مديريت ريسک
مديريت ريسک، طرحريزي يکسري اقدامهاي آگاهانه است براي شناسايي، کمينمايي، مديريت و سپس ارزيابي موارد، رويدادها يا فعاليتهايي که ميتوانند منجر به زيان مالي شوند.
اين مطلب بيان ميکند که مديريت ريسک، يک فرايند فعال است و به تعهد و تمرکز نياز دارد؛ اما در اکثر موارد، اطلاعات کافي درباره يک ريسک براي تعريف دقيق آن وجود ندارد. در نتيجه، مديريت ريسک مستلزم قضاوت منطقي و نيازمند اين است که سازمان، مفروضات دقيقي براي آينده خود در نظر بگيرد. به عنوان مثال، در حالي که برآورد شانس وقوع يک تصادف جادهاي بسيار ساده است، برآورد ريسک يک راکتور اتمي بسيار مشکل است؛ زيرا در مورد تصادف جادهاي، اطلاعات بسيار زيادي در دسترس وجود دارد و ميتوان ريسک آن را برآورد کرد؛ اما در مورد راکتور اتمي اطلاعات، بسيار ناچيز است. اين مطلب، ريسک (مواردي که قابل مديريت هستند) را از عدم اطمينان (مواردي که عموما بدون ايجاد مدلهاي تئوريک، نميتوان آنها را مديريت کرد) متمايز ميسازد. بنابراين به منظور مديريت اثربخش ريسک لازم است که انواع ريسکهاي سازماني دستهبندي و سپس طبق اين دستهبندي، آنها را مديريت کرد.
مديريت ريسک، اندروهولمز
 ترجمه علي بياتي و محمدرضا فني


روزنامه رازي
مطلب زير نخستين نوشته نجف دريابندري است که در سالنامه دبيرستان رازي آبادان، نخستين نشريه انجمن سالنامه دبيرستان رازي به تاريخ مهر 1327 به چاپ رسيده است:
در مدارس اروپا و آمريکا به منظور اينکه دانشآموزان محيط وسيعتري براي ابراز استعداد و پرورش آن داشته باشند، علاوه بر موادي که طبق برنامه رسمي وزارت فرهنگ تدريس ميشود، انجمنهايي به عنوان کارهاي فوق برنامه از طرف خود دانشآموزان و البته زيرنظر رهبران آموزشگاه تشکيل ميشود، مثلا ورزش و نقاشي و سخنراني و نويسندگي و ديگر هنرها را تمرين ميکنند و فرا  ميگيرند. در کشورهاي پيش پا افتاده امروزي اين انجمنها داراي سازمانهاي وسيع بوده و حتي در تعطيلات تابستان نيز براي استفاده دانشآموزان داير است. در مدارس ايران هم به تقليد از کشورهاي اروپايي، انجمن کارهاي فوق برنامه تشکيل شده است؛ البته اين تقليد خوبي است که در فرهنگ کشور ما از کارهاي اروپايي ميشود؛ ولي متاسفانه از طرفي به واسطه فقر دستگاه فرهنگ و از طرف ديگر عدم رشداجتماعي دانشآموزان به حد کافي اين انجمنها نميتواند چنان که در اروپا هست، توسعه يابد.
به هر حال در مدرسه ما هم چند سالي است که انجمن کارهاي فوق برنامه دايرميشود. مثلا سالنامهاي که ملاحظه ميفرماييد نتيجه کار يکي از اين انجمنهاست.
در دو سه سال گذشته دانشآموزان کم و بيش به کارهاي فوق برنامه علاقه نشان ميدهند. گفتوگو براي نوشتن روزنامه در دبيرستان ميرفت و حتي يک بار هم يکي از دانشآموزان سابق دبيرستان (آقاي محمدحسين فلسفي، کارمند شرکت نفت) دست به انتشار روزنامهاي زد؛ ولي به علت فراهم نبودن وسايل، روزنامه ايشان بيش از دو شماره بيرون نيامد.
