از نفت تا فلسفه

شخصيتي که در صنعت نفت سال ها مشاور ارشد حقوقي بود و  بر کرسي رياست اداره حقوقي کنسرسيوم تکيه زده بود،    بعد از بازنشستگي سر از عالم فلسفه درآورد و ضمن ترجمه آثار نفيس و گراسنگ فلسفي، پيشگام در معرفي فلسفه تحليلي انگلستان در ايران شد. او در زمره بزرگاني چون محمدعلي فروغي و حميد عنايت از صاحبان نثر فلسفي جديد به شمار مي آيد. منوچهر بزرگمهر در آذر 1289 در تهران،  در خانواده اي متنفذ و اهل علم ديده به جهان گشود. پدرش ميرزا يوسف خان بزرگمهر ملقب به «عليم السلطنه» از پزشکاني بود که دوره طب را در فرانسه گذراند  و در دوران سلطنت احمدشاه،  شهره بود.

دوران تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در مدرسه آمريکايي تهران گذراند و سپس به مدت دو سال در مدرسه حقوق تحصيل کرد، آنگاه به فراگيري ادبيات فارسي و زبان و ادبيات عرب نزد اساتيدي چون علي محمدخان عامري و شاهزاده فرهي پرداخت. مقدمات علوم اسلامي همچون: معاني، بيان، فقه، اصول و فلسفه را نزد بزرگاني  چون شيخ محمد سنگلجي، محمود شهابي، بديع الزمان فروزانفر، سيدموسي، از علماي آبادان، شيخ علي جواهري، از اساتيد بروجرود و مرحوم عرفان بخوبي  فرا گرفت. در سال 1310 براي ادامه تحصيل در رشته حقوق به انگلستان رفت و با اخذ درجه ليسانس در اين رشته از دانشگاه بيرمنگام به ايران بازگشت. پس از پايان خدمت نظام وظيفه، مشاغل مختلفي را تجربه کرد؛ ابتدا وارد وزارت معارف و سپس امور خارجه شد. آنگاه به استخدام شرکت بيمه درآمد. پس از گذشت يک سال، در سال 1319 به مشهد منتقل و مدتي در راه آهن مشغول به کار شد. سرانجام بازي سرنوشت او را به شرکت نفت کشاند. آشنايي او با صنعت نفت در خاک آبادان رقم خورد و از سال 1321 تا 1333 به طول انجاميد.

بزرگمهر در آن ايام علاوه بر فعاليت هاي حقوقي، برابرسمت رئيس اداره حقوقي شرکت نفت انگليس و ايران، در حوزه قلم با مطبوعات نيز فعاليت هايي داشته است؛ از آن جمله است مباحثات نوشتاري او با کسروي در روزنامه «پند». همچنين پيوسته مقالاتي را  به مجله هفتگي شرکت نفت با امضاي مستعار «مرشد» سامان مي داد که آن مجموعه مقالات بعدها در چند کتاب با عنوان «مرقعات صاحبدل»، «ديگجوش قلندر»، «عرفان نو» و «از بيرون گود» چاپ و انتشار يافت.

 منوچهر بزرگمهر پس از 13 سال اشتغال در نفت آبادان، به تهران انتقال يافت. به مدت ده سال بين سال هاي 1345 تا 1355 مشاور حقوقي کنسرسيوم و مدتي رئيس آن اداره بود. بزرگمهر ضمن اشتغال در نفت، به فعاليت هاي فرهنگي و آموزشي خود مي پرداخت و تدريس در دانشگاه را در اولويت کاري خود قرار مي داد.  او از سال 1341 تا 1345 در مقاطع مختلف از جمله فوق ليسانس و دکتراي فلسفه در دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران و بعضي دانشکده هاي ديگر به تدريس متون فلسفي به زبان انگليسي و منطق جديد و فلسفه تحليلي همت گماشت.

کارهاي نخستين بزرگمهر در ايام جواني که در قالب مقالات و نوشته هاي کوتاه مطبوعاتي به چاپ مي رسيد، بيشتر ناظر بر زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي بود. سال ها بعد تغيير جهت داد و به موضوعات فلسفي کشيده شد.

