بازخوانی صلح امام حسن(ع)  به روایت رهبر معظم انقلاب

امام حسن مجتبی(ع)، بعد از شهادت پدر بزرگوارشان به رهبری جامعه مسلمین رسیدند و زمام امور را در دست گرفتند. اما حوادث بسیار ناگواری در دوران حکومت داری امام دوم شیعیان پیش آمد که در نهایت منجر به صلح با معاویه شد. شرایط صلح ایشان و فضای پیش آمده در پایان حکومت کوتاه مدت امام حسن مجتبی(ع) تحلیل های خاص و ویژه ای دارد که در تاریخ شیعه بسیار حائز اهمیت است. 26ربیع الاول، برابر با ۲۲ آبان ماه ۱۳۹۹ یادآور حادثه صلح امام حسن مجتبی(ع) است؛ در دوران شش ماهه امامت امام حسن(ع)، صلح ایشان با معاویه به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ تشیع قلمداد می شود. در این مطلب کوشیده ایم به بررسی دیدگاه های رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره «صلح امام حسن مجتبی(ع)» بپردازیم.

پذیرش صلح به خاطر حفظ اسلام

 در صدر اسلام بزرگترین و مهمترین ضربه ای که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامی از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت امام حسن (ع) و حکومت امام علی(ع) به سلطنت شام تبدیل شد. البته امام حسن مجتبی(ع) آن روز به خاطر یک مصلحت بزرگتر -که حفظ اصل اسلام بود- مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حکومت را از امام حسن (ع) گرفتند. وقتی حکومت از مرکز دینى خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهی است که بعد هم حادثه کربلا پیش می آید. آن وقت حادثه کربلا حادثه ای نیست که بشود جلویش را گرفت؛ اجتناب ناپذیر می شود. 20 سال بعد از آنکه حکومت اسلامی از دست محور اصلی آن -که امامت است- گرفته شد، امام حسین (ع) فرزند پیامبر در کربلا با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیده شد. اساس حمله و نقشه دشمن این است که حکومت را از محور اصلی - محور امامت، محور دین- خارج کند. بعد خاطرش جمع است که همه کار خواهد کرد.

*بیانات در یک اردیبهشت ۱۳۷۹ در دیدار با جوانان در مصلای بزرگ تهران

بالاخره باید صلح می کرد

امام حسن مجتبى(ع) وقتى که نگاه کرد به وضع لشکر خودش و وضع کوفه و شرایط اجتماعى و سیاسى، فهمید که اگر حالا جنگ را تمام کرد، تمام کرد؛ به همان ترتیبى که حکومت را تسلیم کند به معاویه. اگر حالا جنگ را تمام نکند، یک سال دیگر، دو سال دیگر، 5 سال دیگر، ۱۰ سال دیگر هم این جنگ ادامه پیدا بکند، نتیجه باز همین است؛ یعنى با شیوه هایی که امام حسن(ع) داشت: شیوه هاى الهى و علوى و شیوه هایی که معاویه داشت: شیوه خریدن دل ها و وجدان های مردم با پول، با این شیوه و با ضعف ایمانى که در مردم بود و با خستگى که مردم کوفه داشتند، اگر ۱۰ سال دیگر هم امام حسن(ع) می جنگید، آخرش همین بود؛ یعنى باز مجبور بود تسلیم بشود به معاویه منتها ۱۰ سال دیرتر. خب در این ۱۰ سال بر سر امت اسلامى چه مى آمد؟ هزاران نفر کشته می شدند، هزاران نفر از بین می رفتند، نارضایی ها علیه امام حسن(ع) بیشتر می شد. خب این وجهى نداشت که امام حسن مجتبى(ع) درحالی که یقین دارد، می داند، می بیند که شرایط به هیچ وجه نویدى نمی دهند نسبت به آینده، پافشارى کند اصرار کند عده بیشترى کشته بشوند.

