بازخواني نقش آمريکا و رسانه ها در به شکست کشاندن نهضت ملي کردن صنعت نفت ايران (بخش دوم)

اختلاف اندازی رسانه ای و شکست یک نهضت ملی

علي بهرامي: درباره صعود و موفقيت هاي نهضت ملي شدن صنعت نفت، سخن هاي زيادي گفته شده؛ اما به عوامل شکست اين نهضت کمتر اشاره شده است. عواملي که با تفرقه انداختن در نيروهاي مختلف اين نهضت و فعاليت هاي سياسي و فکري بسيار پيچيده در قالب طراحي هاي فرهنگي و اجتماعي، توانستند يکي از مهمترين و قدرتمندترين جنبش هاي سياسي- اقتصادي خاورميانه و جهان سوم آن زمان را به شکست بکشانند. در بخش نخست اين مطلب به طور اجمالي به نقش آمريکايي ها در به شکست کشاندن جنبش ملي شدن صنعت نفت اشاره کرديم. اينک در بخش دوم و پاياني اين بررسي تاريخي، به نقش مطبوعات در اين شکست و رخداد کودتاي 28 مرداد مي پردازيم. رسانه هايي که در قالب روزنامه ها و نشريه هاي فريب خورده يا وابسته، يکي از بزرگترين جنبش هاي سياسي – اقتصادي ايران و خاورميانه را در نخستين دهه هاي قرن چهاردهم خورشيدي زمين گير کردند.

نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران، نهضتي بسيار تاثير گذار بود. اين تاثيرگذاري را مي توان در سه سطح ديد. سطح نخست تاثيرگذاري اين نهضت، در ايران شکل گرفت و تقريبا مي توان گفت که تاريخ معاصر ايران را به پيش و پس از خود تقسيم کرد. اگر بخواهيم تاريخ معاصر ايران را پس از جنگ هاي فضاحت بار با روسيه تزاري در دوران فتحعلي شاه، شهادت اميرکبير در حمام فين و قيام ميرزاي شيرازي عليه انحصار تنباکو و توتون را تحليل کنيم، بايد به سه مقطع تاريخي و سرنوشت ساز ايران معاصر اشاره داشته باشيم. اول انقلاب مشروطه، دوم جنبش ملي شدن صنعت نفت و سوم انقلاب اسلامي در سال 1357 است. اين سه رويداد در 100 سال اخير، حيات تاريخي مان تحت تاثير خود قرارداده اند. قرار گرفتن جنبش ملي شدن صنعت نفت در سه رويداد اصلي 100 سال اخير کشور، نشان دهنده اهميت بسيار بالا و تاثيرگذاري آن در تاريخ معاصر کشورمان است. سطح دوم تاثيرگذاري اين نهضت را بايد در منطقه خاورميانه ديد. ملي شدن صنعت نفت پس از جنگ جهاني دوم، ابعاد هويت خواهانه و استقلال طلبانه ملت هاي اين منطقه را بيش از هر زمان ديگري پررنگ کرد، به طوري که اثرگذاري اين جنبش بر مصر، هند، عربستان و ساير کشورهاي منطقه غير قابل کتمان است. سطح سوم اثرگذاري اين جنبش در ابعاد بين المللي نيز کاملا قابل رديابي است. سياست موازنه منفي، حضور ايران در دادگاه هاي بين المللي و ميانجيگري قدرت هاي بين المللي مانند آمريکا براي مصالحه ايران و انگليس و بسياري موارد ديگر، نشان دهنده سطح سوم تاثيرگذاري جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران در سال هاي 1329 تا 1332 خورشيدي است. اين جنبش با کودتاي 28 مرداد 1332 خورشيدي به شکست انجاميد و سران آن يا بازداشت و زنداني  و به دست چوخه هاي اعدام سپرده شدند و در اين ميان نقش و تاثير عوامل مختلف در اين شکست ملي و تاريخي ايرانيان هميشه يک پرسش اساسي بوده است. به نظر مي رسد برخي رسانه ها و فعاليت هاي مطبوعاتي نيز در اين شکست، نقش بسيار جدي ايفا کردند و جهت هاي خاصي به افکار عمومي دادند؛ جهت ها و نقش هايي که رهبران، اثرگذاران و بدنه اصلي اين جنبش را به سمت و سويي برد که در 28 مردادماه 1332آرزو هاي «يک ملت» و «دولت ملي» بر باد رود.

