسال سومين سال است که به عنوان قرار داد موقت مشغول کار هستم. در زمينه هاي مختلف کار کرده ام و در واحد دبيرخانه پالايشگاه   فعاليت دارم.

محل زندگي ام يکي از محله هاي قديمي کرمانشاه به اسم فيض آباد است که مي توان گفت يکي از اصيل ترين محله هاي کرمانشاه محسوب مي شود. اين منطقه  مهد قهرمانان و شعراي زيادي  است .مثل آقاي محبي که قهرمان کشتي در دنيا هستند و شعرايي چون ابوالقاسم لاهوتي، مرحوم هوشنگ مجاهد و ...

دوران تحصيلم را در اين شهر گذراندم و به دليل شيطنت هاي زياد در دوران راهنمايي 8 مرتبه مدرسه خود را عوض کردم. دوران سربازي در سپاه پاسداران بودم و در عمليات مرصاد خدمت کردم. بعد از جنگ هم ازدواج کردم.

 

علاقه به شعردر شما از چه زماني آغاز شد؟ 

از دوران دبستان اکثر نامه هاي دوستان و فاميل ها را مي نوشتم و در اين زمينه ذوق داشتم و بعد از آن در دوران راهنمايي در زمينه مقاله نويسي مقام اول را کسب کردم، اما توانايي اينکه بتوانم شعر بگوييم و کلمات را در قالب نظم کنار هم بچينم، نداشتم، تا اينکه مرحوم هوشنگ مجاهد که يکي از شعراي اهل بيت بود، مرا به سرودن تشويق کرد، زماني که ايشان نخستين کتاب خود را چاپ کرد، با ديدن آن احساس کردم من هم مي توانم شعر بگويم. من اولين غزلم را در مدح او سرودم و ايشان آن را در دومين کتاب خود چاپ کرد.

آن پير مراد دل ديوان مجاهد    

مولاي سخن شاعر فرزانه مجاهد

در ميکده عشق علي و پسرانش 

ساقي رخ و مي گفته و پيمانه مجاهد

 قيس ابن مسهر که به غربت سر و جان داد      

با اوست برابر چه غريبانه مجاهد

اين روح کويري و دل پر عطشم را             

با شعر رسانيده به غمخانه مجاهد

از ابتدايي که با شعر آشنا شدم، معتقد بودم شعر بايد به فرد الهام شود و اين هيچ ارتباطي با تحصيلات و آموزش هاي آکادميک ندارد.

 من باور دارم شعر از منبعي به شاعر الهام مي شود. بالغ بر 240 غزل و تعدادي قصيده سروده ام که وقتي آنها را مي خوانم، مي گويم ممکن نيست که من توانسته باشم آنها را بگويم. براي مثال برايم اتفاق افتاد که شاعري به خوابم آمد و با او مناظره اي در خواب داشتم. صبح که بيدار شدم، افزون بر 120 بيت قصيده درباره آن مناظره گفتم، اما زماني هم هست که براي يک بيت غزل يا قصيده بايد مدت ها فکر کنم. براي همين احساس مي کنم شعر به شاعر الهام مي شود.

 

در چه قالب هايي شعر سروده ايد؟

بيشتر در قالب غزل و گاهي هم قصيده. خيلي وقت ها هم شعر نو گفته ام. مثلا در زمان حمله گروه تکفيري داعش به مجلس شوراي اسلامي، شعري گفتم که قصيده بلندي شد.

 

از چه شعرايي متاثر هستيد؟

دوستي به بنده گفت قدري کهنه مي انديشي و مي نويسي، آن هم به دليل اين است که مطالعاتي که داشتم، همه از شعراي قديمي بودند.

من در زمينه شعر مثل قطره اي در درياي بيکران هستم و نمي توانم ادعا کنم که شعر هاي من متاثر و هم رديف با شاعر خاصي است، اما علاقه من به حافظ در سرودن شعرهايم بي تاثير نبوده است. حتي غزلي دارم درباره حافظ. تاثير حافظ بر من و دنياي ادبيات انکارناپذير است.