ادعای معاویه عمل بر اساس اسلام بود

در زمان امام حسین(ع) این روایت پیغمبر که فرمود: «من راى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناکثاً لعهدالله یعمل فى عبادالله بالجور و الطغیان و لم یغیر علیه بفعل و لاقول کان حقاً على الله ان یدخله مدخله»، یعنى کسى که ببیند یک حاکمى دارد ظلم مى کند، جور مى کند، به حقوق مردم تجاوز مى کند، حرام خدا را حلال مى کند، احکام الهى را دگرگون مى کند و چه و چه، بر این واجب است که با این حاکم مقابله کند، این در زمان امام حسین(ع) به طور کامل وجود داشت. یزیدی بر سرکار بود که مصداق کامل همه اینها بود. مجسمه فساد و شرارت و فسق و ظلم و ناحق را حق کردن و مقابله و مبارزه با اسلام. خب دیگر منتظر چى باشد، امام حسین(ع) باید با او مقابله مى کرد، باید علیه او تغیُّر مى کرد و کرد، در زمان امام حسن(ع) اینجورى نبود.امام حسن(ع) البته می دانست یا به علم امامت یا به حدس صائب هوشمندانه یک انسان بزرگ که معاویه یک روزى این کار ها را خواهد کرد؛ اما در آن زمان قضیه این نبود، قضیه این بود که معاویه ادعا مى کرد که دارد خونخواهی عثمان را مى کند و ادعا مى کرد که می خواهد بر طبق احکام الهى عمل بکند و امام حسن(ع) هم در همان صلح نامه نوشته که باید تو براساس حکم خدا و سنت پیغمبر عمل بکنى او هم قبول کرده که بر طبق همان ها عمل خواهد کرد. ظاهر قضیه این است، این خیلى تفاوت دارد با آنچه در زمان امام حسین (ع) بود؛ بنابراین حدیث پیغمبر در اینجا مصداق پیدا نمى کند.

اگر صلح نمی شد سوال های زیادی باقی می ماند

زمینه های متفاوت قضاوت، براى مردم آن زمان و مردم تاریخ. این یک واقعیت است که امام حسین(ع) که قیام کرد و به شهادت رسید در زمان خودش هم همه او را تمجید کردند. بعد از خودش هم در طول هزاروسیصد و اندى سال همه امام حسین(ع) را تمجید کردند چه کسانى که او را به امامت قبول داشتند و حتى کسانى که او را به امامت قبول نداشتند، چون زمینه، زمینه ای بود که هیچ بحثى نبود که باید همین جور عمل بکند، اما امام حسن(ع) اگر می جنگید تا کشته می شد سوال های زیادى باقى می ماند. یک عده ای می گفتند که خب آقا -که حالا ایشان مفصل شرح می دهند در این کتاب- شما مگر نمی خواستید که دین در جامعه حاکمیت داشته باشد، خب معاویه که گفت: من دین را حاکمیت خواهم   داد. معاویه که ادعا می کرد که من حاضرم به کتاب خدا عمل کنم. چرا شما قبول نکردید؟ اگر کسى مى گفت که خب معاویه بعد از شهادت امام حسن (ع) خودش را لو مى داد با رفتار خلافش، همان معترضین باز مى گفتند بله خب وقتى امام حسن (ع) نباشد او حضرت را از میدان خارج کند، خب بله همین کار ها را هم مى کند، افسارگسیخته مى شد. شما مى خواستید خودتان را زنده نگهدارید، مى ماندید و نمى گذاشتید و جاى سوال باقى بود.

*تلخیص از بیانات 11 شهریور 1368

کشته شدن امام در آن زمان، شهادت محسوب نمی شد

صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شیخ راضی آل یاسین»، در این کتاب «صلح الحسن» -که من آن را ترجمه کردم و چاپ شده است- ثابت می کند که اصلا جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدن با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آنجا نبود و اگر امام حسن(ع) در آن روز کشته می شدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد. بعد از صلح امام حسن مجتبی(ع)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده ای که به نام خلافت - و در معنا سلطنت- به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی(ع) بود. امام حسن مجتبی(ع) کاری کرد که جریان اصیل اسلام -که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمومنین و زمان خود او رسیده بود- در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت -زیرا ممکن نبود- لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره سوم اسلام است.اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم ستیز، اسلام سازش ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرا از اینکه بازیچه دست هوا و هوس بشود، باقی ماند، اما در شکل نهضت باقی ماند، یعنی در زمان امام حسن(ع)، تفکر انقلابی اسلامی - که دوره ای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود- دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکل تر از دوره خود پیامبر بود، زیرا شعار ها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ درحالی که از مذهب نبودند. مشکل کار ائمه هدی(ع) اینجا بود.اگر امام مجتبی(ع) این صلح را انجام نمی داد، آن اسلام ارزشی نهضتی باقی نمی ماند و از بین می رفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا می کرد. وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی(ع) غلبه پیدا کند. همه عوامل، در جهت عکس غلبه امام مجتبی(ع) بود. معاویه غلبه پیدا می کرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره او در اسلام، چهره ای نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمی کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین می بردند و کسی را باقی نمی گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز به کلی از بین می رفت و ذکر اسلام برمی افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی رسید. اگر بنا بود امام مجتبی(ع)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته می شد، اصحاب برجسته هم باید کشته می شدند، «حجربن عدی» ها هم باید کشته می شدند، همه باید از بین می رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصت ها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشی خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی ماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی(ع) بر بقای اسلام دارد.