 

یک راهبرد انگلیسی

با تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت ايران و حمايت هاي همه جانبه عموم ملت از اين اقدام، کم کم آتش اختلاف ميان انگلستان و ايران شدت زيادي گرفت. انگلستان صنعت نفت ايران را از زمان دارسي تا سال 1329 خورشيدي براحتي به چنگ نياورده بود که بگذارد براحتي نيز از چنگش درآورند. صنعت نفت ايران براي انگلستان يک صنعت بسيار راهبردي و اقتصادي بود که حاضر مي شد براي منافع آن دست به هر کاري بزند. يکي از کارهايي که پس از همه گيري جنبش ملي شدن صنعت نفت از سوي انگليسي ها رقم خورد، توجه به مهندسي، تغيير و هدايت افکار عمومي در ايران بود. پس با اتخاذ اين راهبرد، بسياري از انگليسي هاي کارکشته دست به کار شدند. علي اصغر زرگر، نويسنده کتاب « تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي» ايران در اين باره آورده است:«تعدادي از زبده ترين جاسوسان و شرق شناسان مانند آن لمبتون، رابين زينر، لارنس لاکهارت، جفري ويلر، ريچارد سدان و وود هاوس بسيج شدند تا از تجربه و دانش خود در مورد جامعه ايران استفاده کرده و با بحران سازي مداوم، مصدق را سرنگون کنند. سفارت انگليس در تهران معتقد بود که براي اين هدف بايد حربه افکار عمومي و پشتيباني توده ها را از مصدق گرفت و حداقل به خريد توده هاي خياباني دست زد.»

تفرقه انداختن و اتهام زدن

علاوه بر اين راهبرد، انگلستان کوشيد با ايجاد اختلاف و تفرقه ميان تاثيرگذاران و رهبران جنبش ملي شدن صنعت نفت به اهداف خود برسد. در اوج اختلافات دادگاهي دولت مصدق با زياده خواهي هاي بريتانيا، عوامل اين امپراتوري در داخل کوشيدند به اختلاف افکني از طريق رسانه ها بيفزايند. اين عوامل در رسانه هاي داخلي و خارجي شروع به مفهوم سازي و برچسب زني کردند؛ هر چند نمونه هاي اين اختلاف افکني رسانه اي بسيار زياد است؛ اما علي اصغر زرگر در کتاب «تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي» خويش به برخي از آنها اشاره کرده است. او مي نويسد:«رسانه ها و ديپلمات هاي آمريکايي و انگليسي در اين مسير هم سخن بودند. آنها براي توجيه ناکامي خود در مذاکرات حقوقي با دولت ايران، بدون هرگونه پشتوانه علمي و جامعه شناختي، عبارات موهومي را با عنوان ويژگي و خصلت ملي ايرانيان طرح کرده و آنها را به دکتر مصدق تخصيص دادند. از نظر آنها ايرانيان افرادي «غيرمعقول»، «يک دنده»، «خسته کننده»، «کله شق»، «خشن»، «متغير»، «بي ثبات»، «ناراضي»، «بي عرضه»، «نادان»، «بيگانه هراس»، «بي تمايل به شناخت واقعيت ها»، «عارف مسلک»، «فاقد درک عادي»، «احساساتي» و «عاري از رضايت» بودند. مصدق نيز به عنوان فردي «ناخوشايند»، به طرز نااميدانه اي «غيرمعقول»، «خيره سر»، «متعصب»، «وسواسي»، «وحشي»، «هيستريک»، «نمايشي»، «احساساتي»، «رنجور» و از نظر ذهني «بي ثبات»، «غيرعادي»، «زن صفت» و نيز «نيرنگ باز» و «شرقي» معرفي مي شد. مجله «تايم» آمريکا در نيمه خرداد سال 1330 و حتي پيش از اوج گرفتن اختلاف ميان ايران و انگلستان، او را «درويشي دوره گرد با مدرک دانشگاهي» توصيف کرده بود که اغلب «زير شلواري و گاهي نيز کت و شلوارهاي راه راه مي پوشد؛ بيماري نابودش کرده، اما شور ايمانش غريب است. زخم هاي روان شناختي خورده و تهديدگر و محروم کننده جهان آزاد از نيازهاي عمده نفتي است». اين مجله مشهور همچنين در حالي مصدق را به عنوان مرد سال 1951 انتخاب کرد که در همان شماره، او را با صفاتي نظير «خودرأي»، «متعصب»، «تهديدگر»، «گريان»، «مستعد عصبانيت» و «کاريکاتوري هولناک از يک دولتمرد» توصيف کرده و حتي از اينکه «جادوگري پير در سرزميني کوهستاني» به عنوان مرد سال انتخاب شده، ابراز تأسف کرده بود. نشريه انگليسي «آبزرور» او را متعصب تباهي ناپذير، پيرمرد گيج؛ اما احساساتي و سرسخت در برابر مباحث عقلي و سياست مداري متحير، کوته بين و داراي يک ايده سياسي در آن کله بزرگ توصيف کرد و عناويني مانند «فرانکشتاين تراژيک»، «روبسپير سال خورده» و «کرنسکي شکست خورده» به او داد.»  کار برخي فعالان رسانه اي به همين جا ختم نمي شد؛ بلکه بعضي از وابستگان بريتانيايي براي رسانه هاي آمريکايي نيز خوراک مطبوعاتي و رسانه اي تهيه مي کردند؛ البته دستورات به بي بي سي فارسي هم اندک نبود، به طوري که پس از زبانه کشيدن آتش اختلافات ميان ايران و انگلستان، بي بي سي فارسي، زمان برنامه هايش را دو برابر کرد. علي اصغر زرگر در اين باره نيز مي نويسد: «در يک سال منتهي به کودتا، وابسته مطبوعاتي بريتانيا در تهران بشدت فعال شده بود و حتي براي تحريک افکار عمومي ايالات متحده آمريکا عليه ايران، براي همتاي خود در واشنگتن خوراک رسانه اي تأمين مي کرد. به محض فوران بحران، سفارت بريتانيا در تهران از بي بي سي در لندن خواست تا مدت برنامه فارسي خود را دوبرابر کند و خبرنگارش در تهران را هم که تمايلي به همکاري نداشت، با فردي ديگر جايگزين کند.»

