روایت مفقود الاثری که اسیر بود

هراس بعثی ها از اسرا

 مشعل جنگ و مرور خاطرات آن اگرچه ممکن است تلخ باشد اما جنبه دیگرش یادآوری هشت سال دفاعی است که هر روزش حماسه آفرینی مردم کشوری است که بافداکاری و ایثار گری و حتی اهدای خون پاکشان، نگذاشتند ذره ای ازخاک ایران به تصرف دشمنی در آید که تابن دندان مسلح به انواع تجهیزات وسلاح های جنگی مدرن درآن روزها بود.  احمدآبان گاه، دانش آموز آن روزهای جنگ و آتش و مدیر مالی- پشتیبانی این روزهای شرکت بازرگانی گازدر زمره همین مردم است. او و همرزمانی که جانانه دفاع کردند، برخی از آنها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و برخی چون او اسیری مفقودالاثر شدند و اردوگاه دشمن را لرزاندند.

 دانش آموز بودکه باخبر شد کشورش مورد هجوم دشمن بعثی قرار گرفته و در شرایط جنگی قرار دارد.  با اعلام خبر آزادسازی خرمشهر، با هم کلاسی ها و دیگر اقشار پرشور ملت به خیابان ها آمد و به شادمانی پرداخت و برای یکسره کردن کار دشمنی که چشم به این آب و خاک دوخته بود، مصمم تر شد.  او که خونش از دست اندازی متجاوزان بعثی به جوش آمده بود، دفاع از وطن و آب وخاک رایک واجب شرعی می دید و مصمم بود که از آرمان های کشور و نظام محافظت کند.

احمدآبان گاه اولین بار از طریق پایگاه مالک اشتر تهران و به صورت بسیجی داوطلب رهسپار جبهه های نبرد شد و 6 ماه در منطقه پاوه حضور داشت.  او پس از بازگشت از جبهه و اتمام تحصیلات برای باردوم و این باردرقامت سربازمیهن، راهی منطقه جبهه های غرب کشور شد و در سال 67 و در منطقه سومار به اسارت دشمن بعثی در آمد.

وی درباره نحوه اسارتش می گوید:  اولین بار بود که بعثی ها شبانه حمله می کردند، عادت همیشگی آنها حمله از آغاز صبح بود و ما فکر نمی کردیم که در محاصره دشمن قرار بگیریم.  ماگروهی 12نفره بودیم که وقتی شرایط را نامساعد دیدیم، شروع به عقب نشینی کردیم، اما وقتی که به فرماندهی گردان رسیدیم، اوضاع بسیار ملتهب شد و تیراندازی ها بی امان ادامه داشت.  درچاله ای مستقر شدیم که دراین حین چند تن از همرزمان شهید شدند و درحالی که فشنگ هایمان تمام شده بود، به اسارت در آمدیم.

 24 ساعت شکنجه شدیم

خاطرات دوران جنگ و اسارت چیزی نیست که از اذهان رزمندگان اسلام پاک شود آبان گاه هم از این قاعده مستثنی نبود و از خاطرات اسارتش گفت:  همانند بسیاری از اسرای ایرانی ما نیز در اردوگاهی درتکریت اسکان داده شدیم.  اردوگاهی که سوله بندی شده بود و در روزهای اول حتی سیم خاردارها به طور کامل دور تا دور آن کشیده نشده بود.  خاطرم هست وقتی خبر ارتحال امام راحل را شنیدیم همان لباس های همرنگ آسایشگاه را به تن کردیم و به عزاداری پرداختیم که این موضوع سبب عصبانیت عراقی ها شد و اسرا را 24 ساعت مدام مورد شکنجه قرار دادند و حتی اجازه خروج و آمدن به فضای آزاد را ندادند.