امسال در نيمه دوم سال يعني هنگامي که کارهاي فوق برنامه کم کم تعطيل ميشد، اداره دبيرستان خبر داد که علاقهمند است يک روزنامه ديواري از طرف انجمنها نوشته شود، البته وقت گذاشته بود؛ ولي با اين حال از طرف انجمن سالنامه آگهي شد و هيئت تحريريه روزنامه رازي، مرکب از نمايندگان کليه انجمنها تشکيل شد و انجمنهاي مختلف، نمايندگان خود را به قرار معرفي کردند:
انجمن سخنراني با آقاي محمد گودرزي کلاس دوم
 انجمن سالنامه با آقاي فريدون کارخيران کلاس سوم
انجمن کتابخانه با داريوش فخيمي کلاس چهارم
انجمن نمايش با نجف دريابندري کلاس سوم
انجمن هيئت ارکستر با ايوب زيان کلاس سوم
انجمن ورزش با همراه قشقايي کلاس چهارم
در اولين جلسه هيئت با حضور آقاي وحيد، رئيس دبيرستان و آقاي غروبي، دبير و سرپرست انجمنهاي سالنامه و کتابخانه و روزنامه براي انتخاب مدير روزنامه راي گرفته شد و آقايان با حسن ظن، خودم را (نجف دريابندري) برگزيدند و قرار شد براي روزهاي يکشنبه هر هفته روزنامه آماده باشد. دو نفر از دانشآموزان خوش خط و با ذوق دبيرستان آقايان محمدگودرزي و شاهپور مقربي از شاگردان سال دوم در نوشتن به ما کمک فراوان کردند. از طرف دانشآموزان صميمانه از روزنامه استقبال شد و با اينکه مقالات و مطالب از دانشآموزان به ما ميرسيد، مجبور شديم که اغلب مطالب روزنامه را خودمان تهيه کنيم و از آقايان دبيران آقاي غروي مطالبي سودمند براي روزنامه تهيه کردند که از آن جمله مقالات (آبادان را بشناسيد) و با نقشه همراه بود.
به هر حال ما هنوز بيش از پنج شماره بيرون نداده بوديم که عيد فرا رسيد و کار را تعطيل کرد. بعد از عيد، امتحانات مثل غول قيافه خود را به ما نشان داد و ما هم از ترس قيافه هولناک او جرات نکرديم بر روزنامه رازي توجهي کنيم.

 


نفت در اديان
 علاوه بر برداشتي که از اساطير در خصوص کاربردهاي نفت و گاز ميتوانيم داشته باشيم و البته بيشتر امري تحليلي است، در متون ديني اشارات واضحتري به کاربردهاي اين سيال شده است. اين اشارات بيشتر در ذکر رويدادها و توصيف اتفاقات و امور به وقوع پيوسته آمده است و کاربردهاي مختلف نفت و مشتقات آن را نشان ميدهد. برداشت از محتواي اين متون به دو صورت است. نخست، اشارات مستقيمي که با ذکر نام از قير، نفت و ساير مشتقات آمده است و دوم، اشارات غيرمستقيمي که به عنوان مثال در بحث اشاره به آتش آمده و از آن اشارات ميتوان مطلب را به نفت و مشتقات آن به عنوان مهمترين عامل تهيه آتش تعميم داد. پيشتر گفتيم که کاربردهاي اين سيال ارزشمند را حتي در بازخواني و رمزگشايي اساطير نيز ميتوان جستوجو کرد؛ اما در متون ديني به علت استناد و اعتبار و شفافيت بيشتري که وجود دارد، بررسي اين کاربردها ميتواند بهتر انجام پذيرد. نخستين بار کلمه نفت در کتاب مقدس تورات ديده شده است و اين نشان از قدمت ديرينه اين ماده است. نفت، عنصري زميني بود که سرانجام انسان کاربردهاي