رهبران جنبش،  زیر تیغ قلم

قضيه پايان نيافته بود. رسانه هاي انگليسي و آمريکايي در راه مبارزه با جنبش ملي شدن صنعت نفت، سنگ تمام رسانه اي گذاشتند و به برچسب زني و اتهامات بي پايه و اساس به حاميان و رهبران اصلي اين جنبش مبادرت ورزيدند. يکي از جالب توجه ترين نمونه هاي اين ترفند رسانه اي را با دکتر حسين فاطمي، وزير خارجه دولت مصدق انجام دادند. آيت الله کاشاني نيز از اين روند و رويه مصون نماند و به وي نيز انواع اتهامات وارد شد. علي اصغر زرگر و محمد علي همايون کاتوزيان در اين باره آورده اند:«با حمايت وابسته مطبوعاتي بريتانيا، درو پيرسون، روزنامه نگار پيشکسوت آمريکايي و از ستون نويسان اصلي «واشنگتن پست»، در مقاله اي که در 11 جولاي 1951 (19 تيرماه 1330) در اين روزنامه منتشر شد، با لحني تند و بدون ارائه اسناد معتبر مدعي شد که دکتر حسين فاطمي وزير امور خارجه و دست راست مصدق در جرايمي از قبيل اختلاس و ساخت و پاخت با قضات متهم است. او در اين مقاله و در آستانه نقش آفريني دولت آمريکا در منازعه ايران و انگلستان پرسيد که آيا آمريکايي ها مي خواهند اين فرد شياد، همچنان مغز متفکر بحران نفتي خاورميانه باقي بماند؟ آيا تصميم گيري درباره اينکه آيا آمريکا سهميه نفت داشته باشد، به دست او خواهد افتاد؟ وابسته مطبوعاتي بريتانيا در واشنگتن حتي براي ترساندن افکار عمومي آمريکايي ها اين شايعه را پخش کرد که مصدق بوي ترياک مي دهد و در مصرف اين ماده افراط مي کند.