شعرهاي شما بيشتر چه مضاميني را در
بر مي گيرد؟

در شعر هايم از مضاميني استفاده مي کنم که در ديوان شعراي قديمي است  و اين ايرادي است که خود به آن واقف هستم، زيرا از واژه هايي استفاده مي کنم که به روز نيست.  گاهي شعر هايم مضامين اجتماعي دارد؛ براي مثال در مجلسي رفتم که خانمي به خاطر مشکلات با همسرش، خود را آتش زده بود. همسر او از من پرسيد اين ماجرا را چطور مي بيني و من چون مي دانستم مقصر او بوده براي اوچند بيتي سرودم:

عشق تو آتش به تن افروخته               

جانم از اين شعله بسي سوخته

آتش عشق تو به تن زد شرر      

تن زشرر سوختن آموخته

تا اينجا تصور مي کرد که از او تعريف مي کنم و در آخر گفتم:

خاک سياه و کفن رو سفيد          

جهل تو بر قامت تن دوخته

البته سال هاست در تلاشم که آن را تکميل کنم، اما نتوانستم چون هم قافيه سوخته و افروخته و دوخته هيچ کلمه اي نيست و بهتر است بگويم من پيدا نکردم. در مجموع در جامعه سوژه هايي به وجود مي آيد که مي شود درباره آن شعر سرود. 

 

 آقاي دشتيان، براي سرودن از چه منابعي الهام مي گيريد؟

طبيعت و عواطف و احساس انسانها و بسياري از مضاميني که در جامعه ما کمرنگ شده است، مثل عشق. برگ گلي من را به وجد مي آورد و نگاه انسانها به محيط برايم جالب توجه است.

 

آيا اين توانايي و استعداد از جايي نشات مي گيرد؟

مرحوم پدرم حافظ قرآن بود و براي ما شاهنامه مي خواند، اما همان طور که گفتم، باورم اين است که در سرودن شعر، الهام حرف اول را مي زند.

 

باده

هردم که مي جويي مرا بيني که مست باده ام
گويي  که  از  روز  ازل  با جام  و  باده زاده ام
يارب  تو  بر  حالم  نگر  از  صد  گناهم  درگذر
رکن و  قنوتم  باده  و دينم به  مستي داده ام
قد قامت  من قامتش  مهر  سجودم  تربتش
در دام چشمي با دل بي دست و پا افتاده ام
آن را که مي باشد عيان کي باده باشد رايگان
از بهر جامي  دين خود  رهن و  گرو بنهاده ام
روحم اسير جام  مي جان و  تنم در بند وي
با   اين   اشارت ها   ولي   لولي وش  آزاده  ام
آن باده خوش رنگ که من لعل لبش نوشيده ام
کرده خرابم ليک  من   مست  خراب  آباده ام
داني که مستم من ز چه يا اينکه دل بستم به که
آن دلبري کز مهر  وي آغوش  خود بگشاده ام
جانا شراب دل غمت در جام و باده جويمت
باشد که گردم  همدمت تنها  تويي  دلداده ام

 

