گفت و گوي «مشعل» با  صديقه کيانفر پيشکسوت عرصه بازيگري

صديقه کيانفر، يکي از بازيگران پيشکسوت کشورمان در سال 1311 در شهر آبادان چشم به جهان گشود. او فعاليت در راديو را از سال 1336 با گويندگي و اجراي نمايش در «راديو نفت» آبادان و بازي در سينما را با فيلم «بحران» کاري از علي اصغر شادروان آغاز کرد و در سال 1350 به دليل حضور بيشتر در عرصه سينما و تئاتر، بازخريد شد.

او به هفته نامه «مشعل» مي گويد: به دليل اينکه در ناحيه زانو و کمر احساس ناراحتي دارم و براي تسکين دردم فيزيوتراپي مي شوم و نمي توانم در حوزه تصوير فعاليت کنم، در راديو نمايش حضور دارم و هرگاه شنوندگان، موج راديوي خود را روي شبکه نمايش تنظيم کنند، مي توانند صداي من را بشنوند.

کيانفر ادامه مي دهد: چون گوشم دچار مشکل شده و سطح شنوايي ام پايين آمده است، نمي توانم فقط به صدا گوش دهم. به همين دليل گاهي تلويزيون مي بينم و بيشتر کتاب مي خوانم و استراحت مي کنم.

به گفته او، تمام کساني که در عرصه سينما و تلويزيون فعاليت مي کنند، زحمت بسياري مي کشند و به نوعي ايثارگري مي کنند؛ زيرا کارشان شبانه روزي است. هر روز ساعت 5 صبح ماشين دنبال بازيگر مي آيد و او را سر صحنه فيلمبرداري مي برد و خدا مي داند که اين بازيگر چه زماني به خانه خود بازمي گردد.

کيانفر ادامه مي دهد: بازيگران براي فيلم هايي که از تلويزيون پخش مي شوند يا روي پرده سينما مي روند، زحمت بسياري مي کشند و در پشت صحنه سريالي که مخاطب از شبکه هاي تلويزيوني مي بيند، فداکاري هاي زيادي صورت مي گيرد. اين بازيگر پيشکسوت، به يک خاطره از سختي هاي دوران بازيگري خود اشاره مي کند و مي گويد: در سريال «امير و غول چراغ جادو» اثر امير حسين قهرايي مشکل مفصلي در کتفم ايجاد شد. درآن فيلم نقش يک مجرم را بازي مي کردم و حدود 4 ساعت مرا به درختي بستند که آثار آن در سال 86 مشخص شده در آن سکانس، تاندون هاي ناحيه کتفم آسيب ديد. او مي افزايد: 15 ساله بودم که وارد صنعت نفت شدم و از کار در اين صنعت بسيار راضي بودم و درکنار آن حرفه تئاتر را نيز پيش گرفتم، اما چون اين حرفه بسيار زمان بر بود و نمي توانستم وظيفه ام را در صنعت نفت به درستي انجام دهم، در سال 1350 خودم را بازنشسته پيش از موعد کردم.  کيانفر در پايان مي گويد: صندوق بازنشستگي صنعت نفت و کانون بازنشستگان زحمت زيادي مي کشند و از خدماتي که آنها مي دهند، بسيار راضي هستم و از همه آنها تشکر مي کنم.

ره هموارش ده

اي خـداونــد يــکـي يــار جــفـاکــارش ده                        دلبري عشوه ده سرکش خون خوارش ده

تــا بـدانـد کـه شـب مـا به چه سان مي گـذرد                    غم عشقش ده و عشقش ده و بسيارش ده

چـنــد روزي جـهـت تـجـربـه بيـمـارش کن                    با طبيبي دغلي پيشه سر و کارش ده

بـبـرش ســوي بـيـابـان و کـن او را تـشــنـه                    يک سقايي حجري سينه سبکسارش ده

گـمـرهـش کن که ره راست نداند سـوي شهر                    پس قلاوز کژ بيهده رفتارش ده

عـالـم از سـرکـشي آن مـه سـرگــشته شدند                     مدتي گردش اين گنبد دوارش ده

کــو صـيــادي کـه هـمـي کـرد دل مـا را پـار                   زو ببر سنگ دلي و دل پيرارش ده