 اگر چه رهبران و افکار عمومي در نهضت ملي شدن صنعت نفت، مقاومت بسيار بالايي در مهندسي و جهت دهي رسانه اي از خود نشان دادند؛ اما بالاخره اختلاف افکني ها کار خودش را کرد. پيش از اشاره به نتيجه اختلاف افکني ها، به چند مورد درباره مقاومت ها اشاره مي کنيم. احمد رهدار، در مقاله «روحانيت و نهضت ملي شدن صنعت نفت» درباره اين مقاومت ها مي نويسد:«برخي مخالفان داخلي مصدق از جمله فداييان اسلام که با بي توجهي دولت مصدق به طرح هاي خود براي اصلاح وضع فرهنگي - اقتصادي کشور مواجه شدند، مصدق و کابينه اش را به غير اسلامي بودن متهم کردند و خواستار حمايت آيت الله کاشاني شدند. آيت الله کاشاني با وجود انتقاداتي که به دولت مصدق داشت، پاسخ اين درخواست ها را اين گونه داد: «فعلا دفع شر انگلستان مورد نظر است.» در 23 تير سال 1330 و به دنبال آشوبي که به تحريک حزب توده در پي ورود آرول هريمن آمريکايي به تهران (براي حل بحران ميان ايران و انگليس) رخ داد، آيت الله کاشاني اوضاع را مديريت کرد تا دولت در آن شرايط حساس با موضوعات فرسايشي درگير نشود. ايشان در دفاع از دولت مصدق، بيانيه اي صادر کرد که در آن آمده بود: «من با اطلاع و اعتقاد کامل اعلام مي کنم که نه تنها آقاي مصدق السلطنه از اين ماجرا بي خبر بوده اند؛ بلکه بي نهايت از ريخته شدن خون بي گناهان متأثر و ناراحت شده و تصميم دارند با نهايت جديت، کيفيت وقوع اين حادثه خونين را روشن و محرکان و عاملان را به مجازات برسانند.» آيت الله کاشاني حتي در ماه هاي پاياني نخست وزيري مصدق در پاسخ به خبرنگار فرانسوي که از وي در خصوص اختلافش با دکتر مصدق سؤال کرد، هوشمندانه اولويت مسئله سياست خارجي مصدق را مطرح کرده و چنين پاسخ مي دهد: «من درباره سياست خارجي، يعني مبارزه با استعمار و موضوع نفت، هيچ گونه اختلافي با نخست وزير ندارم؛ اما درباره مسائل داخلي.... اختلافاتي وجود دارد.»

ضربه نهایی

فضاي رسانه اي اندک اندک به قدري مسموم شد که تمام بدنه و رهبران جنبش را در بر گرفت. کم کم و پس از دور دوم به قدرت رسيدن دکتر مصدق، آتش اختلافات داخلي بالاتر گرفت. با کنار رفتن قوام، مجلس هفدهم نيز از سوي مصدق منحل اعلام شد و آخرين ضربات بر پيکر جنبش ملي شدن صنعت نفت وارد آمد. فضا به قدري مسموم شده بود که راه نفس کشيدن را نيز سد کرده بود. از هر طرف سخني و از هر کاه، کوهي ساخته مي شد. تا اينکه آنقدر اين اختلافات بالا گرفت که مجريان و طراحان کودتا را به طمع انداخت، کار خود را آغاز کنند. «با وجود اختلافات موردي، آيت الله کاشاني تا دور دوم نخست وزيري مصدق بي دريغ از وي حمايت مي کرد؛ اما بتدريج مخالفان، ميان اين دو رهبر نهضت اختلاف انداختند. پس از برخي تصميمات خودسرانه مصدق و بي توجهي او به مشورت با حاميان خود، اين اختلاف پررنگ تر شد. آيت الله کاشاني که با حمايت جانانه خود از مصدق در تير سال 1331 نقش مؤثري در کنار رفتن قوام و روي کار آمدن دوباره مصدق داشت، نسبت به بعضي عزل و نصب ها بشدت معترض بود. دکتر مصدق نيز در پاسخ آيت اله کاشاني را از دخالت در امور سياسي و سياست هاي دولت به خاطر مصالح نهضت در دولت بر حذر مي داشت. مجازات نشدن مسببان کشتار 30 تير از جانب مصدق و پاسخ منفي او به درخواست آيت الله کاشاني براي تشکيل يک کنفرانس وحدت اسلامي بين المللي در تهران هم يکي ديگر از عوامل اختلاف برانگيز ميان دو رهبري ملي و مذهبي نهضت بود. در نهايت، اقدام مصدق در انحلال مجلس هفدهم از طريق رفراندوم آخرين ميخ را بر تابوت اين وحدت راهبردي زد. آيت الله کاشاني انحلال مجلس را خيانت مي دانست و تقاضاي اختيارات فوق العاده از مردم را در زماني که مجلس وجود نداشت، عين استبداد اعلام و مصدق را متهم کرد که راه را براي تحکيم ديکتاتوري و حکومت فردي و خودسري هموار ساخته است».

منابع:

1-تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران نوشته علي اصغر زرگر.

2-اقتصاد سياسي ايران از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوي، نوشته محمدعلي همايون کاتوزيان.

3- مقاله «روحانيت و نهضت ملي شدن صنعت نفت» در فصلنامه پانزده خرداد نوشته احمد رهـدار.