بازخواني نقش امريکا و رسانه ها در به شکست کشاندن نهضت ملي کردن صنعت نفت ايران (بخش اول)

از تشویق ملی تا ضربه نهایی

   علي بهرامي        درباره صعود و موفقيت هاي نهضت ملي شدن صنعت نفت، سخن هاي زيادي وجود دارد، اما کمتر به عوامل شکست اين نهضت اشاره شده است. عواملي که با تفرقه انداختن در نيروهاي مختلف اين نهضت و فعاليت هاي سياسي و فکري بسيار پيچيده در قالب طراحي هاي فرهنگي و اجتماعي، توانستند يکي از مهمترين و قدرتمندترين جنبش هاي سياسي- اقتصادي خاورميانه و جهان سوم آن زمان را به شکست بکشانند. در مطلب پيش رو کوشيده ايم تا به صورت اجمالي دو عامل را بررسي کنيم. نخست عامل سياست هاي امريکايي و دوم عامل فعاليت هاي رسانه اي و مطبوعاتي. در بخش نخست اين مطلب به نقش آمريکايي ها در شکست ملي شدن صنعت نفت مي پردازيم.

  نهضت ملي شدن صنعت نفت و تصويب قانون مختص به آن در آخرين روز اسفند 1329 خورشيدي در مجلس آن زمان چنان شوري در ايران به پا کرد که تاثيرات منطقه اي و بين المللي بسياري نيز برانگيخت. اين نهضت يک بيداري سياسي و اقتصادي در منطقه خاورميانه ايجاد کرد در حدي که جمال عبدالناصر، رهبر شهير مصري و بسياري ديگر از سياستمداران خاورميانه را تحت تاثير جدي قرار داد. متخصصان علوم سياسي و تاريخ خاورميانه بدون شک انقلاب ناصري کشور مصر را متاثر از سلوک سياسي دکتر مصدق و نهضت ملي شدن صنعت نفت دانسته اند، يکي از محققان در اين باره نوشته است: «در خارج از ايران کسي به اندازه جمال عبدالناصر رهبر ناسيوناليسم عربي متاثر از مصدق نبود. عبدالناصر حدود نه ماه پس از سفر مصدق به قاهره به همراه چند افسر ديگر در 23 ژوئيه 1952 قيامي را عليه ملک فاروق رقم زد و تحت تاثير ملي شدن صنعت نفت ايران، بحث ملي کردن کانال سوئز را پيگيري کرد؛ تا اين که سرانجام آن را در ژوئيه 1956 به سرانجام رساند و به سلطه 76 ساله انگليس بر آن پايان داد». ملي شدن صنعت نفت اگر چه در اسفند 1329 طليعه پيروزي اش را جشن گرفت و با اتحاد نيروهاي مختلف اجتماعي و سياسي مي رفت تا تاريخ معاصر ايران و منطقه را تغيير دهد، اما در مرداد 1332 خورشيدي يعني کمتر از سه سال، پس از فراز و فردهاي بسيار و بروز اختلاف هاي پيچيده اي که ابعاد بسيار وسيعي از آن هنوز هم ناپيدا مانده است، به توقفگاه شکست رسيد و نتوانست به حيات خود ادامه دهد. شايد رد پاي دو عامل بسيار پر اثر در اين فراز و فرود و شکست نهايي را بتوان در برخي رسانه ها و سياست هاي امريکايي دنبال کرد. دو عاملي که تحولات نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران را به سمت و سوي هاي خاصي سوق داده و در نهايت توانستند آن را به ورطه نابودي بکشانند.

