روايتي از روزهاي دفاع مقدس و اکنون چاه هاي نفت مناطق مرکزي

چاه نفتی در قابی خونین

اينجا پل شهيد سلطاني است. از روي پلي که حالا به نام او نامگذاري شده است، عبور مي کنم تا همواره به ياد داشته باشيم که شهدا راه را براي ما هموار کرده اند. نامش را برايم پيامک کردند. گفتند عکاس نفتي است که مناطق نفتي را در تمامي دوران هشت سال دفاع مقدس به تصوير کشيده است. پيش شماره اش 0916 بود. مطمئن بودم جنوبي است. تماس گرفتم. صدايي آرام خون گرم و پرصلابت داشت. خودش را معرفي کرد، من هم برايش از دليل تماسم گفتم و او نيز استقبال کرد.

بنده مسؤوليت روابط عمومي منطقه عملياتي چشمه خوش را در دهلران که يکي از زير مجموعه هاي نفت وگاز غرب و شرکت نفت مناطق مرکزي ايران است، به عهده دارم و قرار شد با او به مناسبت حماسه هشت سال دفاع مقدس، مصاحبه اي داشته باشم. از چشمه خوش به سمت اهواز مسير 200 کيلومتري را حرکت کردم. نفت توليدي منطقه چشمه خوش و دهلران به وسيله لوله به اهواز ارسال مي شود.

برعکس تصوراتم با مردي بلند قد، ايستاده، قبراق و سرحال مواجه شدم.به مهمانسراي شرکت رفتيم تا در کنار هم به صحبت بنشينيم.از او خواستم خودش را معرفي کند و از خاطراتش در مناطق جنگي که او در نفت به تصوير کشيده است، برايمان بگويد. خودش را حسين حاجتي معرفي کرد. حاجتي را همه بچه هاي قديم نفت مي شناسند. او به خوبي يادش هست که در31 شهريور سال 1359 اولين موشک ها به فرودگاه اهواز اصابت کرد.

حاجتي دستي به موهاي سپيدش که ديگر کم پشت شده بودند، زد و عينکش را بالا کشيد و در حالي که به مبل تکيه زده بود، گفت: به خوبي به ياد دارم، 26 آبان سال 1366 بود که به من اطلاع دادند دشمن چاه شماره 3 دهلران را به بمباران کرده است و من ماموريت داشتم براي تهيه عکس و فيلم به همراه کارکنان آتش نشاني به منطقه اعزام شوم.

حوالي ظهر با سه دستگاه خودرو پاترول که به گل آغشته شان کرده بوديم، راهي دهلران شديم. بعد از انديمشک به پل نادري رسيديم. لشکر 21 حمزه ترددهاي روي اين پل را با هوشياري کامل کنترل مي کرد. با هماهنگي به عمل آمده از روي پل رد شديم. آب رودخانه کرخه بسيار بالا بود. ساعت 3 بامداد به واحد مخروبه و غارت شده بهره برداري دهلران رسيديم. مسير ما بعد از اين واحد يعني نزديکتر به دشمن چاه شماره 3 بود. آثار شعله هاي آتش از دور مشخص بود. با هدايت و راهنمايي نيروهاي ژاندارمري و با تعدادي از سربازان و فرماندهان راهي چاه شديم. دشمن تمام منطقه را زير نظر داشت و فاصله آنها تا چاه زياد نبود. فرمانده يگان مستقر ارتش اجازه جلو رفتن نمي داد. او لحظه به لحظه موارد احتياط لازم را به ما متذکر مي شد. خودروها را در سنگرها قرار داده و خودمان نيز در سنگرهاي ديگر منتظر بوديم تا در زمان مناسب به چاه نزديک شويم. صداي شليک توپ و خمپاره همواره به گوش مي رسيد. اين صداها تا صبح که ما همچنان در سنگر چشم روي چشم نگذاشته بوديم، شنيده مي شد. صبح به همراه نيروهاي نظامي و دوربين ديده باني چاه را مشاهده کرديم که با دبي قابل توجهي و باز بودن شير اصلي آن در حال سوختن بود. به خوبي يادم هست همراه ما يکي از جوانمردان زبده و قوي هيکل که اصالتا کرد سنندج بود، با نيروهاي نظامي همکاري مي کرد. دوستان او مي گفتند نگهبانان دشمن بعثي را کلافه کرده است.

