از شعر تا موسیقی در گفت وگو با یکی از کارکنان شرکت بهره برداری نفت و گاز زاگرس جنوبی

احساس خیلی خوبی دارم وقتی هم میهنم شعرم را می خواند

علی بهرامیصنعت نفت ایران از دیرباز تا کنون، علاوه بر افتخار آفرینی ها در زمینه های مهندسی، صنعتی و اقتصادی، مردان اهل فرهنگی نیز داشته که آوازه شان نه تنها در صنعت نفت؛ بلکه در مناطق مختلف ایران نیز به گوش رسیده است. نفتی های زیادی هستند که در کنار فعالیت های روزانه و انجام وظایف محوله، دستی در هنر و ادب دارند. مهدی کریمی، از کارکنان سختکوش اداره مالی شرکت بهره برداری نفت و گاز زاگرس جنوبی از جمله آنهاست. او علاوه بر کارهای روزانه اش، به طور تخصصی شعر و موسیقی را دنبال کرده، غزل می سراید و ساز دف می نوازد. هم صفای شیرازی ها را دارد و هم صلابت مرودشتی ها. به بهانه کارهای هنری اش و انتشار کتاب شعر او به نام «سر به ماه» گپ و گفتی با این همکار خوش ذوق و خوش خلق داشته ایم تا از کار، هنر، زندگی و خانواده برایمان بگوید.

  اهل کجا هستید و از چه زمانی وارد صنعت نفت شدید؟

مهدی کریمی هستم متولد سال 1356 در استان فارس، شهرستان مرودشت. آبان سال 1390 از طریق یکی از دوستان به کمپ مهندسی و اقامتگاه دی و سپیدزاخور، مجموعه کاری و تخصصی نفت، مربوط به شرکت مناطق نفت مرکزی معرفی شدم. چهار سال در آنجا به صورت اقماری کار کردم. سپس در آبان 1394 وارد شرکت بهره برداری نفت و گاز زاگرس جنوبی شدم و به صورت ارکان ثالث مشغول به فعالیت هستم.

 در چه رشته ای تحصیل کردید و اینکه متاهل هستید یا مجرد؟

در حال حاضر کارشناسی حسابداری می خوانم و پیش از این نیز در رشته کاردانی امور مالی فارغ التحصیل شدم. هم اکنون در اداره امور مالی شرکت، کارشناس بخش خزانه داری هستم. سه سال نخست از چهارسالی را که در کمپ دی و سپیدزاخور کار می کردم، سرپرست قسمت اداری و یک سال آخر آن هم سرپرست نیروهای خدماتی بودم. سال 1381 ازدواج کردم و یک پسر 15 ساله دارم.

  خانواده چه می کنند؟ آنها هم اهل هنر هستند؟

8 سال است که پسرم فوتبال را به طور کاملا حرفه ای دنبال می کند و دروازه بان است. با توجه به شرایط زیست محیطی و کشوری، دلمان می خواهد فوتبال را به صورت حرفه ای دنبال کند؛ اما باید ببینیم که خدا چه می خواهد و شرایط و امکانات مالی تا کجا همراهی مان می کند؛ البته بتازگی ساز سه تار را هم دنبال می کند و به موسیقی بسیار علاقه مند است. همسرم دروس حوزوی خوانده و رشته اش کاردانی علوم قرآنی است و در این زمینه فعالیت دارد. تا دو سال پیش آموزش هم می داد.

  شاعری را از چه زمانی آغاز کردید و چطور وارد دنیای موسیقی شدید؟

سال 1378 در محافل فرهنگی مرودشت با مجتبی صادقی، استاد شعر آشنا شدم. ایشان در حوزه کودکان و بزرگسالان کتاب های شعر زیادی دارند و امسال برنده سرو بلورین منتقد برتر جشنواره شعر فجر کشور شدند. صادقی که اهل مرودشت است هم شعرمی گویند و هم کارهای فرهنگی_ هنری را مدیریت و هدایت می کنند. از سال 1394 شعر گفتن را زیر نظر ایشان و در انجمن شعر جوان مردوشت آغاز کردم؛ البته این را بگویم که من پیش از شاعری، موسیقی را از همان سال 1378 در شهر مرودشت آغاز کرده بودم. دف می نواختم و مدتی بعد که بر تکنیک ها و شیوه نوازندگی آن تسلط پیدا کردم، در گروه های موسیقی ققنوس و .... در استان فارس اجراهای زیادی داشتم. از جمله آنها می توانم به کنسرت هایی در سینما ابوذر مرودشت در سال81، در سالن مهر فرهنگ و ارشاد مرودشت با گروه تنبور نوازان در سال 87 و ... اشاره کنم. هم اکنون هم دف نوازی را به طور رسمی آموزش می دهم و البته خودم دست از یادگیری بر نداشته ام و در حال حاضر دوره های عالی دف نوازی را نزد استاد حسین رضایی نیا دنبال می کنم.