 

تجارب السفر

لقمان را گفتند ادب از که آموختي گفت از بي ادبان که هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، به ترک آن همت گماشتم و پرسيدند حکمت از که آموختي گفت از نابينايان که تا جايي نبينند پاي ننهند. من نه لقمانم و نه از ادب  و حکمت مايه اي دارم. ولي اگر نادان تر از مني پيدا شود و مرا بپرسد اصول سياست و اجتماع را چگونه آموختي؟ مي گويم از سواري در اتوبوس ها!

اتوبوس هايي که در خيابان هاي شهر و راه شميران کار مي کنند، در حکم يک جامعه کوچکي هستند که راننده و بليط فروش و شاگرد به منزله هيئت حاکمه و مسافران، افراد آنند و مقررات شهرباني و شهرداري، قانون اساسي آنها محسوب مي شود. کساني که تملک اتومبيل شخصي يا استطاعت سواري تاکسي، آنها را از مطالعه روحيات و طرز رفتار مردم در اين اتوبوس ها مانع نمي شود، اگر ذوقي داشته باشند، مي توانند از اين توفيق جبري استفاده کنند و در اين آزمايشگاه کوچک و عملي اجتماع به تجربه پردازند.

چندي پيش در گوشه خيابان سعدي براي رفتن به شميران سوار اتوبوس شدم. شاگرد شوفر برخلاف مقررات، بيش از گنجايش، مسافر پذيرفت. کلفتي پالتوها و اثاثيه متفرقه مسافران باعث تنگي جا و زحمت فوق العاده بود. من شخصا چون عدم تاثير اعتراض و شکايات فردي را در اين موارد به تجربه تلخي دريافته ام، ضربات آرنج و کفش و بوي زننده تن هاي نشسته هموطنان را با خونسردي کامل تحمل مي کردم، ولي يکي از آن ميان قامت افراخت و به تعرض پرداخت که چرا رعايت مقررات نمي کني و زياده بر گنجايش سوار مي کني؟ راننده فصلي طعنه آميز و مشبع در باب گراني لاستيک و زيادي مصرف بنزين و نازل بودن نرخ بليط بر آن بينوا خواندن و چند متلک بر آن افزودن و صدايش را بريدن. ساير مسافران که خودشان هم از اين تعدي در عذاب بودند، ابدا به حمايت آن بيچاره برنخاستند و ديکتاتوري شوفر را گردن نهادند.

من از اين ماجرا سخت دلتنگ شدم و پيش خود گفتم گناه نه از آن جوان خوش نيت کم حوصله بود و نه از لاقيدي و بي اعتنايي مردم. عيب اينجاست که مردم جمعا هر قدر در امر معيني هم عقيده باشند، به خودي خود از ابراز آن عاجزند و منتظرند کسي علم برافرازد و پيش قدم شود و ترجمان عقايد و احساسات آنها گردد و کسي که انجام اين وظيفه مهم را تعهد مي نمايد و از مرحله به در بردن گليم خود پا فراتر مي نهد، بايد از رموز و دقايق اين کار آگاه باشد و خواص روحي جماعات و راه به دست آوردن دل آنها را بداند تا در اجراي منظور کامياب تواند شد.

مدت ها اين مطلب ذهن مرا به خود مشغول داشته بود و پي فرصتي مي گشتم که نتيجه مشاهده خود و درس عبرتي را که از اين واقعه گرفته بودم، بيازمايم و ببينم اگر در مورد مشابهي به جاي اين که با راننده و بليط فروش طرف مشاجره شوم، از حس قانون طلبي و عدالت خواهي مردم استمداد کنم، مي توان از تعدي آنها جلوگيري کرد يا نه؟ از قضا روزي فرصتي مناسب پيش آمد. يعني در ميدان تجريش سوار اتوبوس شدم، در ظرف چند دقيقه تمامي جاها اشغال شد و با اين حال راننده حرکت نمي کرد. غرولند مردم تک تک آغاز شد که ظرفيت پرشده و صبح، مردم بايد به کار خود برسند، علت توقف چيست و از اين قبيل. ولي راننده توجه نداشت و با نگاه هاي تمسخرآميز منتظر بود اضافه بر گنجايش پنج شش نفر سوار کند. در اين بين من به خود جرات داده به مردم خطاب کردم و گفتم: رفقا علت اين که اين آقا به اعتراضات ما وقعي نمي گذارد، اين است که مي داند ما همت نداريم در مقام اعتراض به رفتار خلاف قانون او پياده شويم و يک راه به او ضرر بزنيم. اگر همين لحظه پياده شويم يا اقلا او را از اين تصميم بترسانيم، مطمئن باشيد که بي درنگ حرکت خواهد کرد. مسافران اين فکر را پسنديدند و به قصد خروج برخاستند. جناب راننده ديد فضولي بنده موثر افتاده و نهضت عامه برپا شده، فورا از در التماس و درخواست درآمد و رو به شهر سرازير شد.