او 38 سال سن داشت و از افراد ورزيده، باتجربه و بسيار شجاع و نترسي بود که اطلاعات کاملي از منطقه و دشمن داشت. به او پيش مرگ مي گفتند. با سختي زياد و طي کردن حدود 2 کيلومتر سينه خيز به همراه 5 سرباز از جلو و چند سرباز ديگر در پشت سر به چاه نزديک شديم.

اينجا بود که ازآقاي حاجتي پرسيدم نترسيدي؟ حاجتي با خنده گفت: اصلا ترس برايم معنايي نداشت و تنها به فکر انجام ماموريت بودم. من عاشق کارم بودم تا بهترين عکس را بگيرم.

به من گفته شد عکاس جلوتر حرکت کند تا چاه را به تصوير بکشد. من آن لحظه دوست داشتم لباس ضد حريق مي داشتم تا مي توانستم از سوختن اين همه سرمايه ملي که همکاران مي گفتند حدود 20 هزار بشکه در روز است، جلوگيري مي کردم.

در حال تهيه عکس بودم تا بتوانم بهترين تصاوير را براي همکارانم که بعدها با ديدن آنها بتوانند تجهيزات و تصميمات لازم را براي خاموش کردن اين چاه به کارگيرند. ناگهان به هوا بلند شدم و چند متر آن طرف تر افتادم، بدنم گرم بود و چيزي حس نمي کردم و نمي دانستم چه اتفاقي برايم افتاده است.

در حالي که ترکش به پايم و ترکشي ديگر هم به کتف راستم برخورد کرده بود، همکاران خيال مي کردند من شهيد شده ام.

حاجتي اين جمله را که گفت، آه سردي کشيد و يادي از همکارش کرد که جلوي چشمانش در منطقه دهلران به شهادت رسيده بود. او گفت آقاي سلطاني از کارمندان ايمني و آتش نشاني بود و از من خواست از او عکسي بگيرم تا اگر کشته شد، آن را جلوي ماشين آويزان کنم تا هميشه جلوي چشم باشد. اين جمله را گفت و ده دقيقه بعد خمپاره اي کنارمان اصابت کرد. آن زمان بود که بچه ها گفتند سلطاني شهيد شد. اين لحظه هرگز از جلوي چشمم دور نشده است.

به خوبي به ياد دارم که در انفجار چاه هاي 4 و 5 دهلران همکارمان والي و راننده اش چگونه به اسارت نيروهاي عراقي درآمدند. اينها لحظات سخت و دردناک آن زمان است.

حاجتي گريزي به اين موارد داشت و مجدد ادامه داد. بعد از ترکشي که به پايم اصابت کرد، آن را از بالاي زانو بستند تا خونريزي نکند و پس از تحمل درد و سختي هاي مسير، مرا به دزفول فرستادند و مجدد به مدت 20 روز بستري شدن در بيمارستان اهواز با عصا و بدون حتي يک روز استراحت به محل کار برگشتم تا انجام وظيفه کنم.

حاجتي در سال 1345 به عنوان نيروي پيمانکاري آن هم در 19 سالگي در روابط عمومي و به عنوان عکاس، عکاسي تمام مناطق نفت خيز جنوب را با دوربين هاي قديمي آن زمان همانند «لايک کا، حسد بلاد، روله فلکس» انجام داده است وهم اکنون آنها را در پنجره خانه خود نگه داشته است تا هرگز خاطراتش را با آن دوربين ها، فراموش نکند. حاجتي 73 ساله است و چهار فرزند دارد. دو فرزند جوان او هم فوت کرده اند. شايد اين موهاي سفيدش که بيشتر از مرگ فرزندان متاثر است، دردهاي ديگري هم سپيد کرده باشد.