فراوان آن را يافت. در تورات آمده است: «اينجا سرزمين مقدس است. من از خدا طلب نفت کردم... بگذار او پايش را در نفت فرو کند.» شواهد ديگري از وجود نفت و قير در فلسطين مطالب مطرح شده در تورات را تاييد ميکند که از جمله وجود درياچه بحرالميت در منطقه است. بحرالميت، درياچهاي است در فلسطين که به واسطه فقدان حيات جانوري، به اين نام (درياي مرده) مشهور شده است؛ اين درياچه در منابع و اقوام گوناگون اسامي و القاب ديگري هم يافته است، چنان که در تورات نام آن درياي نمک، بحرالملح، درياي عربه، درياي شرقي آمده است. يونانيان اين درياچه را به سبب وجود قير در جاي جاي درياچه، درياي قير يا بحرالزفت ميناميدند. بدين ترتيب متوجه ميشويم که اشاره به قير و نفت در تورات مسبوق به سابقه بوده است و البته تنها محدود به اين موارد نيست. در باب دوم سفر خروج تورات ميخوانيم که يک تن از بنياسراييل با يکي از دختران قبيله خود ازدواج کرد و داراي پسري شد. مادر نوزاد به منظور نجات وي از چنگال ماموران فرعون او را مدت سه ماه پنهان کرد. از آنجا که مخفي نگه داشتن کودک براي هميشه ممکن نبود، مادرش صندوقي تهيه کرد و منافذ آن را با قير اندود کرد و کودک را در آن نهاد و در ميان نيزارهاي رود نيل رها کرد. اندکي پس از آن، دختر فرعون که براي شستوشو به سوي رود نيل آمده بود، صندوق را مشاهده کرد و يک تن از کنيزان خود را به دنبال صندوق فرستاد. هنگامي که صندوق را براي وي آوردند، آن را گشود و ديد کودکي در آن گريه ميکند. دل او بر آن کودک سوخت و گفت معلوم ميشود اين کودک از بنياسراييل است. در آن حال خواهر آن کودک جلو آمد و پيشنهاد کرد زني را براي شير دادن وي بياورند. دختر فرعون پذيرفت و خواهر کودک، مادر خود را نزد آنان آورد. دختر فرعون به او گفت اين کودک را با خود ببر و شير بده. من نيز مزد تو را خواهم داد. پس از چند سال وقتي کودک بزرگ شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد. دختر فرعون او را به فرزندي پذيرفت و نام موسي (موشه در عبري يعني از آب کشيده شده) را بر او نهاد. براساس برخي محاسبات تاريخي، اين حادثه در حدود 1250 ق.م رخ داده است. در شرح جريان تعقيب عيسويان نيز به نمونهاي از کاربرد قير اشاره شده است. در اين شرح که در متون ديني تکرار شده، آمده که کليساي مسيحي طي 300 سال هدف تعقيب شديد از سوي بتپرستان قرار گرفته بود. اولين تعقيب وحشتناک مسيحيان در زمان امپراتور نرون در سال 64 مسيحي شروع شد که مسيحيان را به خورد حيوانات درنده ميدادند و به قير و روغن آغشته ميکردند و به عنوان فانوس باغهاي امپراتور ميسوزاندند.
برگرفته از کتاب کاربردهاي نفت و گاز در ايران باستان ،تاليف فرشيد خدادايان


پيشرفت صنعت نفت در سالهاي جنگ جهاني اول
با توجه به افزايش توليدات نفتي در سالهاي جنگ، لولههايي که براي انتقال نفت از مسجدسليمان به آبادان کشيده شده بود، کفايت نميکرد.