 

صنمي نيست در اينجا

درياي خياليم و نـمي نيست در ايـنجا            جز وهم وجود و عدمي نيست در اينجا

رمـز دو جـهان از ورق آيـنه خـوانـديم            جزگرد تحير رقمي نيست در اينجا

عالـم همه ميـناگر بيداد شکست است            اين طرفه که سنگ ستمي نيست در اينجا

تا سـنبل اين باغ به همواري رنگ است            جزکج نظري پيچ وخمي نيست دراينجا

بر نـعمت دنيـا چـه هوس هاکه نپختيم           هرچند غذا جز قسمي نيست در اينجا

بــرهـم نزني سـلسـلـه نـازکـريـمـان           محتاج شدن بي کرمي نيست در اينجا

گرد حشم بي کسي ات سخت بلندست             از خويش برون آ علمي نيست در اينجا

مـا بـي خـبـران قـافـله دشـت خياليم            رنگ است به گردش ، قدمي نيست دراينجا

از حـيـرت دل بـند نـقاب تـوگشوديم            آيينه گري کارکمي نيست در اينجا

بيـدل مـن و بيکاري و معـشوق تراشي            جز شوق برهمن ، صنمي نيست در اينجا

 

لاتاري

برنده شدن در لاتاري و داشتن گرين کارت آمريکا، تقريبا آرزويي است که عده اي از آدم ها در سر مي پرورانند. نماي کلي اين فيلم، نمايش اين آرزو در سر دو جوان ايراني است، همراه با داستان تعرض در برخي از کشورهاي حاشيه خليج فارس به آنچه شماري از دختران در معرض فريب ايراني عنوان شده است.

اميرعلي و نوشين دو جوان بيست و يکي دوساله هستند که قصد ازدواج با يکديگر را دارند؛ ولي خانواده ها چندان موافق نيستند. آنها صبر پيشه کرده اند تا به مرور زمان، رضايت خانواده هايشان را جلب کنند. آن دو يک روياي مشترک دارند؛ برنده شدن در لاتاري و دريافت گرين کارت آمريکا.  هادي حجازي فر، ساعد سهيلي، زيبا کرمعلي، جواد عزتي، حميد فرخ نژاد، اميرحسين هاشمي، نادر سليماني، مهسا باقري و مهدي زمين پرداز از بازيگران اين فيلم هستند. ديدن اين فيلم را به شما پيشنهاد مي کنيم.

خدايا، چرا من؟

«آرتور اش»، قهرمان افسانه اي تنيس، هنگامي که تحت عمل جراحي قرار گرفت، به اشتباه با تزريق خون آلوده، به بيماري ايدز مبتلا شد.

طرفداران آرتور از سراسر جهان، نامه هايي محبت آميز برايش فرستادند. يکي از دوستداران وي در نامه خويش نوشته بود: «چرا خداوند تو را براي ابتلا به چنين بيماري خطرناکي انتخاب کرده است؟»

آرتوراش، در پاسخ به اين نامه چنين نوشت: درسراسر دنيا، بيش از 50 ميليون کودک به انجام بازي تنيس علاقه مند مي شوند و شروع به آموزش مي کنند. حدود 5 ميليون نفر از آنها، بازي را بخوبي فرا مي گيرند. از آن ميان، قريب به 500هزار نفر تنيس حرفه اي را مي آموزند و شايد 50 هزار نفر در مسابقات شرکت کنند. 5 هزار نفر به مسابقات تخصصي تر راه مي يابند. 50 نفر اجازه شرکت در مسابقات بين المللي «ويمبلدون» را مي گيرند. چهار نفر به مسابقات نيمه نهايي راه مي يابند و دو نفر به مسابقات نهايي. وقي من جام جهاني تنيس را در دست هايم مي فشردم، هرگز نپرسيدم که «خدايا، چرا من؟» و امروز هم وقتي که درد مي کشم، باز اجازه ندارم از خدا بپرسم: «خدايا، چرا من؟»

درسکوت گوش فرا بده، چون اگر دلت پر از چيزهاي ديگر باشد، نمي تواني صداي خدا را بشنوي.