مـنـکـر پـار شـده سـت او کـه مـرا يـاد نـمـاند                   ببر انکار از او و دم اقرارش ده

گـفـتـم آخـر بـه نـشـاني کـه بـه دربان گفتي                   که فلاني چو بيايد بر ما بارش ده

گــفـت آمــد کـه مـرا خـواجـه ز بـالا گـيـرد                   رو بجو همچو خودي ابله و آچارش ده

بس کن اي ساقي و کس را چو رهي مست مکن    ور کــني مست بدين حد ره هموارش ده

مولوي

 

نقي معمولي در فراري

سينماي 97، سينمايي بود با فيلم هاي متنوع در ژانراي مختلف که تمامي سليقه ها را پوشش مي داد يکي از اين فيلم ها، فيلم «فراري » است . «فراري» داستان دختر 18 ساله اي به نام گلنار با بازي ترلان پروانه را روايت مي کند که از شهرستان به تهران مي آيد و تلاش مي کند تا با ماشين «فراري» هشت ميلياردي، عکس يادگاري بگيرد. اين فيلم يکي از بهترين فيلم هاي اجتماعي چند سال اخير است که فيلمنامه اي کاملا متفاوت با ساير فيلم ها دارد.  محسن تنابنده، ترلان پروانه، سحر دولتشاهي، سيامک صفري، رضا داوودنژاد و با حضور رضا کيانيان و سيما تيرانداز بازيگران اين فيلم هستند .

 

خشايار اعتمادي درگفت و گو با «مشعل»  از مشکلات توليد آلبوم موسيقي گفت

چرا  کمرنگ   شدم؟!

وقتي بيت زيباي «من بهارم تو زمين، من زمينم تو درخت، من درختم تو بهار ..... ناز انگشت هاي بارون تو باغم مي کنه، ميون جنگلا تاقم مي کنه» را براي نخستين بار در دهه 70 از شبکه هاي صدا و سيما  با صداي خشايار اعتمادي شنيديم، خيلي به دل نشست و در آن زمان آلبوم هايي را مانند دلشوره، مثل هيچ کس، خاتون، طعنه، ليلا، عاشقي هر کي هرکي شد، خدا تو رو ببخشه، بايد به تو برگردم، تو محکومي به برگشتن که از او منتشر مي شد، دنبال مي کرديم.   اعتمادي در 11 فروردين 1350 در شهر فاضل آباد از توابع شهرستان علي آبادکتول استان گلستان متولد شد. در 4 سالگي کار با ملوديکا و در 5 سالگي نواختن آکاردئون را آموخت. او در 6 سالگي خوانندگي را آغاز و در 13 سالگي شروع به يادگيري و نواختن پيانو کرد. از سال 74 با از «پنهان حافظ» وارد دنياي موسيقي شد و با خواندن ترانه «بارون» با شعري از شاملو به شهرت رسيد.  اما چند سالي است که حضور او در عرصه خوانندگي کم رنگ شده است که از او علت را جويا مي شويم. در پاسخ مي گويد: در دهه 70 شرايط کار براي توليد موسيقي پاپ و پرداختن به آن بسيار سخت بود، زيرا در آن زمان کارها پاپ کلاسيک و پاپ سنتي بود و خوانندگاني که هم رده من بودند، تمام تلاش خود را مي کردند تا در انتخاب شعر و آهنگ بهترين باشند، از اين رو کارهايي که در آن دوران توليد مي شد، در سطح بالايي از لحاظ موسيقايي قرار داشت.  اعتمادي ادامه مي دهد: در آن سال ها در توليد يک اثر سخت گيري هاي زيادي مي شد و دريافت مجوز تنها با ارائه کار قوي ممکن بود، اما اکنون موسيقي کشور به سمتي حرکت کرده که تعداد خوانندگاني که اغلب غير حرفه اي هستند، زياد شده و به راحتي از کنار کارهاي بي محتوايي که توليد مي شود، عبور مي کنيم. اين جزء دستاوردهاي بد رشد موسيقي پاپ در کشورمان است و علت آن نيز هدايت نشدن مسير و هدف آنها در موسيقي است. عموما کارها کارشناسي نمي شود و به دليل عدم حمايت، به مراجع ذي صلاح مراجعه نمي کنند و به سمت کانال ها و راه هاي غير مجاز سوق مي يابند که در اين وادي، هيچ کنترل و نظارتي روي کيفيت کارشان صورت نمي گيرد.  به گفته او، در گذشته کارهاي توليدي زياد بود؛ اما متاسفانه اکنون به سمت کپي در عرصه موسيقي حرکت مي کنيم. شاهد هستيم که برخي مخاطبان براي دريافت يک کار هنري، حاضر به خريد سي دي با هزينه اي اندک نيستند و به راحتي آن را از طريق فضاي مجازي دانلود مي کنند و به اعتقاد من، اين عده هيچگاه نمي توانند هنردوست باشند ، زيرا در اين جريان هم هنرمند متضرر مي شود و هم بازاري که سرمايه خود را صرف يک کار فرهنگي مي کند. وقتي تبليغات به صورت گسترده و تصويري از طريق رسانه صورت نگيرد، مخاطب هم غيرحرفه اي عمل خواهد کرد و در نتيجه، کارها کاملا غيرکارشناسانه به دست مخاطب مي رسد و عملکرد غيرحرفه اي گسترش مي يابد.