توليد نفت در اين سالها با توجه به نياز ارتش بريتانيا و متفقين و حفاري چاههاي بيشتر، تقريبا به 3 برابرسالهاي قبل از 1914 رسيده بود. براي افزايش لولههاي انتقال نفت و توسعه حفاريها در حوزههاي نفتي، گروه بزرگي از قاطر و اسبها، براي جابهجايي لوازم و تدارکات موردنياز بود. چنان که در دسامبر
 1914 م. شرکت نفت فقط از اصفهان بيش از 900 قاطر خريداري کرد؛ اگر چه تا پايان سالهاي جنگ، تعداد زيادي اتومبيل نيز براي سهولت امور شرکت نفت تهيه شد، اما به دليل ناهمواري راههاي اين مناطق، همچنان مهمترين و مناسبترين وسيله حمل و نقل، حيوانات بارکش بودند.  اسکلههاي بزرگي نيز براي ايجاد امکان بارگيري کشتيها در محلي به نام بوارده در 3 کيلومتري آبادان ساخته شد که پروژه بسيارعظيمي محسوب ميشود. همچنين ساخت پمپهايي براي ايجاد فشار بر نفت خطوط انتقالي نيز در دستور کار اين سالهاي شرکت نفت قرار داشت.  توسعه کارخانه برق به عنوان يکي از ملزومات کار شرکت و ساخت مخازن نفتي به نام بارج براي حمل و جابهجايي نفت در آبهاي خليجفارس و کارون نيز از جمله کارهاي بسيار مهمي بود که درسالهاي مذکور انجام شد و براي ساختن و به آب انداختن هر يک از آنها صدها کارگر فني و غيرفني مورد نياز بود.
انجام تعميرات و نگهداري موتورها و ديگهاي بخار نيز از ديگر کارهايي بود که بايد به مجموعه فعاليتها و مشاغل موردنياز شرکت نفت در اين ايام افزوده ميشد.
برگرفته از کتاب نفت و زندگي  ربابه معتقدي

 

يادگاريهاي اهواز
توي اهواز، قسمت بوسترش يک کارگاهي بود که من آنجا مشغول بودم. داخل اين کارگاه هم يک صندوق چوبي بود که ماشين يخ ميآورد، ميگذاشت داخل صندوق تا کارگرها از آن استفاده کنند. شب قبلش چون خانه مادرم بنايي داشتيم، تا دير وقت بيدار بودم و خيلي خسته. صبح که رفتم سرکار، بشدت خسته بودم. کارگرها هم نيامده بودند. کتابي همراهم بود. آن را برداشتم و شروع کردم به خواندن. همين طور که داشتم ميخواندم، خوابم برد. براي يک لحظه ديدم يکي در ميزند. بلند شدم، ديدم يکي از کارکنان حراست است.
گفت: ببخشيد من يک تيکه يخ ميخوام. گفتم: يک تيکه يخ که هيچ، صندوق مون پر يخه. امروز هم از کارگرامون کسي نيومده، هر چي دوست داشتي ببر. بنده خدا يک نصف قالب برداشت و تشکر کرد و برد. ديگر خوابم نبرد تا اين که صداي ضدهواييها آمد. هواپيماها را ديدم که دارند تاسيسات را بمباران ميکنند. يک لحظه به دلم افتاد که اينجا را هم بمباران ميکنند. آمدم دم کاروان ايستادم و به چشم خودم ديدم که هواپيما چطور لينها و لولههاي نفت را بمباران کرد. وقتي يکي از بمبها خورد نزديکم، موج انفجار بلندم کرد و پرتم کرد سمت يک ديواربتني داخل بيابان. همان لحظه کارواني که چند لحظه قبل کنارش بودم را زدند.
کاروان مثل يک کاغذ مچاله شده بود، جايي نبود پناه بگيرم؛ البته يک سنگر بود که قبلش ديده بودم يک مار داخل آن رفته. از بمباران نميترسيدم؛ ولي از يک مار ميترسيدم. با پاي برهنه توي خار و خاشاک خودم را رساندم به گودالي و داخل آن پناه گرفتم. بعد از بمباران نيروهاي امدادي آمدند. کاملا گيج بودم و منگ. موج انفجار مرا گرفته بود. مرا بردند بيمارستان اهواز. از آن موقع بالا تنهام دچار موج گرفتگي شد و گوش چپم هم شنوايياش کم شد. اينها يادگاريهاي همان موقع است.
برگرفته از کتاب روزهايي که ميروند، مرداني که ميمانند