مادر ترزا

آلبوم «تجسم يک رويا» شنيدني شد

آلبوم «تجسم يک رويا» از فريد ابراهيمي، از سوي مؤسسه فرهنگي و هنري «آواي مهر ميهن» راهي بازار موسيقي شد.

آلبوم «تجسم يک رويا» تازه ترين اثر از فريد ابراهيمي است که در فضايي از موسيقي پاپ و مشتمل بر 8 قطعه بي کلام به نام هاي «جوانه»، «تجسم يک رويا»، «تئاتر شهر»، «پاييز سرگشته»، «محبوب»، «فرياد بي صدا»، «تانگو با رويا» و «تنهايي با يک مرد» به اجرا در آمده است. در اين اثر، وحيد کريمي، ارسلان صوفي، متين کاشانکي، حامد فولاد قلم، مجتبي کاشانکي، شهروز کليايي، محمد چنگيزي، اميد غلامعلي نژاد، مهرداد اخلاقي، سينا زند، محمدرضا چاره خواه، محمد نوش زاد، مهدي نوري، فريد ابراهيمي، فريد حاجي حيدري، طنين کاشانکي، مرسل وطني، نيما هاتف، حميد آهازان و احمد بي رياکار، به نوازندگي پرداخته اند.

چرا ثروتمندان، ثروتمند تر مي شوند؟

 

به احتمال زياد بيشتر ما «رابرت کيوساکي» را به خاطر کتاب «پدر پولدار، پدر بي پول» مي شناسيم. کتابي که در تمام دنيا شناخته و در ايران هم با استقبال خوبي مواجه شده است. در اين مطلب قصد داريم کتاب جديد کيوساکي، يعني  «چرا ثروتمندان، ثروتمندتر مي شوند» را به شما معرفي کنيم. کتابي که در رابطه با قدرت آموزش مالي واقعي در کسب ثروت است.

کتاب «چرا ثروتمندان، ثروتمندترمي شوند»، به نحوي نسخه کامل تر و پيشرفته تر کتاب «پدر پولدار، پدر بي پول» است و اگر شما با مفاهيم آن کتاب آشنا باشيد، با ذهنيت بهتري مي توانيد اين کتاب را بخوانيد.

 

 پاراگراف هايي از کتاب

هرسکه اي سه رو دارد: شير، خط و لبه آن. هوشمندي، ايستادن بر لبه سکه و توانايي ديدن هر دو روي سکه است. «اپل»، به عنوان يکي از ثروتمندترين شرکت هاي جهان حدود 264 ميليارد دلار در حساب بانکي اش پول دارد. با اين حال طي چندين سال گذشته، به خاطر نرخ بهره پايين، ميلياردها دلار وام گرفته است. چرا اپل وام مي گيرد؟ اپل وام مي گيرد، زيرا بدهي، ارزان تر از بازگرداندن درآمدها به ميهن – يعني بازگرداندن پول به داخل کشور و پرداخت ماليات هاي مربوط به آن پول به دولت ايالات متحده – است. بي سوادي مالي، مردم را از حرکت بازمي دارد. کساني که سواد مالي ندارند، غالبا با ترس زندگي مي کنند و به حس امنيت غلط چنگ مي اندازند. ترس، افراد را فقير نگه مي دارد. کساني که سواد مالي ندارند، از حل مشکلات اوليه مالي زندگي شان عاجز مي مانند. نکته پاياني اينکه، شايد همه مطالب کتاب براي اجرا مفيد نباشد، اما تاثيري که کتاب بر ذهنيت خواننده و نحوه تفکر او در مورد مسائل مالي مي گذارد، غيرقابل انکار است. اين کتاب به ما ياد مي دهد که مي توان به طريق ديگري هم فکر کرد.پيشنهاد مي کنم اگر مدير کسب و کار هستيد، اگر سرمايه گذار هستيد و... حتما اين کتاب را مطالعه کنيد.