تشويق امريکايي

يکي از نکاتي که در تاريخ ملي شدن صنعت نفت جالب توجه است، تشويق آمريکاييهاست. امريکايي ها در رقابت با انگليسي ها در کسب منافع سرشار اقتصادي از صنعت نفت ايران، دولت مصدق را تشويق مي کردند که در برابر انگليسي ها بايستد و با يک تير چند نشان مي زدند. هم رقيب ديرينه شان را از صحنه بيرون مي کردند و هم با ملت و دولت برآمده از اراده آنها دم از دوستي مي زدند. در اين وضعيت برخي از سياسيون ايراني گمان کردند که امريکايي ها بر منافع ايرانيان پا فشاري مي کنند. عبدالرضا هوشنگ مهدوي و احمد بني جمال دو محقق برجسته نظريه هاي توسعه و تاريخ معاصر در اين باره به نکات مهمي اشاره کرده اند. البته آنچه بسيار حائز اهميت است اين است که امريکايي ها فقط تا فروردين 1330 به اين تشويق ادامه دادند و وقتي ديدند که زدن انگليس به احتمال بسيار زياد به ضرر منافع امريکايي ها در ايران ختم خواهد شد، تغيير مسير عجيبي دادند.«مأموران سياسي و کارشناسانِ آمريکا از قبيل دکتر هنري گريدي سفير، جرالد دوهر، رايزن سياسي سفارت، مارکس تورنبرگ و جورج مک گي از اواسط سالِ 1329 تا فروردين 1330 مرتب ايرانيان را به ايستادگي در برابر شرکتِ نفت انگليس و احقاق حقوق خود تشويق مي کردند، اما همين که مسئله ملي شدن نفت مطرح و مورد استقبال عامه مردم ايران قرار گرفت و قانون مربوط به آن از تصويب مجلسين گذشت، آمريکايي ها کوشيدند نهضت ملي را متوقف سازند، زيرا با ملي شدن نفت در ايران احتمال داشت منافع آنان در سراسر خاورميانه به خطر بيفتد؛ ازاين رو تقريبا بلافاصله پس از تصويب و توشيح قانون ملي شدن نفت در سراسر کشور، کنفرانس واشنگتن با شرکت نمايندگان دولت هاي آمريکا و انگليس و هفت کمپاني بزرگ نفتي در اواسط فروردين 1330 تشکيل شد. بين شرکت هاي نفتي و دولت هاي انگليس و آمريکا توافق شد که به هيچ وجه من الوجوه حتي يک سنت بيش از 50-50 به ايران يا هر کشور نفت خيز ديگري حق السهم پرداخت نشود و در صورتي که اصل ملي شدن نفت هم به صورت ظاهر پذيرفته شد، ترتيبي داده شود که همان اصل 50-50 تقسيم منافع مراعات شود. در واقع انگليسي ها و آمريکايي ها در جريان ملي شدنِ صنعت نفت به دنبال آن بودند تا به فرمولي برسند که بر اساس آن شرکت نفت انگليس به عنوان عامل فروش در ايران حضور داشته باشد و درآمدهاي نفت به صورت مساوي بين طرفين تقسيم شود».

  ميانجي گري امريکايي

امريکايي ها حالا که فهميده بودند افتادن انگلستان از بام اقتصاد ايران، اگر چه رقيب ديرينه نفتي شان در خاورميانه را تا حد زيادي ضعيف مي کند، اما متوجه شدند با رفتن انگلستان از چاه هاي ايراني، جايي براي امريکايي ها نيز وجود نخواهد داشت؛ بنابراين تلاش کردند سياست خود را در ميدان ميانجي گري دنبال کنند. امريکايي ها در بحبوحه فراز و نشيب ها و درگيري هاي دولت و دربار و دولت در مجامع و دادگاه هاي بين المللي، نقش جديد خوشان را تعريف کرده بودند. شايد اصلي ترين دلايل اين ميانجي گري را بتوان در سياست «نه سيخ بسوزد و نه کباب» رد يابي کرد. امريکايي