مرور خاطرات مرد 102 ساله شرکت ملی نفت

تکیه بر مهندسان ایرانی بعد از اخراج انگلیسی ها

مشعل صنعت نفت در ایران، از ابتدا تا به امروز فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر گذاشته و سراسر، خاطرات و حقایق پیدا و پنهانی است که گاهی کام شنونده را شیرین و گاهی نیز تلخ می سازد؛ هرچند بسیاری از اتفاقات مهم این صنعت، در کتاب ها و روایت های تاریخی آمده؛ اما شنیدن خاطرات از زبان کسانی که سال ها عمرشان را در این حوزه گذرانده اند، چیز دیگری است. حال تصور کنید پای صحبت فردی بنشینید که درست در حساس ترین برهه تاریخ نفت ایران، به عنوان کارمند در این صنعت مشغول به کار بوده است.

 صحبت از علی اکبر لطیفی، یکی از قدیمی ترین بازنشسته های وزارت نفت و متولد سال 1300 در بروجن استان چهارمحال و بختیاری است که در اوایل دهه 20 شمسی به شرکت نفت پیوسته و فعالیت خود را به عنوان کارمند ادامه داده است. از این فرصت استفاده کردم و مهمان وی و دخترشان، هما لطیفی شدم و پای خاطرات شیرین این مرد 102ساله نفت نشستم. او نیز با صبر و محبت، پاسخگوی سوال هایم شد

علی اکبر لطیفی در سال 1354 بازنشسته شده است. درست در دوره ای در صنعت نفت مشغول به کار بوده که مهم ترین اتفاقات تاریخی در این عرصه رخ داده و حالا در سن 102 سالگی، بخشی از خاطرات دوره جوانی خود را به یاد دارد. اولین نکته ای که در دیدار با این خانواده به چشم می آید، خونگرمی و محبتی است که نشان از فرهنگ مهمان نوازی مردم جنوب و جنوب غربی کشور دارد؛ هرچند خانواده لطیفی در همان دهه 50 و پس از بازنشستگی، به دلیل بیماری قلبی اش، به تهران مهاجرت کرده اند؛ اما این خونگرمی همچنان درون خانواده وی موج می زند.

تلاش برای تغییر ساعت کاری در کارخانه ریسندگی

لطیفی درباره اینکه چگونه به شرکت نفت پیوسته و در این حوزه مشغول به کار شده است، می گوید: اولین بار، در کارخانه ریسندگی شهر اهواز مشغول به کار شدم. در همان ابتدای فعالیت خود، در تشکل های کارگری شرکت داشتم و برای بهتر شدن شرایط کارگران در کارخانه تلاش می کردم. به همین دلیل بعد از مدتی به عنوان نماینده کارگران، فعالیت خود را در این کارخانه ادامه دادم. از این رو هیچ گاه فکر نمی کردم که قرار است یک روز کار خود را تغییر دهم و در صنعت نفت مشغول به کار شوم. در طول فعالیت خود در این کارخانه، تمام تلاشم را به نفع کارگران انجام می دادم، به گونه ای که مدیران کارخانه تصمیم گرفتند من را اخراج کنند.

وی ادامه می دهد: به یاد دارم در سال 1320 و حتی چند سال بعد از آن، کارگران در بسیاری از کارخانه ها مجبور بودند 12ساعت در روز کار کنند. در همان روزها بود که کتابی از قانون کار در شوروی به دستم رسید و بعد از مطالعه آن متوجه شدم در این کشور براساس قانون کار، ساعت کاری کارگران باید 8 ساعت در روز باشد، از این رو تلاش کردم تا بتوانم به همراه دوستانم، چنین قانونی را در کارخانه اجرایی کنم، حتی درخواست کردیم تا کسانی که شیفت شب هستند، مزایای خاص خود را داشته باشند. چنین فعالیت هایی سبب شد نتوانم برای مدتی در کارخانه ریسندگی کار کنم؛ اما همچنان فعالیت های کارگری خود را ادامه دادم. بسیاری از مدیران وقت در اهواز، از من خوششان می آمد؛ اما برای ادامه کار و همکاری در کارخانه برایم خط مشی تعیین می کردند، این در حالی است من تنها به دنبال منفعت کارگران بودم.