*بیانات در ۲۲ فروردین ۱۳۶۹ در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان

تفاوت های صلح امام حسن(ع) با قیام امام حسین(ع)

امام حسین(ع) یک معترض نسبت به حاکم جائر بود، ولی امام حسن(ع) در برابر یک رعیت خودش قرار داشت. یک حرف این است طبق بیان شهید مطهرى، امام حسین(ع) که به شهادت رسید، یک معترض، یک آمر به معروف و ناهى از منکرى بود که در مقابل یک حاکم جائرى قیام کرد؛ چون او داشت ظلم می کرد، داشت فسق می کرد، از وجود او شَر، می تراوید و امام حسین(ع) به عنوان یک معترض، یک مومن، تکلیف شرعى خودش را احساس کرد که باید به او اعتراض کند. این اعتراض واجب بود و نقطه اوج زیبایی و شکوه این کار هم این بود که این اعتراض را ادامه بدهد تا مظلومانه کشته بشود. شهید فى سبیل الله با کشته شدن خودش حقانیت حرف خودش را ثابت کرد همچنانى که کرد.امام حسن(ع) اصلا اینجور وضعى نداشت، امام حسن(ع) خلیفه ای بود که یک نفرى در مقابل او از رعیت خود او، علیه او عَلَم طغیان برافراشته بود. اگر امام حسن(ع) در این رویارویی با رعیت خودش که علیه او طغیان کرده، مقاومت می کرد تا جان خودش را از دست می داد، هرگز آن معترض شجاعى نبود که در مقابل منکر ایستاده و کشته شده؛ بلکه حاکمى بود که به وسیله عوامل خودش به قتل رسیده بود. اصلا ببینید ماهیت قضیه به کلى متفاوت است.

مسأله بیعت مطرح نبود

یک تفاوت دیگر این است که امام حسین(ع) از طرف یزید زیر فشار قرار گرفت براى بیعت، به فرماندار مدینه نوشت که باید بر حسین بن على سخت بگیرى تا بیعت کند. بیعت یعنى چه؟ بیعت یعنى امضاى خلافت آن شقىِّ خبیثى که رأس کار است. امام حسین(ع) گفت: «لا والله لااعطیکم بیدى اعطاء الذلیل» من دست خودم را ذلیلانه در دست شما نمی گذارم؛ یعنى بیعت نمی کنم. «مثلى لایبایع یزید» مثل من با یزید بیعت نمی کند. خب، چون فشار بود براى بیعت، که تا آن ساعت آخر هم ابن سعد و اینها که آمدند مى گفتند یا بیعت یا قتال. تا آخر هم منصرف نبودند. اما امام حسن(ع) چى؟ امام حسن(ع) به هیچ وجه برایش مساله بیعت با معاویه مطرح نبود، در قرارداد آتش بس یا صلحى که بین امام حسن(ع) و معاویه نوشته شد، یکى از شرایط این بود که امام حسن(ع) به معاویه، امیرالمومنین نگوید، با او بیعت نکند، معاویه حق تعیین جانشین نداشته باشد، در بعضى از روایات معاویه بعد از خودش امام حسن (ع) را به خلافت بگذارد، بعد امام حسین (ع) را بگذارد، این چقدر متفاوت است با او. خب بله اگر امام حسن (ع) هم زیر فشار قرار مى گرفت که باید بیعت کنى وضع فرق مى کرد، این هم فرق سوم.