7ويتامين ضد سرطان  را  حتما بشناسيد!
هيچ ماده غذايي به تنهايي نميتواند ريسک ابتلا به سرطان را کاهش دهد، ولي ترکيب مناسبي از مواد غذايي گوناگون حاوي ويتامينها و مواد معدني، ميتواند اين خطر را تا حد زيادي کم کند. انواع مواد مغذي براي مبارزه با سرطان در دسترس هستند؛ اما مشکل اين است که رژيمهاي غذايي ما اغلب فاقد مقادير کافي از اين مواد مغذي است:
 سلنيوم: در کشورهايي که سطح سلنيوم خاک بالاست، مرگ و مير کمتري ناشي از سرطان ريه، سينه، روده بزرگ، تخمدان، گردن رحم، مثانه، لوزالمعده و سرطان مري گزارش شده است. از آنجا که بدن نياز کمي به اين ماده معدني دارد، انجمن سرطان آمريکا توصيه کرده است که با يک رژيم غذايي سالم و همراه با مقدار زيادي ميوهها و سبزيجات ميتوان اين ميزان سلنيوم را به دست آورد. آجيل، غذاهاي دريايي، غلات سبوسدار، گوشت و مرغ نيز حاوي سلنيوم هستند.
 امگا 3: برخي تحقيقات نشان ميدهد زناني که دو بار در هفته ماهيهاي چرب مصرف ميکنند، کمتر دچار ابتلا به سرطان آندومتر ميشوند. با اين حال روغن ماهي فوايد ديگري هم دارد، از جمله اين که به جلوگيري از بيماريهاي قلبي يا سکته مغزي کمک مي کند، ضمن اين که با کاهش خطر ابتلا به افسردگي نيز ارتباط دارد.
 بتاکاروتن: بتاکاروتن نوعي آنتي اکسيدان مرتبط با ويتامين‎ آ ‎است که در ميوهها و سبزيجات به رنگ نارنجي وجود دارد. هويج، طالبي، کدوحلوايي، زردآلو و انبه و همچنين سبزيجات با برگ سبز مانند اسفناج و کلم ، منابع غني بتاکاروتن هستند که ميتوانند موجب کاهش خطر بروز‎ سرطان ‎‏شوند. با اين حال نبايد در روز بيش از 5 هزار واحد بتاکاروتن دريافت کرد.
 ويتامين دي: مطالعات نشان داده است کساني که سطوح بالاي ويتامين دي را دريافت ميکنند، در معرض خطر کمتري از ابتلا به سرطان سينه، تخمدان، کليه، روده، پانکراس، پروستات و سرطانهاي ديگر هستند. بيش از 90 درصد از ويتامين دي از راه نور خورشيد سنتز ميشود، اما بيشتر مردم به دليل ترس از ابتلا به سرطان پوست، کمتر در معرض نور آفتاب قرار ميگيرند، در حالي که استفاده از کرمهاي ضد آفتاب استاندارد و رعايت موارد جلوگيري از آفتاب سوختگي، خطر ابتلا به اين سرطان را کاهش ميدهد. دريافت روزانه هزار تا 2 هزار واحد ويتامين دي از طريق رژيم غذايي يا مکملهاي اين ويتامين، براي جلوگيري از سرطانهاي يادشده مفيد است.
کورکومين: کورکومين، ماده فعال بيولوژيک زردچوبه، علاوه بر اثرات آنتي اکسيداني و ضد التهابي، اثرات ضد سرطاني و ويژگيهاي جلوگيري از ايجاد سرطان را هم دارند.
ويتامينهاي گروه ب: بعضي تحقيقات نشان داده است که ويتامينهاي گروه ب از جمله اسيد فوليک يا همان ويتامين ب 9، ميتواند خطر ابتلا به برخي سرطانها را کاهش دهد. افرادي که اسيد فوليک بيشتري دريافت ميکنند، خطر ابتلا به سرطان روده بزرگ و سرطان کبد در آنها کمتر است. فولات، براي سلولها و بافتهاي تکثير يافته بسيار مفيد است. براي مبتلايان به سرطان، مصرف مکمل فولات توصيه ميشود.
 آنتي اکسيدانها: آنتي اکسيدانها، باعث قطع رشد سلولهاي سرطاني در محيط آزمايشگاهي شدهاند. افرادي که مواد غذايي سرشار از آنتي اکسيدان مانند چاي سبز مصرف کرده و از سيگار اجتناب ميکنند، کمتر در معرض خطر سرطان مري قرار ميگيرند.