ها فکر کردند حالا که جنبش ملي شدن صنعت نفت چنين اقبال مردمي و عمومي بالايي دارد و در صحنه هاي داخلي و منطقه و حتي بين المللي چنين درخشان عمل مي کند، پس بهتر است فضايي را ايجاد کنيم که هم اندکي از منافع ايرانيان تامين شود و هم کارتل ها و شرکت هاي بزرگ نفتي فعال در سراسر منطقه خاورميانه از تحولات نفتي در ايران متاثر نشده و دچار ضررهاي مالي هنگفتي نشوند. چرا که کشورهاي غربي سال هاي سال بود که براي رسيدن به منافع نفتي از هر سد سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي در منطقه خاورميانه عبور کرده بودند و در اين باره هزينه هاي زيادي توسط آنها پرداخت شده بود. آبراهاميان و ازغندي در پژوهش هاي تاريخي – سياسي خود در اين باره به نکات مهمي اشاره کرده اند: «آورل هريمن، تاجر ميليونر و وزير پيشين بازرگاني آمريکا، به حل و فصل موفقيت آميز مسائل و مشکلات شهره بود. او فرستاده ويژه پرزيدنت روزولت به بريتانيا و شوروي و سخنگوي شخصي پرزيدنت ترومن در طرح مارشال بود که صبح روز 23 تير 1330 وارد تهران شد. مأموريت جدي هريمن متقاعد ساختن مصدق به اين بود که ملي شدن لزوما نه به معناي «کنترل» مستقيم بلکه به معناي داشتن مسئوليت «اداره» است. قرار بود او پيچيدگي هاي تجارت بين المللي نفت، قيمت نفت خام در خليج مکزيک در مقابل خليج فارس، مسائل فني پالايش نفت براي کاربردهاي مختلف، کمبود نفتکش، تفاوت هاي بين صنايع بالا دستي و پايين دستي، پيچيدگي هاي محاسبه سود و ارتباط بين توليدکنندگان عمده و توليدکنندگان مستقل را به مصدق آموزش دهد. در مقابل، مصدق تلاش کرد تا جهت مذاکرات را به سوي همان پرسش مرکزي هدايت کند که چه کسي «کنترل» توليد و فروش نفت ايران را در دست خواهد داشت. مطالبي که از نظر هريمن و لوي آموزش بودند، از نظر مصدق چيزي جز مبهم سازي و فريبکاري نبودند. آنان با اين گله که مصدق تنها به کليات فکر مي کند، گفت وگوها را ترک کردند. از سوي ديگر مصدق نيز به اين موضوع مظنون بود که آنها در تلاشند تا او را فريب دهند. بعدها نماينده بريتانيا در سازمان ملل متحد نوشت که هريمن پيش از حرکت به سوي تهران، ديدارهاي زيادي در وزارت امور خارجه با نمايندگان صنايع نفتي آمريکا داشت؛ کساني که نگران حفظ و اتخاذ خط مشي سرسختانه و پيگيري جبهه مشترک در بحران ايران بودند. نگراني آنان اين بود که امتيازهاي بسيار زياد در ايران باعث بروز پيامدهاي ناگواري در ديگر کشورهاي توليدکننده نفت از جمله ونزوئلا خواهد شد. در واقع علت اساسي ادامه اختلاف ها، منافعي بود که بعضي از شرکت هاي عظيم نفت (انگليس و آمريکا) در خاورميانه داشتند و معتقد شدند که در صورت حل مشکل نفت بر اساسي که دولت ايران پيشنهاد مي کند، ممکن است آن منافع دچار مخاطره شود. به اين دليل بود که پيشنهادهاي که دولت انگليس مستقيما يا به وسيله آمريکا به دولت ايران مي داد، با الفاظ متفاوت، در معنا شبيه به هم بود. هيچ کدام از اين پيشنهاد ها راه حلي نبود که با درک مصدق و ايرانيان از ملي شدن صنعت نفت منطبق باشد».

