میهمان کافه کارون در قلب خلیج فارس

 مشعل: ساعت کار تمام شده و کارکنان در گوشه و کنار کمپ دیده می شوند. بعضی به سمت رستوران و باشگاه و برخی به سمت زمین ورزشی و... این ساعت شلوغ ترین ساعت تردد روزانه در منطقه عملیاتی جزیره سیری است. البته هوای خنک عصرگاهی و دم غروب دلیل بهتری برای این است که کارکنان وقت کمی بیرون از اتاق های کوچک و چند نفره بگذرانند و قدمی بزنند و شاید تا لب ساحل هم بروند. اینجا و در منطقه عملیاتی جزیره سیری محدودیت و دوری، حرف اول را می زند و همه چیز حتی وعده های غذایی و بر اساس همین فاصله از سرزمین مادری تعریف می شود. 

در همان ورودی کمپ کارمندی (نصر) و کارگری (ایلام) چند کانکس می بینیم که کارکنان آنجا ایستاده اند و رفت و آمد می کنند. روی نقشه اسم این نقطه «بازار خلیج فارس» پین شده است، اما بازاری در کار نیست و فقط چند کانکس می بینیم که نیازهای کارکنان و برخی خریدهای محدودشان را جوابگوست. برخی لوازم ورزشی و پوشاک، عطر و اسپری و لوازم بهداشتی مردانه و زنانه، تنقلات و شکلات و چای و نسکافه های فوری و... در واقع هر چیزی که کارکنان به جز مایحتاج روزانه نیاز دارند، فروشندگان این کانکس ها می فروشند. مغازه ها در واقع کانتینرهایی هستند که شرکت فلات قاره به تعدادی از کارکنان اجاره داده و آنها بعد از ساعت کاری و در فاصله ساعت 6 و 30 دقیقه تا 10 و 11 شب در این کانکس ها هم اجناس خودشان را می فروشند و هم خدماتی مثل آرایشگری و خدمات موبایل و یا همین کافه آقای بهرام سیدال زاده را ارائه می دهند.

این بازار البته در عین کوچکی مشتری و طرفدار خودش را دارد و برای همین است که راننده گروهمان عصر و در زمان رساندن به محل اقامت توصیه می کند که شب و بعد از غذا، قدم زنان به سمت این بازار برویم. ما هم بعد از شام قدم زنان به سمت بازار خلیج فارس به راه افتادیم و چرا روشن و مهتابی های رنگی و تعدادی از کارکنان که بیرون و در محوطه ایستاده بودند، حاکی از باز بودن بازار بود.

 ملاقات با پیرمرد جزیره

وارد که می شویم در حال جمع و جور کردن قوطی های توی طبقات و تمیز کردن جلوی پیشخوان است. روی یک تخته چوب که حکم در ورودی و خروجی میز کارش را دارد، نوشته که نباید تکیه بدهیم چون ممکن است بشکند. تازه از مرز 60 سالگی گذشته اما چهره شکسته و موی سفیدش حکایت دیگری دارد و شاید قبل از آنکه بخواهد زبان به روایت زندگی اش کند، چهره اش می تواند تابلویی تمام نما از اتفاقات و سختی ها و البته دوری ها باشد.

خودش خوزستانی است اسم کافه را هم «کارون» گذاشته اما با خانواده در اصفهان زندگی می کنند. روی بنر ورودی نوشته «کافی شاپ سیری» و پایین تر «اسپرسو – کاپوچینو – هات چاکلت – دله (قهوه عربی)» نوشته اما کمرنگ شده چون آفتاب جزیره سیری رنگ و رویی باقی نمی گذارد. آقای سیدال زاده، پیمانکار بخش انبار و تدارکات کالای جزیره سیری است و می گوید از صبح مثل همه کارکنان سرکارش حاضر می شود و از ساعت 7 عصر تا حدود 10 و نیم در این کانکس که از فلات قاره اجاره کرده مشغول کار است. از هشت سال قبل این کار جانبی را برای خودش شروع کرده و می گوید تاحدی هم کمک هزینه است و هم سرگرمی دارد. آقا بهرام می گوید: علت انتخاب کافه داری در جزیره این بوده که مثل همه خوزستانی ها قهوه خور خوبی بوده و درست کردن قهوه را هم خوب بلد است.

برای ما هم دله عربی را آماده می کند و کمی از آن سوی میز کافه بیرون می آید تا پشت میزی گفت و گو کنیم که آقای راننده هم از راه می رسد و با لهجه خوزستانی جو را شلوغ و آقای سیدال زاده را «پیرمرد جزیره» خطاب می کند و می گوید بچه های کمپ خیلی او و قهوه هایش را قبول دارند. سیدال زاده اما با لبخندی آرام سرش را پایین می اندازد و می گوید: از سال 54 روی انواع خودروهای سنگین و باری کار کرده و دور از خانواده بوده و حالا هم 8 سالی می شود که در جزیره است. او می گوید پیمانکاری که سال ها در جاده ها و روی ماشین هایشان کار می کرده، پیشنهاد کار در جزیره سیری و انبار تدارکات را داده و او هم قبول کرده است.

 سال ها در جاده های ایران و دور از خانواده بودم

خانواده یعنی همسر و دختر و پسرش در اصفهان هستند؛ البته دیگر فرزندان بزرگ شده اند و گویا پسرش به دانشگاه رفته اما هنوز شغل مناسبی ندارد و دخترش هم به تازگی ازدواج کرده است. در مورد کار اقماری و دوری از خانواده در این سن و سال سوال می پرسم و او می گوید: قبلا هم از خانواده دور بودم، اما چند روز بیشتر نبود و بعد کنار خانواده ام بودم ولی اینجا باید دو هفته و یا بیشتر دور بمانم. البته خانواده دیگر عادت کرده اند و همسرم همیشه کنار بچه ها بوده و زحمت زیادی کشیده است. می گوید هنوز نوه دار نشده اند و این موضوع همان چیزی است که وقتی درباره اش صحبت می کند، چشم هایش برق می زند و انگار خیلی دوست دارد.

سیدال زاده می گوید در این سال ها که با ماشین های سنگین در جاده تردد داشته، نقاط زیادی از ایران را دیده است و برای همین تجربه زیادی دارد و می داند هیچ چیز جای خانه و خانواده را نمی گیرد.

کافه دار جزیره سیری همزمانی که با ما حرف می زند، کار مشتری هایی را که قهوه می خواهند هم راه می اندازد و می گوید: مشتری ها زیاد نیستند، مخصوصا که دیگر تجهیزات درست کردن قهوه خیلی ساده و در دسترس شده و بسیاری از کارکنان در اتاق خودشان می توانند قهوه درست کنند، اما حداقل برای خریدن دانه قهوه و یا آسیاب کردن به سراغ من می آیند. بعد هم ساعت کار ما در کافه با ساعت بیکاری کارکنان یکی است و بسیاری از کارکنان در این ساعت های غروب و شب دیگر قهوه نمی خورند.پیرمرد آنقدر خوش بیان است که دلمان می خواهد ساعت ها برایمان حرف بزند و از خاطراتش بگوید؛ البته شاید او هم همین احساس ما را داشته باشد؛ اما خستگی یک روز پرکار، مجال مان نمی دهد. شاید در سفری دیگر، هم ما باشیم و هم او، با کلی خاطره گویی.