اين خواننده موسيقي پاپ کشورمان در پايان از انتشار آلبوم جديدش در آينده اي نزديک خبر داد.

 

لبريز صداي عقيلي

با وجود اينکه موسيقي پاپ در ايران روز به روز در حال پيشرفت است، ولي نمي تواند خدشه اي بر پيکره موسيقي سنتي با گام هاي آهسته ولي پيوسته به سمت رشد وارد کند. همه ما ايراني ها با اينکه خوانندگان پاپ را دنبال مي کنيم ، در آخر معناي واقعي موسيقي را در موسيقي سنتي ايراني مي بينيم. شايد به اين دليل باشد که اين سبک از موسيقي را به روحيات خود نزديک تر مي دانيم. آلبوم جديد سالار عقيلي «لبريز» با آهنگسازي مجيد درخشاني مي تواند پيشنهاد خوبي در اين زمينه باشد. اين اثر فضايي ايراني با سازبندي ارکسترال دارد و تنها قانون و تار از سازهاي ايراني به کار گرفته شده اند. در بخش هاي مختلف کار، اشعاري از سياوش کرد و سام کرد با صداي تاثيرگذار نصراله متقالچي دکلمه مي شود. اگر به موسيقي کلاسيک ايراني و ادبيات علاقه داريد، اين آلبوم را از دست ندهيد.

 

تعريف عشق از زبان اريک فروم

هنر عشق ورزيدن

آنچه که در کتاب هنر عشق ورزيدن نشان داده شده است ، اين است که عشق، احساسي نيست که هرکس، صرف نظر از مرحله بلوغ خود، بتواند به آساني بدان گرفتار شود.  اريک فروم در پيش گفتار کتاب «هنر عشق ورزيدن» تأکيد مي کند که اين کتاب دستورالعمل ساده اي براي عشق ورزيدن نيست و در خلال کتاب، عشق ورزيدن را به عنوان يک هنر معرفي مي کند. او تلاش مي کند خواننده را متقاعد سازد که تمام کوشش هاي او براي عشق ورزيدن محکوم به شکست است، مگر اين که با جد براي تکامل همه جانبه شخصيت خود بکوشد تا جايي که به جهت بيني سازنده اي برسد. اريک فروم در کتاب، اين موضوع را مطرح مي کند که عشق با دو چيز شناخته مي شود:

عمق ارتباط متقابل

شادي

و در ادامه مي گويد که هرگاه رابطه يا حسي را ديديم که از اين دو خالي است، نام عشق را بايد از آن باز پس بگيريم. در اين کتاب اريک فروم اشاره مي کند که بحث بر ارزش گذاري و بي اهميت شمردن رابطه هاي متنوع انساني نيست. گستره اي از تمايلات و کشش ها يک زن و مرد را به هم نزديک مي کند، اما تنها يکي از آنها عشق نام دارد. دوستي، محبت، مهرورزي، جاذبه هاي روحاني، جاذبه هاي جسماني و ... هزار جور نام ديگر را مي توان براي هر يک از اين کشش ها پيدا کرد، اما يکي و تنها يکي عشق نام دارد.  اولين پاراگراف کتاب« هنر عشق ورزيدن» چنين است:

آيا عشق هنر است؟ اگر هنر باشد آيا به دانش و کوشش نيازمند است؟ آيا عشق، احساسي مطبوع است که درک آن بستگي به بخت آدمي دارد، يعني چيزي است که اگر بخت ياري کند، آدمي بدان «گرفتار» مي شود؟ مباحث اين کتاب کوچک مبتني بر پرسش اول است، در صورتي که امروز بدون شک، اکثر مردم به تعبير دوم بيشتر معتقدند.

 

نوع نگاه به زندگي

 درمدرسه اي، پسرباغباني بود که به خاطر هوش، ذکاوت و احساسي که داشت، استادش به او توجه زيادي مي کرد. بقيه شاگردان مدرسه که اکثرا از خانواده هاي مرفه و ثروتمند بودند، از اين وضعيت چندان راضي نبودند و در سخنان خود گاهي اوقات پسر باغبان را مورد تمسخر قرار مي دادند.

در کنار مدرسه يک درياچه زيبا بود که در اطراف درياچه، ساقه هاي خيزران و ني هاي بامبو تا ارتفاع چندمتري قد کشيده بودند.

روزي در مدرسه بار ديگر صحبت پسرباغبان، آرامش، وقار و متانت او مطرح شد و دوباره شاگردان از نظر مساعد استاد نسبت به او اظهار گله مندي کردند. استاد تبسمي کرد و خطاب به جمع گفت: تفاوت شما و اين پسر در نوع نگاهي است که به زندگي داريد.

براي اينکه اين تفاوت را همين الان حس کنيد، برايم بگوييد که ني هاي بامبوي کنار درياچه دهکده براي چه آفريده شده اند؟ يکي از شاگردان گفت: اين ني ها بي فايده و به درد نخورند و باعث شده اند سطح زيباي درياچه از نظرها دور شود و پرنده ها و قورباغه ها در لابه لاي آنها لانه کنند.

من اگر مي توانستم، تمام اين ني ها را مي سوزاندم و چشم انداز زيباي درياچه را در مقابل چشمان اهالي دهکده، مسافران و رهگذران قرار مي دادم. بدين ترتيب، زيبايي هاي طبيعي دهکده باعث جذب جهانگردان بيشتري به دهکده مي شد و اينجا رونق اقتصادي بيشتري پيدا مي کرد. شاگرد ديگري گفت: من مي دانم اين ني هاي کنار درياچه براي چه آفريده شده اند.

آنها خلق شده اند تا مردم دهکده از اين ني ها براي ساختن سقف منزل، انبارها و نيز قايق هاي تفريحي استفاده کنند. از سوي ديگر، خنکا  و  رطوبت درياچه را به سوي دهکده مي آورند و آب و هواي آن را معتدل مي کنند. بنابراين از لحاظ اقتصادي چندان هم بي فايده نيستند.

استاد تبسمي کرد و رو به پسر باغبان کرد و گفت: نظر تو چيست؟ پسر باغبان سرش را پايين انداخت و گفت: ني هاي بامبو در کنار درياچه، شبانه روز ايستاده اند، آنها منتظرند تا نسيمي بيايد و از لابه لاي آنها عبور کند و آنها به صدا درآيند... وقتي نسيمي از لابه لاي يک ني بامبو عبور مي کند و ني، به نوا مي افتد، او به هدف خود از زندگي رسيده است.

بعد از آن هر اتفاقي که براي بامبو بيفتد، ديگر برايش مهم نيست. استاد به سوي شاگردان بازگشت و خطاب به آنها گفت: همه شما انسان را به عنوان مرکز دايره هستي در نظر گرفتيد و بقيه موجودات عالم را درخدمت خود تصور کرديد و از پنجره منفعت خود به عالم نگاه کرديد، اما اين پسر تنها کسي بود که از ديد بامبو به اين سئوال نگاه کرد... اکنون به من بگوييد کدام يک از شما به معرفت کائنات نزديک تر است؟

باب ديلان