کاروان هنر 

من وتصويرتوودلبرک  باده فروش

درتلاشيم که شب پرده به دنيابکشد
من که آشفته زعشقم وجنون مي طلبم

کارعقل ومن ودل جمله به حاشابکشد
لب تواتش توفنده به جان مي زندم

کاردل بالب توگرچه به غوغابکشد
مستم ازباده چشمان پرازوسوسه ات

عاقبت چشم تودل رابه کجاهابکشد
اي که ازشعرمن آرام روان مي طلبي

بهرتوشعرمن ازغيب به امضابرسد
رحم کن برمن شوريده ديوانه صفت

تاکه ازمرحمتت جان به تن مابرسد
وعده کردي بدهي بوسه اي ازلعل لبت

بوسه ات کي به لب دشتي رسوابرسد
 

جام شوکران

خوش باشدم گر نوشم از دست تو جام شوکران
تا  بانگ   نوشانوش ما  گردد  حديث  دلبران
اي رشک خورشيد و قمر اي آيت حُسن و نظر
رُخ  برمگردان  از  رُخم   طعنه  زنندم  ديگران
سيمين  بر  غنچه دهن  رعناي  نو  گل  پيرهن
جفتت  نيامد  بر  زمين  مثلت  نيامد بر جهان
روح   و   روان  ما   تويي  ماه  جهان  آرا   تويي
دلدار  بي همتا  تويي وصفت  نگنجد  بر زبان
من  در غمت  افسرده ام  از دوريت  پژمرده ام
از  هجر  تو آزرده ام  چون  هجر را  سازم بيان
بنگر  به  حال  زار من  شايد  شوي  دلدار  من
کمتر  بکن  آزار  من  مهر  تو  در  جانم  نهان
از دُر درآ  سيمين لقا جامي ز چشمت کن عطا
مهتاب را حيران نما با رُخ  که  ميساري  عيان
دُردي کش  ميخانه ام  کن  باده  در پيمانه ام
با  جامي از  لعل لبت  ما  را  ز  غمها  وارهان
اين  دشتي  بيمار  را  اين   پير   بي مقدار   را
با برق چشم نرگست مفتون نمودي بي گمان
 

عشق داند و بس

شايد اين هفته انتظار داشتيد که باز هم آلبومي جديد و به روز  برايتان معرفي کنيم اما چه کنيم که نمي شود از ياد برخي از بهترين آلبوم هاي موسيقي ايران گذشت و آنها را نشنيد و معرفي نکرد؛ هر چند که اين مجال اندک صفحه «نفت و زندگي» اجازه نمي دهد تا حق مطلب ادا شود اما تار لطفي و صداي شجريان، هر علاقه مند به موسيقي ايراني را وسوسه مي کند که چند دقيقه اي شعر حافظ را با گوش جان بشنود. هنوز هم کرد بيات و ابوعطا خريدار دارد و شنونده هايي مشتاق هستند که موسيقي آباء و اجدادي شان را در خلوتي، مهياي شنيدن شوند. اين آلبوم که با هر متر و معياري از اهالي موسيقي ايراني و علاقه مندان اين هنر، به عنوان يکي از بهترين آثار شنيداري چهار دهه اخير معرفي شده است، لحظات نابي دارد که شنيدن آن ها به شما را پيشنهاد مي کنيم.

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي           عشق داند که در اين دايره سرگردانند

 

اين فيلم آپارتماني نيست

هر از گاهي اتفاقات خوب و بدي مي افتد که اگر جاده زندگي مان را تغيير ندهد، پيچ و تابش گريزناپذير است. ما خواسته، کاري مي کنيم براي دوري از ناخواسته هاي سرزده، ولي گه گاه سرنوشتمان رقم مي خورد با همين ناخواسته ها.فيلم «ناخواسته» که با لوکيشن متفاوتي فيلمبرداري شده است، داستان جواني طلبه و موقر است که مسافر کشي مي کند. مسافران او دختر و پسر جواني هستند که با ايجاد ارجاعات ديالوگي، دائما باعث گره افکني در ذهن مخاطب مي شوند. لوکيشن اين فيلم بر خلاف ديگر فيلم ها که در آپارتمان فيلمبرداري شده اند، در جاده است که از آن فيلم متفاوتي ساخته است.اگر به دنبال هيجان هستيد، پيشنهاد مي کنيم اين فيلم را که به تازگي در سينماها اکران مي شود، ببينيد. مهتاب کرامتي، مهرداد صديقيان، الناز حبيبي، مهدي فقيه، محمد سيدزاده، ستاره اسکندري، فرهاد قائميان و همايون ارشادي از بازيگران فيلم «ناخواسته» هستند.

 

رسم سراي درشت

رستم، پهلوان نامدار ايراني در يک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگي نبرد سنگينش با افراسياب را از تن به در کند و هم اسب با وفايش رخش، نفسي تازه کند.