 

8 رفتار نابود کننده  احساسات کودکان
1-  به فرزندتان ميگوييد هيچ احساساتي از خود بروز ندهد
 اگر فرزندتان عصبانيت، ناراحتي يا ترس از خود نشان دهد، مسخرهاش ميکنيد و به او ميگوييد که نبايد هيچيک از احساسات خود را نشان دهد. يا اين که احساساتي بيشتر از آنها نشان دهيد، به طوري که کودکتان مجبور شود احساسات خود را فراموش کرده و براي آرام کردن شما، وضعيت رواني خود را تغيير دهد.
 2. قوانيني متناقض وضع ميکنيد
طوري برخورد ميکنيد که فرزندتان بايد حدس بزند که چه توقعي از او داريد.
قوانيني را که براي او ميگذاريد، مدام تغيير ميدهيد.  او را كتك ميزنيد بعد در آغوش ميكشيد. يا روزي قربان صدقه يک کار او ميرويد، فردا به دليل خستگيتان او را  دعوا ميکنيد، اين رفتار ميتواند باعث ايجاد اختلالات رواني در کودکان شود.
 3. از فرزندتان ميخواهيد مشکلتان را حل کند
با او درد دل ميكنيد. همه نگرانيها، دغدغهها و مشکلات ارتباطيتان را به طور روزانه با فرزندتان مطرح ميکنيد.
طوري جلوي فرزندتان رفتار ميکنيد که حتي از پس مراقبت از خودتان و حل مشکلاتتان هم برنميآييد.
فرزندتان شما را يک قرباني ميبيند که به او ظلم شده است.
 4. همسرتان را تحقير ميکنيد
رفتارتان با همسرتان در مقابل بچهها با دعوا و جنگ و جدال همراه است.
همديگر را به طلاق تهديد ميکنيد، به طوري که فرزندتان با اضطرابي مزمن زندگي ميکند.
بر سر مسائل تربيتي، مقابل فرزندتان دعوا ميکنيد.
بدي همسرتان را مقابل فرزندتان به ديگري ميگوييد.
 5. او را براي مستقل شدن تنبيه ميکنيد
وقتي افکار، احساسات يا خواستههايي از خود را مطرح ميکند که متفاوت با شماست، دچار عصبانيت و ناراحتي ميشويد.
اگر نشانههايي از علاقه به کشف چيزهاي نو، ملاقات با افراد جديد يا ابراز هر فکر يا احساسي که متفاوت با شماست نشان دهد، با اين جمله به او پاسخ ميدهيد: «چطور ميتوني اينکارو با من بکني؟»
 6. ارزش خودتان را بر عملکرد فرزندتان وابسته ميکنيد
احساس  مي کنيد پدر/مادر بدي بودهايد. فشار شديدي به آنها وارد ميکنيد تا در همه کار بهترين باشند.
مثلا حس ميکنيد مادر بدي هستيد، چون فرزندتان خوب غذا نميخورد.
 7. وارد روابط فرزندتان ميشويد
والدين هلي کوپتري  هستيد؛ يعني تمام رفتارهاي فرزندتان در روابط خود را هدف قرار ميدهيد.  به شدت درگير دوستيهاي او ميشويد. ميخواهيد هميشه به فرزندتان کمک کنيد، مشکلاتش را حل کنيد يا مراقبش باشيد.
  8. از فرزندتان انتظار داريد آرزوهاي برآوردهنشده شما را برآورده كند
فرزندتان را مجبور به انجام کارهايي ميکنيد که آرزو داشتيد وقتي کودک يا نوجوان بوديد، انجام ميداديد.

 