 

  در خانواده تان هم کسی اهل موسیقی است؟

خانواده ام اهل موسیقی هستند. ما سه برادر و دو خواهر هستیم. برادرم سه تار می زند و اجراهای زیادی با هم داشتیم. از جمله سال 1382 در مرودشت. همچنین برادر دیگرم نیز نی می نوازد. هر سه برادر دنبال موسیقی رفتیم. پدرم هم صدای بسیار خوشی داشت و موسیقی محلی و آوازهای این منطقه را می خواند.

  نخستین بارقه ها و جوشش های شعری چگونه در شما شکل گرفت؟

دفتری دارم که از ابتدای دهه 70 چیزهایی در آن می نوشتم. از آنجا که ماخوذ به حیا بودم، نمی توانستم آنها را به کسی نشان دهم، از این رو هر چه را می نوشتم، در دفتر نگه می داشتم. آن زمان ها بیشتر رباعی و غزل می می سرودم؛ البته مشکلاتی داشتند؛ اما خیلی مشتاق به نوشتن بودم. تا اینکه نخستین شعرم را به صورت حرفه ای سرودم و در انجمن شعر مردوشت آن را خواندم. زبانم خیلی قدمایی بود و کم کم با راهنمایی های استادم، زبان خودم را به غزل نو تغییر دادم و به غزل امروزین رسیدم. از ابتدا مجتبی صادقی کمکم کرد و سبک و سیاقم را تغییر داد. ایشان شاعرانی را به من معرفی کرد که خواندن اشعار آنها، بسیار به من در سبک و سیاق جدید کرد. از طریق شاعرانی چون سعید بیابانکی، فاضل نظری، نجمه زارع، کبری موسوی قهفرخی و غلامرضا طریقی با زبان جدید شعر آشنا شدم.

 به کدام شاعران بیشتر علاقه دارید و در کدام قالب شعری، بیشتر شعر می گویید؟

سه شاعر هستند که بشدت به آنها علاقه مندم و به نظرم می رسد که تحث تاثیرشان قرار دارم. مجتبی صادقی، فاضل نظری و کبری موسوی قهفرخی. این سه نفر برای من شاخص و بسیار عالی هستند. در قالب غزل نو شعر می گویم و فقط غزل را می پسندم؛ البته هنوز هم رگه هایی از زبان قدمایی را در شعرم حفظ کرده ام.

  چطور شد که نخستین مجموعه شعرتان را منتشر کردید؟

با دوست شاعری به نام اسماعیل خلیفه که شاعری آیینی هستند، آشنا شدم و تاثیر زیادی از وی گرفتم. این شاعر حرفی به من زد که خیلی به دلم نشست. گفت چاپ کتاب به عنوان یک اثر فرهنگی- معنوی، برای نسل های بعدی ما به یادگار می ماند. با خود گفتم چه خوب است که این یادگاری در عرصه فرهنگ و هنر باشد. اینکه اثر فرهنگی ام را هم میهنم بخواندد و احساس رضایت و خوشحالی کند، احس بسیار خوبی به من می دهد.

  با کار و شعر و موسیقی چه می کنید؟ آیا تاثیری روی شغل شما داشته است؟

کار من حسابداری است و با اعداد و ارقام در ارتباط هستم. از این رو به تمرکز بالایی نیاز دارم. در نتیجه این کار اندکی خسته کننده است و روی روح و روانم اثر می گذارد. به همین دلیل کتاب های شعر را به محل کار می برم و وقتی که خسته می شوم، با خواندن یکی دو غزل خستگی ذهنم را بر طرف می کنم و با نیروی بالاتری دوباره وارد کار می شوم.

  اوقات فراغتتان چگونه می گذرد و به همکاران نفتی چه پیشنهادی در این زمینه دارید؟

خودم خیلی دوست دارم شعر و موسیقی را دنبال کنم. به طبیعت گردی و در طبیعت بودن هم بسیار علاقه مندم و معمولا تعطیلات آخر هفته را در طبیعت می گذرانم. همچنین گاهی با دوستان اهل شعر جمع می شویم و شعر می خوانیم یا با دوستان اهل موسیقی تمرین می کنیم و ساز می زنیم. به همکاران نفتی پیشنهاد می کنم که اوقات فراغتشان را با هنر موسیقی اصیل ایرانی پر کنند. یا شنیدن موسیقی را به صورت حرفه ای دنبال کنند یا سازی بیاموزند. هیچ محدودیت سنی هم ندارد. من از چیزی سخن می گویم که آن را با تمام وجود درک و لمس کرده ام و برای رسیدن به آن زحمت کشیده ام. به همکارانم می گویم که هیچ چیزی بهتر از فراگیری یک ساز موسیقی سنتی ایرانی نیست. وقتی وارد موسیقی شوند، می بینند که چقدر از دنیای زیبایی که بهشت وار بوده، غافل بوده اند. لازم نیست حتما حرفه ای باشند؛ بلکه می توانند برای دل خودشان این کار را دنبال کنند؛ البته شعر هم بخوانند؛ چرا که شعر، خون دل شاعران است. با شعر و موسیقی از نظر روحی و روانی به آرامشی می رسند که در فضای مجازی و تفننی این روزگار، محال است به آن دست یابند.