صحبت را با مرد روزهاي سخت نفتي در جبهه و جنگ به پايان مي رسانم و برمي گردم تا به عکس هايي که او به عنوان هديه از چاههاي دهلران و بهره برداري چشمه خوش نزد خود داشت و به ما داده بود، سري بزنم.

فرداي آن روز با تصويري که ازچشمه خوش موشک خورده، رفتم تا از همان زاويه اي که آقاي حاجتي عکس تهيه کرده بود، من هم عکسي تهيه کنم. وقتي عکس مي گرفتم به راحتي کار خود و سختي کار عکاسان دفاع مقدس فکر مي کردم. درست است که تصوير اصلا شبيه عکس آقاي حاجتي نيست، بعد از گذشت سي سال اينجا در چشمه خوش شاهد تحول، نواوري و توليد بسيارهستيم.

سري هم به چاه شماره 3 دهلران زدم. چاه روشن و صداي رونق توليد از آن به گوش مي رسيد. از زاويه هايي که آقاي حاجتي به تصوير کشيده بود، من هم عکس هايي تهيه کردم و تفاوت ها بيشتر نمايان شد.

جاده چاههاي اينجا آسفالت شده است. شايد هوا گرم باشد اما با وجود خودروهاي کولردار نمي توان شرايط و سختي کارآن دوران را درک کرد. چاه شماره 4 و 5 هم حالشان خوب بود.

از همه اين ها که گذشتم مسير را تغيير دادم تا به جايگاه شهيد عين الله سلطاني بروم. اينجا پل شهيد سلطاني است. از روي پلي که حالا به نام او نامگذاري شده است عبور مي کنم تا همواره به ياد داشته باشيم که شهدا راه را براي ما هموار کرده اند.

نام شهيد سلطاني و ديگر شهدا زنده ماندند تا اينچنين ما پيرو راه آنها و حافظ اين سرمايه ملي و نظام خود باشيم.

امروز که شرکت نفت مناطق مرکزي ايران را که سردمدار توليد گاز در کشور است، بايد مرهون فداکاري، جانفشاني و دلاوري مرداني چون حاجتي ها و سلطاني ها و تمامي تلاشگران جبهه صنعت نفت دانست، که با تمام وجود و سختي تداوم گردش اين چرخ را ميسر ساختند.

شركت نفت مناطق مركزي ايران در سال 1377تاسيس شده و يكي از شركت هاي اصلي توليدي شرکت ملي نفت ايران و در زمره بزگترين شركت توليد كننده گاز كشور است.

 شركت نفت مناطق مركزي ايران مسؤوليت توسعه و توليد صيانتي بالغ بر 80 ميدان گازي و نفتي را به عهده دارد. ستاد اين شركت كه مسؤوليت سياست گذاري و تدوين استراتژي توليد و توسعه ميدان هاي نفتي و گازي را به عهده دارد، در تهران و ستاد شركت هاي بهره برداري نفت و گاز غرب، شرق و زاگرس جنوبي به ترتيب در شهرهاي كرمانشاه، مشهد مقدس و شيراز واقع شده است.

شركت بهره برداري نفت و گاز غرب هم که به عنوان يکي از شرکت هاي زير مجموعه شرکت مناطق مرکزي ايران است، در محدوده استان هاي كرمانشاه، ايلام، خوزستان و لرستان با مركزيت ستاد در شهرستان كرمانشاه فعاليت دارد كه شامل بهره بــرداري از ميدان هاي نفتي و گازي در مناطق عملياتي چشمه خوش، دهلران، سركان/ماله كوه، نفت شهر و تنگ بيجار است.