پس از خوردن ناهار، پلک هايش سنگين شد و کنار آتش خوابش برد. رخش هم بدون اين که افسارش به جايي بسته باشد، تنها ماند!

افراسياب با خود  فکر کرد که موفقيت رستم، تنها به خاطر قدرت خودش نيست؛ بلکه اسب او در اين پيروزي خيلي نقش داشته است.

پس سربازانش را براي دزديدن رخش فرستاد. آنها که از قدرت رخش خبر داشتند، براي به دام انداختنش يک طناب بسيار بلند و محکم آورده بودند. وقتي رخش، حسابي از رستم دور شد، طناب بلند را به سمتش پرتاب کردند. رخش که بسيار باهوش و قوي بود، با حرکتي جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.

رستم بيدار شد. جاي خالي رخش را ديد. زين او را در دست گرفت و از روي رد پاهايي که به جا مانده بود، توانست او را پيدا کند.

بعد با صداي بلند به رخش گفت: « مي داني در حالي که زين تو را به دوش داشته ام، چقدر راه آمده ام؟» و براي دلداري دادن به خودش دوباره گفت: «عيبي ندارد. رسم زمانه اين است. گاهي من بايد سوار زين بشوم و گاهي زين سوار من.»

از زماني که فردوسي اين داستان را روايت کرد و اين بيت را سرود، رسم شد هر وقت کسي به سختي و مشکلي دچار مي شود، به او چنين بگويند:

 چنين است رسم سراي درشت

گهي پشت به زين و گهي زين به پشت

درخشش واژه ها

کتاب «انسان در جست وجوي معني» با عنوان اصلي Man’s search for meaning اثر دکتر ويکتور فرانکل است که در آن از تجربه اي صحبت مي کند که منجر به کشف لوگوتراپي شده است؛ تجربه اسير بودن در اردوگاه کار اجباري در زمان نازي ها که پدر، مادر، برادر و همسر او يا در اردوگاه ها جان سپردند و يا به کوره هاي آدم سوزي فرستاده شدند.

لوگوتراپي در مقايسه با روانکاوي، روشي است که کمتر به گذشته توجه دارد و به درون نگري هم ارج چنداني نمي نهد و در ازاي آن توجه بيشتري به آينده، وظيفه، مسئوليت، معني و هدف دارد که بيمار بايد زندگي آتي خود را صرف آن کند.

خواندن اين کتاب که واژه هايش چون گوهر مي درخشد و بر ژرف ترين مشکلات بشر مي تابد، به همگان توصيه مي شود؛ زيرا داراي ارزش ادبي و فلسفي است و پيش گفتاري دارد پرجذبه بر ارزنده ترين جنبش روانشناسي روزگار ما.

اين کتاب در نظر ندارد که از اتفاقات و رويدادها گزارشي ارائه دهد؛ بلکه تجارب شخصي را منعکس مي کند که ميليون ها انسان آن را لمس کرده و از آن رنج برده اند.

مي توان گفت کتاب، شرحي است از درون اردوگاه کار اجباري که از سوي يکي از کساني که جان سالم از آن به در برده است، بازگو مي شود. داستان به رويدادهاي هولناک (که کمتر در حد باور مردم بوده) نمي پردازد، بلکه به زجرهاي کوچک اشاره مي کند و آنها را مي شکافد.

 

برشي از کتاب

معناي زندگي از فرد به فرد، روز به روز، ساعت به ساعت در تغيير است. از اين رو آنچه مهم است، معناي زندگي به طور اعم نيست، بلکه هر فرد بايد معني و هدف زندگي خود را در لحظات مختلف دريابد.

    ****

انسان از يکسو همان موجودي است که اتاق گاز و کوره هاي آدم سوزي آشويتس را ساخته و از ديگر سو با جرات و شهامت و با ياد و نام خداوند، به کوره هاي آدم سوزي پا نهاده است.