حضور در پالایشگاه نفت به عنوان تستر

او درباره چگونگی پایان کارش در کارخانه ریسندگی می گوید: رفت وآمد من به کارخانه ریسندگی بسیار بود؛ چراکه به دلیل فعالیت های کارگری، گاهی اجازه کار در کارخانه را داشتم و گاهی هم نه، حتی به خاطر دارم به دلیل اخراج لفظی من، کارگران کارخانه اعتصاب کرده بودند؛ اما در نهایت یکبار که می خواستم وارد کارخانه شوم، جلوی من را گرفتند و اجازه ورود به کارخانه را ندادند و من هم تصمیم گرفتم که دیگر به کارخانه ریسندگی بازنگردم.

لطیفی در بخش دیگری از صحبت های خود توضیح می دهد: درست بعد از اینکه از کارخانه ریسندگی برای همیشه خارج شدم، یکی از دوستانم که او هم در اهواز زندگی می کرد، به من گفت که بهتر است برای کار به آبادان سفر کنیم. من هم قبول کردم و به آبادان رفتم. آنجا به پالایشگاه نفت آبادان رفتیم و درخواست کار دادیم. با توجه به اینکه زبان انگلیسی بلد بودم، با یک کارمند انگلیسی ملاقات کردم که فکر می کردند برای کار در ایستگاه آتش نشانی آمده ام؛ اما تاکید کردم که می خواهم در بخش نیرو کار کنم. در نهایت موفق شدم در پالایشگاه مشغول به کار شوم و اولین کاری که در همان سال ها به من دادند، تستر یا آزمایشگر بود. مدتی در این بخش فعالیت می کردم تا در نهایت به عنوان کارمند به فعالیت خود ادامه دادم.

هدایت اعتصابات کارگری علیه انگلیس

از آقای لطیفی می پرسم که با توجه به زمان حضورش در صنعت نفت، بی شک خاطراتی از جنبش کارگری و در ادامه آن، ملی شدن صنعت نفت دارد و اگر خاطره ای در این زمینه به یاد دارد، برای ما بازگو کند. او با کمی تامل می گوید: قبل از روی کار آمدن مصدق و ملی شدن صنعت نفت در شرکت نفت کار می کردم؛ اما به دلیل گذشت سال های طولانی از آن اتفاقات، نمی توانم خاطره روشنی را از آن دوره به خاطر آورم. بی شک این اتفاقات در زندگی کارمندان و کارگران شرکت نفت بسیار تاثیرگذار بود؛ هرچند سال ها از آن دوران گذشته است؛ اما به یاد دارم که مردم استقبال بسیاری به بیرون کردن انگلیسی ها نشان دادند و در مقابل انگلیسی ها نیز تلاش می کردند در ایران بمانند. با توجه به اینکه من به عنوان سرکارگر در شرکت نفت حضور داشتم، بخشی از این اعتصاب ها را هدایت می کردم.

وی می افزاید: به یاد دارم که کارگران در دوره ای، اعتصابات گسترده ای کردند و خواستار خروج انگلیسی ها از ایران شدند. در نهایت با خروج انگلیسی ها از ایران، پالایشگاه نفت به دست مهندسان ایرانی افتاد و خوشبختانه با توجه به دانش و آگاهی مهندسان ایرانی در آن زمان، مشکلی در ادامه فعالیت پالایشگاه  نفت به وجود نیامد و این افتخاری برای ایرانیان در آن دوره بود. واقعا اتفاق بسیار مهمی بود که در آن زمان، با خروج انگلیسی ها بلافاصله به دانش مهندسان خودمان تکیه کردیم و پالایشگاه بدون وقفه به کار خود ادامه داد.