نامه هاي نادر ابراهيمي به همسرش
عزيز من، هميشه عزيز من !
اين زمان، گرفتاريهايمان خيلي زياد است و روز به روز هم ـ ظاهراً ـ زيادتر ميشود. با اين همه، اگر مخالفتي نداشته باشي، خوب است که جاي کوچکي هم براي گريستن باز کنيم؛ اين طور در گرفتاريهاي مان غرق نمي شويم و از ياد نميبريم که قلب انسان، بدون گريستن، ميپوسد و انسان بدون گريه، سنگ ميشود. هيچ پيشنهاد خاصي براي آنکه برنامه منظمي براي گريستن داشته باشيم ـ همانند آنچه که در « يک عاشقانه بسيار آرام » و عيناً در «مذهب کوچک من» گفتهام ـ البته ندارم و نميتوانم داشته باشم؛ اما جداً معتقدم خيلي لازم است که گهگاه، «انتخاب گريستن» کنيم و همچون عزاداران راستين، خود را به گريستني از ته دل واسپاريم. من از آن ميترسم، بسيار ميترسم که باور چيزي به نام «زندگي، مستقل از زندگان»، آهسته آهسته ما را به جنگ خشونتي پايان ناپذير بيندازد و اسير اين اعتقادمان کند که بيرحمي، در ذات زندگي است؛ بيرحمي هست، حتي اگر بي رحم وجود نداشته باشد. اين نکته بسيار خطرناک است، حتي خطرناکتر از خودکشي. چقدر خوشحالم که ميبينم خيليها    که ما کلام شان را دوست ميداريم، درباره گريستن حرفهايي زدهاند که به دل مينشيند. گمان ميکنم «بالزاک» در جايي گفته باشد: گريه کن دخترم، گريه کن! گريه دواي همه دردهاي توست...
و «آندره ژيد» در جايي گفته باشد: ناتانائل! گريه هرگز هيچ دردي را درمان نبوده است... و نويسنده  گمنامي را ميشناسم که گفته است:  زماني براي گريستن، زماني براي خنديدن و زماني براي حالي ميان گريه و خنده داشتن.
 عزيز من! هرگز لحظههاي گريستن را به خنده وا مسپار که چهرهاي مضحک و ترحمانگيز خواهي يافت. شنيدهام که «ون گوگ»، بي جهت ميگريسته است. بي جهت! چه حرفها ميزنند واقعاً ! انگار که اگر دليل گريستن انساني را ندانيم، او يقينا بي دليل گريسته است. به يادت هست. زماني در شهري، مردي را يافتيم که ميگفت هرگز در تمامي عمرش نگريسته است. تفاخر اندوه بار و شايد شرمآوري داشت. پزشکي گفت: « نقصي است طبيعي در مجاري اشک » و يا حرفي از اين گونه؛ و گفت که « در دل ميگريد » که خيلي سختتر از گريستن با چشم است و گفت که براي او بيم مرگ زودرس ميرود. مردي که گريستن نميدانست، اين را ميدانست که زود خواهد مرد.
شايد راست باشد. شنيدهام مستبدان و ستمگران بزرگ تاريخ، گريستن نميدانسته اند.
بگذريم! اين نامه چنان که بايد عاشقانه نيست. رسمي و خشک است. انگار که نويسندهاش با گريه آشنا نبوده است. باري اين نامه را دنبال خواهم کرد، به زباني سرشار از گريستن... و اينک، اين جمله را در قلب خويش باز بگو:
انسان بدون گريه، سنگ ميشود.

 

ما را مثل عقرب بار آوردهاند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالين بر ميداريم، تا شب که سر مرگمان را ميگذاريم، مدام همديگر را ميگزيم. بخيليم؛ بخيل! خوشمان ميآيد که سر راه ديگران سنگ بيندازيم؛ خوشمان ميآيد که ديگران را خوار و فلج ببينيم.
اگر ديگري يک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل اين است که گوشت تن ما را ميجود. تنگ نظريم ما مردم. تنگ نظر و بخيل. بخيل و بدخواه. وقتي ميبينيم ديگري سر گرسنه زمين ميگذارد، انگار خيال ما راحت تر است. وقتي ميبينيم کسي محتاج است، اگر هم به او کمک کنيم، باز هم مايه خاطر جمعي ماست. انگار که از سرپا بودن همديگر بيم داريم!
کليدر | محمود دولت آبادي

 


عيادت  مرد  ناشنوا  از  همسايه  
ناشنوايي خواست به احوالپرسي بيماري برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نبايد به ديگران درباره ناشنوايياش چيزي بگويد و براي آن که بيمار هم نفهمد او صدايي را نميشنود، بايد از پيش، پرسشهاي خود را طراحي کند و جوابهاي بيمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتوگويي بين خودش و بيمار طراحي کرد. با خودش گفت: « من از او ميپرسم حالت چه طور است؟ و او هم خدا را شکر ميکند و ميگويد بهتر است. من هم شکر خدا ميکنم و ميپرسم براي بهتر شدن، چه خورده اي؟ او لابد غذا يا دارويي را نام ميبرد. آن وقت من ميگويم نوش جانت باشد. پزشکت کيست؟ و او هم باز نام حکيمي را ميآورد و من ميگويم قدمش مبارک است و همه بيماران را شفا ميدهد و ما هم او را به عنوان طبيبي حاذق ميشناسيم.» مرد ناشنوا با همين حساب و کتابها سراغ همسايه اش رفت و همين که رسيد، پرسيد: حالت چه طور است؟ اما همسايه بر خلاف تصور او گفت: دارم از درد ميميرم. ناشنوا خدا را شکر کرد و   پرسيد: چه ميخوري ؟ بيمار پاسخ داد: زهر ! زهر کشنده! ناشنوا گفت: نوش جانت باشد. راستي طبيبت کيست؟ بيمار گفت: عزراييل! ناشنوا گفت: طبيبي بسيار حاذق است و قدمش مبارک.
و سرانجام از عيادت دل کند و برخاست که برود؛ اما بيمار بد حال شده بود و فرياد ميزد که اين مرد، دشمن من است که البته طبيعتا همسايه نشنيد و از ذوقش براي آن عيادت بي نظير کم نشد. مولانا در اين حکايت ميگويد: بسياري از مردم در ارتباط با خداوند و يکديگر، به شيوهاي رفتار ميکنند که گرچه به خيال خودشان پسنديده است و باعث تحکم رابطه ميشود؛ اما تاثير کاملاً برعکس دارد.