    ضربه آمريکايي

حضور دولت مصدق در فضاي سياسي ايران تا حد زيادي موجب شد احزاب و گروه هاي مختلف سياسي – اجتماعي امکان فعاليت داشته باشند، وسعت اين فعاليت ها به حدي بود که در ادبيات سياسي معاصر ايران از آن به «گشايش سياسي دوران مصدق» تعبير شده است. اين گشايش سياسي اگر چه برکات و خدمات براي کشور به بار آورد، اما راه نفوذ و حضور مخرب حزب توده را نيز فراهم کرد. اين حزب با ساختار و ايدئولوژي منسجمي که داشتف توانسته بود به عنوان يک حزب جدي فعاليت هاي زيادي مهمي داشته باشد و دوره اي تلاش کند تا در طبقات کارگري و محروم جامعه و همچنين در ميان برخي روشنفکران و روزنامه نگاران جاي پاي محکمي داشته باشد. حزب توده نقوذ سياسي و تاثيرگذاري هاي اجتماعي خود را از ارديبهشت ماه 1330 خورشيدي به طور کاملا گسترده و علني آغاز کرده بود. حضور اين حزب در صحنه ملي شدن صنعت نفت و تلاش براي مصادره به مطلوب اين نهضت مردمي، کم کم بهانه اي شد براي ضربه آمريکايي ها به اين نهضت. آبراهاميان در اين باره نوشته است: «ارديبهشت 1330 که دولت پس از سال 1325 براي نخستين بار برگزاري مراسم روز کارگر را مجاز اعلام کرد، حزب توده، در همه شهرهاي اصلي راه پيمايي هايي برگزار کرد. گفتني است که تنها در تهران حدود 35 هزار نفر راه پيمايي کردند. در تابستان 1330 که مصدق با مقام هاي آمريکايي گفت وگو مي کرد، حزب توده اعتراض هاي گسترده اي عليه آورل هريمن به راه انداخت که نتيجه آن 25 کشته و 250 زخمي بود». اگر چه برخي ها معتقدند که نقوذ سياسي حزب توده به عنوان عوامل وابسته به شوروي و ايدئولوژي کمونيسم موجب شد که آمريکايي ها به مصدق ضربه بزنند اما به نظر مي رسد امريکايي ها همين مسئله را بهانه اي کردند براي ضربه زدن به نهضتي که مي رفت ريشه غربي ها را از ايران برکند. همين مسئله بود که امريکايي ها را حساس مي کرد که اگر خصومت هايي هم با انگليسي ها داشتند، اما متوجه خطر مصدق و نهضت ملي شدن صنعت نفت براي خودشان نيز باشند تا حدي که دست مصدق را براي اخذ وام براي حل مشکلات موقتي صنعت نفت را که با خروج تکنيسين ها و کارشناسان انگليسي از آن پديد آمده بود، پس زدند. مايکل آکسورتي در اين باره مي نويسد: «ملي کردن صنعت نفت تنگناها و مشکلاتي به وجود آورد؛ چرا که تکنيسين هاي بريتانيايي، تأسيسات نفتي خوزستان را ترک کردند و دولت بريتانيا تحريم اقتصادي اعمال کرد و صادرات نفت ايران ممنوع شد. نگهداري و حفظ تأسيسات نفتي در عوضِ کمک به درآمد ملي و پرداخت حقوق کارگران نفت به مجرايي براي تحليل دارايي ها تبديل شد و به تدريج ديون بزرگ و مشکلات اقتصادي بزرگي به بار آورد. مصدق به اميد گرفتن وام راهي ايالات متحده شد، اما دست خالي بازگشت. شرکت هاي نفتي ايالات متحده به گروه تحريم کنندگان نفت ايران پيوستند و دولت ايالات متحده روزبه روز بيشتر نگران دخالت کمونيست ها در جنبش ملي کردن صنعت نفت مي شد. اگر به بازنگري اوضاع بپردازيم، مي بينيم که با توجه به اين حقيقت مسلم که ملي گرايي از حمايت گسترده بيشتر طبقات و طيف هاي فکري برخوردار بود، در فضاي آن زمان و به ويژه بعد از روي کار آمدن آيزنهاور و سناتور جو مک کارتي حضور يک جنبش کمونيستي و زيرزميني که شوروي از آن حمايت مي کرد، کفايت کرد تا اين پديده از چشم ايالات متحده يکسره محکوم شمرده شود». بنابراين امريکايي ها که مي دانستند ممکن است با ميانجي گري شان بين ايران و انگلستان، منافع خودشان هم به خطر بيفتد فعاليت هاي علني حزب کمونيست توده ايران را بهانه خوبي ديدند که نه تنها دست از ميانجي گري بردارند بلکه کم کم پنجه ها و دندان هاي تيز خود را نشان داده و ضربه پاياني را وارد کنند. ضربه پاياني چيزي نبود جز کودتاي 28 مرداد 1332 خورشيدي به رهبري يک ژنرال جمهوري خواه که از کاخ سفيد همه آرزوهاي ايرانيان را بر باد داد، ژنرال آيزنهاور. هوشنگ کهدوي و دوبلک، دو محقق برجسته حوزه توسعه و تاريخ سياسي در اين باره نکات قابل توجهي را ذکر کرده اند: «در سال 1330 و هنگامي که آمريکايي ها تلاش جدي صورت مي دادند تا انگليس را از حمله نظامي منصرف کنند نيز چنين مقصودي دنبال مي شد(ميانجي گري امريکايي). کانونِ ماجرا حمله به آبادان بود و دادنِ دوباره مهارِ پالايشگاه به بريتانيايي ها؛ براي رسيدن به اين هدف، بريتانيايي ها تيپ مستقل شانزدهم چتربازان را آورده و در وضعيت آماده باش مستقر کرده بودند. آمريکايي ها به شدت مخالف دخالت نظامي بودند و استدلال شان هم اين بود که در اين صورت شوروي هم حمله اي مشابه به مناطقِ شمالي ايران خواهد داشت و اين گونه بالاخره حمله منتفي اعلام شد. تا زماني که حکومتِ دموکرات ها در آمريکا بر سر کار بود، سياست هاي اين چنيني دنبال مي شد، اما همين که در ژانويه 1953 ژنرال آيزنهاور از حزب جمهوري خواه زمام امور را در واشنگتن به دست گرفت، چرچيل، نخست وزير انگلستان، بي درنگ راهي آمريکا شد و طرحي را که به عنوان عمليات چکمه (کودتا) تهيه ديده بود، در اختيار آمريکايي ها گذاشت که اين بار آن را پذيرفتند».

منابع:

1-مصدق و مصر نوشته صابر گل عنبري، پژوهش هاي ايرنا.

2-سياست خارجي ايران در دوران پهلوي نوشته عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر ني.

3- آشوب نوشته احمد بني جمال، نشر ني.

4- ايران بين دو انقلاب نوشته يرواند آبراهاميان، نشر ني.

 5-امپراتوري ايران نوشته مايکل آکسورتي، نشر ققنوس.

6- تراژدي تنهايي نوشته کريستوفر دو بِلِگ، نشر چشمه.