او درباره ادامه فعالیت های خود در حوزه حمایت از کارگران در شرکت نفت توضیح می دهد: خوشبختانه زمانی که به شرکت نفت پیوستم، متوجه شدم که همه چیز در رابطه با کارگران و کارمندان درست و مرتب و سیستم به روز در آن پابرجا بود. در زمینه یادگیری زبان انگلیسی نیز باید بگویم قبل از اینکه به شرکت نفت بپیوندم، زبان انگلیسی را به صورت شخصی یاد گرفتم و بعد از حضور در شرکت نفت، در کلاس های زبان انگلیسی حضور پیدا کردم.

خاتون جان و زندگی مشترک

آقای لطیفی با لبخندی بر لب، درباره چگونگی آغاز زندگی مشترک و تعداد فرزندانش می گوید: در سن 20 سالگی، یعنی در سال 1320 ازدواج کردم. در واقع آشنایی من با همسرم از طریق خواهرم انجام شد. خواهر من در آن زمان، در حمیدیه مشغول به کار بود. در آنجا با دختر خانمی آشنا شد و به من پیشنهاد داد که با او ازدواج کنم. این پیشنهاد درست زمانی مطرح شد که قرار بود برای آموزش در شغل خود به انگلستان بروم. به خواهرم گفتم که بعد از اینکه از انگلستان بازگشتم، درباره ازدواج فکر می کنم؛ اما خواهرم تاکید داشت که با این دخترخانم ازدواج کنم. در نهایت سفر من به انگلستان کنسل شد و من با دختری که خواهرم پیشنهاد داده بود، ازدواج کردم. خاتون جان به عنوان همسرم سال ها در کنار من زندگی کرد و ما 7 فرزند از این زندگی مشترک داشتیم. (وقتی به این بخش از گفت و گو رسیدیم، چشمان آقای لطیفی برقی زد و تن صدایشان تغییر کرد و با لبخندی بر لب خاطرات این بخش را تعریف کرد)

وی در بخش دیگری از صحبت های خود توضیح می دهد: آن زمان که با خاتون جان به آبادان آمدیم، تازه ازدواج کرده بودیم و هیچ فرزندی نداشتیم و در طول زندگی در آبادان، فرزندانمان به دنیا آمدند. منیژه، مهوش، هما، دانش، فرهنگ، بهروز و رهبر 3 دختر و 4 پسر من هستند که همگی در آبادان به دنیا آمدند.

خاطرات شیرین «شهرک باوارده

هما لطیفی دختر وی نیز درباره زندگی در آبادان می گوید: هرچه از آن روزها به خاطر دارم، خاطرات شیرین و به یادماندنی است. ما تا اوایل دهه 50 در آبادان زندگی می کردیم؛ اما در همان سال ها پدر دچار ناراحتی قلبی شد و با مشورت پزشکان تصمیم گرفتیم به تهران مهاجرت کنیم. به یاد دارم زمانی که در آبادان در شهرک باوارده بودیم، پدر به دلیل شیفت های کاری شبانه، در خانه حضور نداشت و ما همیشه دوست داشتیم که وی در خانه باشد. پدرم، بچه ها را بسیار دوست داشت و به همین دلیل زمانی را که در خانه بود، صرف بازی و تفریح با بچه ها می کرد.وی در بخش دیگری از صحبت های خود تاکید می کند: پدر، بعداز بازنشستگی، زمان خود را صرف کمک به مادر و انجام کارهای خانه می کرد، ضمن اینکه پیاده روی هم جزو تفریحات او بعد از بازنشستگی بود.

هما لطیفی ادامه می دهد: پدرم بسیار کنجکاو و جست وجوگر بود. به یاد دارم آن زمان که در آبادان زندگی می کردیم و برای اولین بار تلویزیون خریده بودیم، وی، پشت تلویزیون را باز کردند تا ببینند چه چیزی در آن است و چگونه کار می کند. در واقع علاقه زیادی به کارهای فنی داشتند، به همین دلیل همیشه خود را مشغول انجام کاری  می کردند.در آخرین لحظات حضور در کنار این خانواده دوست داشتنی، آقای لطیفی با اشاره به اینکه ادبیات و خواندن شعر، یکی از جذاب ترین سرگرمی های او به شمار می رفته، شعر «اشک یتیم» سروده پروین اعتصامی را برای ما از بر خواند.