  چطور و از کجا با شعر و موسیقی ایرانی آشتی کرده و بتوانیم آن را به عنوان یک علاقه فرهنگی دنبال کنیم؟

در خانه همه ما ایرانی ها بعد از قرآن کریم و نهج البلاغه، دیوان حافظ و کلیات سعدی وجود دارد، حتی اگر با شخصیت و زندگی این دوشاعر آشنا نباشیم؛ اما به هر روی با آنها ارتباط برقرار می کنیم. از همین نقطه می توان شروع کرد. اگر کسی احساس می کند چنین آغازی برایش سنگین است، از شعرهای شاعران جدیدی مثل مجتبی صادقی، سعید بیابانکی، فاضل نظری، غلامرضا طریقی و ... انس با شعر را شروع کنند. برای موسیقی هم به نظرم می توان از آلبوم های موسیقی چون «حیرانی»، «مطرب مهتاب رو» و «شورانگیز» به خوانندگی شهرام ناظری و «نوا و مرکب خوانی»، «عشق داند» و «بیداد» به خوانندگی محمدرضا شجریان آغاز کرد. اینها آثار شاخص موسیقی ایرانی هستند.

  چگونه فرهنگ و هنر را در خانواده هایمان رواج دهیم؟

در خانواده، مهم ترین نقش را پدر و مادر ایفا می کنند. آنها نخستین استادان و هادیان فرزندان و همه خانواده به شمار می روند. تا پدر و مادر ملبس به لباس فرهنگ نباشند و به خانواده الگوی فرهنگی ندهند، محال است کسی در خانواده فرهنگ و هنر را دنبال کند. برای مثال، من زمانی پسرم را به تمرینات موسیقی و انجمن شعر می بردم و او حالا به فرهنگ و هنر علاقه مند است و سه تار را دنبال می کند.

 در پایان اگر نکته ای باقیمانده، بفرمایید.

لازم است خانواده ها به جای چیزهای پیش پا افتاده و بی ارزش، برای چیزهای با ارزش هزینه کنند و به فرهنگ و هنر بها دهند. در نهایت باید بگویم که بعد از کتاب «سر به ماه»، غزل های جدیدی را سروده ام و بنا دارم که مجموعه دیگری را با راهنمایی استادم و با مطالعه و پیگیری بیشتر با غزلیات بهتر و فنی تر آماده و اگر خدا بخواهد و عمری بماند، کتاب دیگری را منتشر کنم.

 

نمونه شعر:

باز از بخت بدم قرعه به نامم افتاد

از بد حادثه ها گرگ به دامم افتاد

من همان کهنه سوارم که در این جنگ شلوغ

وسط معرکه شمشیر و نیامم افتاد

کوه را دیده ای از ترس به خود پیچیده؟

چشم هایم که تو را دید تمامم افتاد

همه جا ورد زبانم شده بودی ای عشق

حیف شد نام تو از تکیه کلامم افتاد

قبل از آنی که دلم را بزنی چوب حراج

طعم این حادثه تلخ به کامم افتاد

سالها عشق تو اندیشه پنهانم بود

تشت رسوایی من از سر بامم افتاد

رد شدی، دست تو را باز گرفتم، افسوس

بوی دستان غریبی به مشامم افتاد

 

رو به اتمامم کمک کن تا شروع دیگری باشم

خواب از سر بگذرانم، بین این سرها سری باشم

 روی این مرداب شمعی روشنم، خاموش نگذارم

تا چراغی در میان خانه نیلوفری باشم

سنگ، جای برف از چشمان ابر خشمگین بارید

دست ها را چتر کردم، تا برایت سنگری باشم

 هرکسی آمد به ظاهر نقش های تازه اجرا کرد

من نمی خواهم در این صحنه، سیاهی لشکری باشم

 با اشارات تو حاضر می شوم هر نقطه ای باشد

سعی دارم تا ابد فرمان بر جادوگری باشم

مثل گل هر روز رنگ روشن امید می پوشی

حیف باشد آتشی، جامانده خاکستری باشم

چاره لمس نفس های تو وقت خواب خوش، این است

در میان بالشی که زیر سر داری، پری باشم