شدت فشار غربت و شکنجه های روحی و جسمی عراقی ها به حدی بود که هیچ گاه فکر نمی کردیم روزی به وطن بازگردیم.  به خصوص آنکه اسامی مادر فهرست صلیب سرخ ثبت نشده بود و به عنوان مفقود الاثر محسوب می شدیم و نهادهای متولی در کشور و به ویژه خانواده های ما، خبری از وضعیت مان نداشتند.  ارتباط ما با دنیای بیرون از اردوگاه قطع شده بود.  اغلب اخباری که از سوی عراقی ها انتشار می یافت، کذب بود و بیشتر شایعاتی بود که برای تضعیف روحیه و در هم شکستن مقاومت ما منتشر می شد.  هر از گاهی که شدت آزار و اذیت و کینه ورزی عراقی ها بیشتر می شد، در می یافتیم که جبهه ایران به موفقیتی چشمگیر دست یافته که این گونه عراقی ها را خشمگین و برآشفته کرده است.  اما با همه این مسائل، بعثی ها از اتحاد ایرانی ها هراس داشتند و سعی می کردند هرطور که شده بین ما اختلاف بیندازند.  ما نیز برای خنثی کردن حربه بعثی ها، بین اسرا گروه بندی و برای هر گروه مسئول تعیین کردیم تا خدای ناکرده خبری از ایرانی ها به بیرون درز نکند و وحدت اسرا که عامل مقاومت و صبوری ما بود، خدشه دار نشود.

 درسی که به بعثی ها دادیم

وی ادامه داد:  خاطرم هست یک بار که شکنجه بعثی ها به اوج خود رسیده بود، یکی از بچه ها که اهل شهرری بود، پیشنهاد داد که برای یک بارهم که شده آزار عراقی ها را تلافی کنیم و درس خوبی به آنها بدهیم.  روز موعود فرا رسید و هنگامی که مامورعراقی وارد آسایشگاه شد، دورتا دور او حلقه زده و محاصره اش کردیم و دوست اهل شهرری ما ضرباتی محکم به شکم و صورت سرباز بعثی واردساخت.  عراقی ها که اصلا انتظار چنین اقدام شجاعانه ای را نداشتند، شروع به تیراندازی هوایی کردند و با تهدید خواستند که عامل این کار را معرفی کنیم. هرچند که این بار هم سنگ آنها به تیر خورد و هیچ کدام از اسرا پشت هموطن خویش را خالی نکردند همان طور که پیشتر عنوان کردم، با اینکه ما اسیر بودیم، اما عراقی ها بیشتر از ما می ترسیدند و روحیه همبستگی و عرق به هموطن در بین اسرا موج می زد.

 آن قدر به رفتارهای دوران اسارت شرطی شده بودیم و عادت های آن دوران سخت، بخشی از وجودمان شده بودکه برخی از آن رفتارها تا مدت ها پس از آزادی ادامه داشت.  خاطرم هست در ساعات نخست ورود به خاک وطن و موقع رفتن به غذاخوری، هنوز به صورت پشت سر هم و در قالب یک صف منظم حرکت می کردیم که این موضوع تعجب بسیاری از ناظران را در پی داشت.   انگار که باور نمی کردیم از آن روزهای سخت رها شده ایم و در دنیایی آزاد و بدون نگهبان زندگی می کنیم.  وقتی که قرار شد خبر آزادی را به خانواده ها اطلاع بدهیم، من تنها شماره یکی از اقوام را در خاطر داشتم که به او خبر دادم و او که سر از پا نمی شناخت، در حالی که اشک می ریخت، از شدت شوق چند کیلومتر را دوان دوان طی کرد تا این خبر خوش را به خانواده ام برساند. 

 جنگ نرم ادامه دارد

از دوران جنگ سال های زیادی گذشته و نسلی دیگر ظهورکرده؛ نسلی که متفاوت از نسل دوران جنگ است و در معرض هجمه های مختلف قرار دارد؛ از این رو بایسته است مراقبت بیشتری از آنها شود تا اسیر این هجمه ها نشود.

آبان گاه تاکید می کند:  امروز نیز اگرچه جنگ فیزیکی تمام شده است، اما جنگ نرم همچنان ادامه دارد؛ دشمن باوجود شکست مکانیزم های تحریمی هر روز با حربه ای نو به دنبال اعمال فشار بر مردم آزاده و سرفراز ایران است.  تجربه جنگ به ما آموخت که بااتکا به نیروهای متخصص و ظرفیت های داخلی می توانیم باکمبودها مقابله کنیم.  هر چند که همه نقصان ها به تحریم برنمی گردد و با برنامه ریزی اصولی می توان از بسیاری از گردنه ها عبور کرد. 

وی ادامه می دهد: ملت ایران در مقابل دشمنان خارجی و جبهه استکبار همیشه متحد بوده اند و دولتمردان هم به پاس این وطن دوستی و اعتقادات و ایمان راسخ مردم، باید با تمام وجود از ظرفیت های داخلی حمایت کنند تا از وضع موجود به سلامت عبور کنیم.